کلمه جو
صفحه اصلی

گوه


مترادف گوه : زاویه، کنج، گوشه

فارسی به انگلیسی

wedge


wedge, chock, section, spigot, shim

chock, section, spigot, wedge


فارسی به عربی

شریحة , مربط , وتد

مترادف و متضاد

زاویه، کنج، گوشه


slice (اسم)
برش، باریکه، تکه، لقمه، قاش، گوه، خلال، قاچ، مرهم کش

quoin (اسم)
گوشه، کنج، گوه، سنگ زاویه، سنگ نبش، آجر نبش

gad (اسم)
دیلم، سیخ، گوه، نیزه، سیخک، سنان، شلاق سیخی، ترا بخدا، جاد فرزند یعقوب و زلفه

cleat (اسم)
گیره، گوه، میخ ته کفشهای ورزشی، تخته باریک

chock (اسم)
گوه

wedge (اسم)
گوه، براز، قلم، غازه

gib (اسم)
قلاب، گوه، پیر زن، گربه نر

sprag (اسم)
گوه

فرهنگ فارسی

( اسم ) گه : گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن همه ( همه تن ) کلخج . ( عماره )
پس افکنده حیوانات . پس افکنده آدمی و حیوان .

فرهنگ معین

(گُ وِ ) (اِ. ) تکه چوبی که هنگام شکافتن کُنده آن را در شکاف ایجاد شده می گذارند که دو نیم کردن آن آسان تر شود.

لغت نامه دهخدا

گوه. [ گ ُ وَه ْ ] ( ص ، اِ ) مخفف گواه. ( برهان قاطع ). به معنی گواه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گواه و شاهد. ( ناظم الاطباء ) :
وام حافظ بگو که باز دهند
کرده ای اعتراف و ما گوهیم.
حافظ.
رجوع به گواه شود.

گوه. [ گ َ وَ / وِ ] ( اِ ) تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. ( از فرهنگ نظام ). فانَه. فَهانَه. پانَه. اِسکَنَه. ( برهان قاطع ). عَتَلَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بَیرَم. ( اقرب الموارد ) ( معرب جوالیقی ).
- گوه چوبین ؛ فانه که از چوب باشد.
- گوه آهنین ؛ فانه که از آهن باشد.

گوه. ( اِ ) پس افکنده حیوانات. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). پس افکنده آدمی و حیوان. ( چراغ هدایت ). فضله حیوان. ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ نظام ). فضله آدمی. ( ناظم الاطباء ). گُه. پلیدی آدمی و دیگر حیوان. براز. عذره. غائط. نجاست. مدفوع :
آن ریش پرخدو بین چون ماله بت آلود
گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود .
عماره ( از لغت فرس ).
گنده و بی قیمت و دون و پلید
ریش پر از گوه وهمه تن کلخج.
عماره ( از لغت فرس ).
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله گوه سگ است خشک شده.
عماره.
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر.
لبیبی.
با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.
طیان ( از لغت فرس ).
زیر لب بسکه گوه سگ خورده
دفن کرده است صد سگ زرده.
حکیم شرف الدین شفائی ( از بهار عجم ).
و رجوع به گُه شود.

گوه . (اِ) پس افکنده ٔ حیوانات . (بهار عجم ) (آنندراج ). پس افکنده ٔ آدمی و حیوان . (چراغ هدایت ). فضله ٔ حیوان . (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ نظام ). فضله ٔ آدمی . (ناظم الاطباء). گُه . پلیدی آدمی و دیگر حیوان . براز. عذره . غائط. نجاست . مدفوع :
آن ریش پرخدو بین چون ماله ٔ بت آلود
گوئی که دوش تا روز بر ریش گوه پالود .

عماره (از لغت فرس ).


گنده و بی قیمت و دون و پلید
ریش پر از گوه وهمه تن کلخج .

عماره (از لغت فرس ).


یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگاله ٔ گوه سگ است خشک شده .

عماره .


برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها همه پر گوه و خایه ها شده غر.

لبیبی .


با دفتر اشعار برِ خواجه شدم دی
من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند
صد کلج پر از گوه عطا کرده بر آن ریش
گفتم که بدان ریش که دی خواجه همی شاند.

طیان (از لغت فرس ).


زیر لب بسکه گوه سگ خورده
دفن کرده است صد سگ زرده .

حکیم شرف الدین شفائی (از بهار عجم ).


و رجوع به گُه شود.

گوه . [ گ َ وَ / وِ ] (اِ) تکه ای چوپ که نجار وقت اره کشیدن یا هیزم شکن هنگام شکستن در میان شکاف میگذارد تا شکاف باز ماند و اره کشیدن یا شکستن باقی آسان شود. (از فرهنگ نظام ). فانَه . فَهانَه . پانَه . اِسکَنَه . (برهان قاطع). عَتَلَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بَیرَم . (اقرب الموارد) (معرب جوالیقی ).
- گوه چوبین ؛ فانه که از چوب باشد.
- گوه آهنین ؛ فانه که از آهن باشد.


گوه . [ گ ُ وَه ْ ] (ص ، اِ) مخفف گواه . (برهان قاطع). به معنی گواه . (انجمن آرا) (آنندراج ). گواه و شاهد. (ناظم الاطباء) :
وام حافظ بگو که باز دهند
کرده ای اعتراف و ما گوهیم .

حافظ.


رجوع به گواه شود.

فرهنگ عمید

۱. تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می‌گذارند.
۲. میله یا تکۀ آهن که در ماشین‌ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می‌کوبند.


گواه#NAME?


۱. تکۀ چوب کلفت که هنگام شکستن یا اره کردن کنده یا تخته لای آن می گذارند.
۲. میله یا تکۀ آهن که در ماشین ها برای محکم ساختن میلۀ چرخ کنار آن می کوبند.
= گواه

دانشنامه عمومی

گُوِه، گووه یا قاچ (به انگلیسی: Wedge)، یکی از ماشین های ساده و ابزاری مکانیکی مثلثی شکل است که برای جدا نگاه داشتن دو بدنه یا ایجاد شکاف بین اجسام و کنترل بهتر بکار می رود. از مکانیزم این وسیله از دیرباز در ابزار سنگی مانند تیشه مشتی استفاده شده است.
شکل گوه سه گوش است و نوک تیز آن در شکاف یا فاصله بین دو جسم فرومی رود و نیرو را می توان به انتهای آن؛ مثلاً با چکش، وارد کرد.سطح شیب دار گُوِه متحرک است، که این به افزایش و تغییر جهت نیرو کمک می کند. مانند: تبر، تیغه، چاقو و ….مزیت مکانیکی یک گوه را می توان از راه تقسیم درازای آن به پهنایش بر پایه این فرمول محاسبه کرد:
M A = L W {\displaystyle MA={L \over W}}
۱. ^ McGraw-Hill Concise Encyclopedia of Science & Technology, Third Ed. , Sybil P. Parker, ed. , McGraw-Hill, Inc. , 1992, p. ۲۰۴۱.

دانشنامه آزاد فارسی

گُوِه (wedge)
قطعه ای با مقطع مثلثی. از آن به منزلۀ ماشین ساده استفاده می کنند. تبر هم نوعی گوه است که انرژی حرکتِ روبه پایین خود را به طرفین منتقل می کند و چوب را می شکافد.

فرهنگستان زبان و ادب

{chock, bolster} [حمل ونقل دریایی] قطعاتی از جنس چوب یا مواد دیگر که برای جلوگیری از حرکت یا غلتش شناور در حوضچه یا در خشکی زیر آن قرار می دهند

واژه نامه بختیاریکا

( گِوِه * ) ریزه ریزه؛ بدهیکل؛ بدترکیب
( گَوِه ) پاره سنگ
زیر گَووه هالی کِردِن
( گَوه ) زیر گَوه رَهدِن
( گَوه ) زیر گَوه رَهدِن
( گُوه ) گوی مانندی استخوان که در لگن خاصره قرار میگیرد.
( گوِه ) میخ چوبی درون سوراخ بوش آسیاب
( گُوه ) بَرد تِلاش

پیشنهاد کاربران

وجه، لبه تیغه رویه

گوه وسیله است شبیه میخ که یک طرف آن تیز و طرف دیگر آن پهن است با این تفاوت که مقطع تیز و پهن میخ دایره ولی در گوه هردو مستطیل شکل است؛ می تواند از آهن، چوب ، سنگ یا جنس دیگری باشد. در منطقه خسروشاه آذربایجان به گوه آهنی که با فشار ضربات چکش بسیار بزرگ ( میتین ) بر آن برای شکافتن تنه قطع شده درخت و دونیم کردن آن بکار می رفته، " پاز " و به گوه چوبی که برای پر کردن درزها جهت محکم کردن قسمتی از یک وسیله به کار میرود، " اوره " گفته می شود . گوه سنگی نیز که برای تراز یا محکم قرار گرفتن سنگ در دیوار کشی به کار می رود، " اوره " نامیده می شود.

Gavah نام منطقه ای باستانی در ایران

=سغد. به ضم سین. نام شهری از ماوراءالنهر نزدیک سمرقند

در گویش زبان بختیاری معنی گوه ( Gowah ) =به معنی ابزاری مانند قلم یا سنگ تیزی که در وسط چوبی یاتنه درختی برای شکافتن آن چوب یا تنه درخت بکار میرود
وهمینطور در جائی هم دیواری که از سنگ ساخته شود
ودر قسمتی نیاز به تکه سنگ کوچکی برای تعادل آن سنگ نیاز باشد به آن تکه سنگ هم گوه میگویند.

در گویش زبان بختیاری واژه گوه ( Gowah ) علاوه برمعانی قلم یا سنگ تیزی برای شکافتن چوب درخت وشی ویا سنگ کوچکی را برای تعادل یک دیوار سنگی در لابلای دیوار بکار میرود، معنی دیگری هم دارد استخوان مفصل ران که در لگن قرار دارد راهم گوه میگویند. ( توضیحات کامل معنی واژه گوه ( Gowah ) .


کلمات دیگر: