کلمه جو
صفحه اصلی

مقنع


مترادف مقنع : قانع کننده، امتناع کننده | متحجب، مستور، مستوره، نقابدار

مترادف و متضاد

متحجب، مستور، مستوره، نقابدار


قانعکننده، امتناعکننده


فرهنگ فارسی

هشام یا هاشم بن حکیم معروف به مقنع از دهکده ای موسوم به کاوه کیمردان از قرائ مرو پیدا شد که خود را جانشین ابومسلم میدانست گویند چون چهره ای زشت داشت نقابی بر چهره می افکند بهمین سبب او را مقنع لقب دادند و گویند یک چشم او نابینا بود. وی در زمان خلافت المهدی در خراسان قیام کرد ولی سرانجام در سال ۱۶۹ ه.ق . از سپاه خلیفه شکست خورد ولی خود و خانوادهاش را در آتش انداخت تا بدست دشمن نیفتد . پیروان مقنع چون لباس سفید می پوشیدند در خراسان به سپید جامگان و در میان عرب به [ مبیضه ] مشهور شدند. مقنع در شهر نخشب ماهی از چاه بیرون می آورد که مدتی در افق میماند .
اقناع کننده، قانع کننده، مقنعه: پارچهای که زنان سرخودرابا آن می پوشانند، روسری، کسی که سروصورت خودراپوشانیده
( اسم ) مرد خود بر سر نهاده.
فم مقنع دهان که دندان آن مایل به درون باشد .

فرهنگ معین

(مُ قَ نَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده . ۲ - مردی که کلاه خود بر سر نهاده .

لغت نامه دهخدا

مقنع. [ م ِ ن َ ] ( ع اِ ) بر سرافکندنی زنان. مقنعة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. ( از اقرب الموارد ). ج ، مقانع. ( ناظم الاطباء ). چارقد. لچک. روسری. سرپوش. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم.
خاقانی.
احمدبن عبدالملک به هروقت به شهرآمدی و از بهر دختران و غلامان جامه و مقنع و متاع و قماش خریدی. ( سلجوقنامه ظهیری ص 4 ).
مقنعی گر حوریی بر سر کند
من گلیمی دوست دارم دربری.
سعدی.
یک جفت مقنع کنفی در دست. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 55 ). ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند یک مثقال به سی و شش درم و از آن مقنع و خاز می بافند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 55 ). پس مادرش مقنع از سر درکشید و موی و پستان را در دست گرفت و شفاعت کرد. ( تاریخ قم ص 260 ). و رجوع به مقنعه شود.

مقنع. [ م َ ن َ ] ( ع ص ) شاهد مقنع؛ گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شاهدی که عادل و بسنده باشد و به گواهی و یا حکم او قناعت کنند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).ج ، مقانع و گویند لی شهود مقانع. ( اقرب الموارد ).

مقنع. [ م ُ ن ِ ] ( ع ص ) اقناع کننده. راضی کننده. خرسند کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مقنعی که دل خرسند گرداند نشنوده ام و مشبعی که غلت ضمیر بنشاند استماع نکرده. ( نفثة المصدور چ یزدگردی ص 11 ).
- جواب مقنع ؛ پاسخی بسنده. پاسخی که شنونده را راضی کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| آن که سر را راست می دارد و به چپ و راست التفات نمی کند و نگاه را موازی در میانه دو دست قرار می دهد. ج ، مقنعون ، قوله تعالی : مهطعین مقنعی رؤسهم . ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اقناع شود.

مقنع. [ م ُ ن َ ] ( ع ص ) فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] ( ع ص ) خوددار. ( مهذب الاسماء ). رجل مقنع؛ مرد خود بر سرنهاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مِقْنَع پوشیده. به مقنعه پوشیده. قناع بر سر. با قناع : فرمان رسانیدند تا کایناً من کان هرکه در زرنوق بود از صاحب کلاه و دستار و مقنع به معجر و خمار بیرون آمدند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 77 ).

مقنع. [ م َ ن َ ] (ع ص ) شاهد مقنع؛ گواه عدل بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شاهدی که عادل و بسنده باشد و به گواهی و یا حکم او قناعت کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).ج ، مقانع و گویند لی شهود مقانع. (اقرب الموارد).


مقنع. [ م ِ ن َ ] (ع اِ) بر سرافکندنی زنان . مقنعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه زنان سر خود را بدان بپوشانند. (از اقرب الموارد). ج ، مقانع. (ناظم الاطباء). چارقد. لچک . روسری . سرپوش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهرام نیم که طیره گردم
چون مقنع و دوکدان ببینم .

خاقانی .


احمدبن عبدالملک به هروقت به شهرآمدی و از بهر دختران و غلامان جامه و مقنع و متاع و قماش خریدی . (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 4).
مقنعی گر حوریی بر سر کند
من گلیمی دوست دارم دربری .

سعدی .


یک جفت مقنع کنفی در دست . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 55). ریسمان و جامه های کرباسینه می فروشند یک مثقال به سی و شش درم و از آن مقنع و خاز می بافند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 55). پس مادرش مقنع از سر درکشید و موی و پستان را در دست گرفت و شفاعت کرد. (تاریخ قم ص 260). و رجوع به مقنعه شود.

مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ع ص ) خوددار. (مهذب الاسماء). رجل مقنع؛ مرد خود بر سرنهاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مِقْنَع پوشیده . به مقنعه پوشیده . قناع بر سر. با قناع : فرمان رسانیدند تا کایناً من کان هرکه در زرنوق بود از صاحب کلاه و دستار و مقنع به معجر و خمار بیرون آمدند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 77).
عروسان مقنع بی شمارند
عروسی رابدست آور معمم .

سعدی .



مقنع. [ م ُ ن َ ] (ع ص ) فم مقنع، دهان که دندان آن مایل به درون باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقنع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) اقناع کننده . راضی کننده . خرسند کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مقنعی که دل خرسند گرداند نشنوده ام و مشبعی که غلت ضمیر بنشاند استماع نکرده . (نفثة المصدور چ یزدگردی ص 11).
- جواب مقنع ؛ پاسخی بسنده . پاسخی که شنونده را راضی کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| آن که سر را راست می دارد و به چپ و راست التفات نمی کند و نگاه را موازی در میانه ٔ دو دست قرار می دهد. ج ، مقنعون ، قوله تعالی : مهطعین مقنعی رؤسهم . (ناظم الاطباء). و رجوع به اقناع شود.


مقنع. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) هاشم بن حکیم یا حکیم بن عطا، صاحب ماه نخشب ، پیشوای سپید جامگان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روز کوری صباح وشبروی جناب .

خاقانی .


از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده .

خاقانی .


چو خورشید آوازه ٔ او برآمد
همانگاه ماه مقنع فروشد.

خاقانی .


برده مهش به مقنع عیدی و چاه سیم
آب چه مقنع و ماه مزورش .

خاقانی .


اگر جای تو را بگرفت بدخواه
مقنع نیز داند ساختن ماه .

نظامی .


و رجوع به المقنع و حکیم بن عطا و سپیدجامگان و چاه نخشب و ماه نخشب شود.

فرهنگ عمید

اقناع کننده، قانع کننده.
کسی که سروصورت خود را پوشانیده.

اقناع‌کننده؛ قانع‌کننده.


کسی که سروصورت خود را پوشانیده.


دانشنامه عمومی

مُقَنَّع (نام کامل:هاشم بن حکیم مقنع)(درگذشت ۱۶۳ هـ. ق /۷۸۰ م یا بعدتر) رهبر جنبش شورشیان در سُغد و زاده بلخ بود. او از کسانی بود که پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی علیه خلافت عباسیان قیام کرد. جاحظ به مقنع لقب «عطا» داده است. با اینکه هدف اصلی او برانداختن خلافت نبود و علیه اسلام در سغد مبارزه می کرد.
مقنع به معنای نقابدار است. در تاریخ بخارا آمده است که او برای پوشاندن کور بودن یک چشمش از نقاب استفاده می کرد و به این دلیل او را مقنع نامیده اند. دشمنان او گفته اند که دلیل گذاشتن نقاب، پوشاندن بدقوارگی او است. نقاب او از جنس ابریشم نارس یا طلا و نمادی از درخشندگی الهی برای همراهان او بوده است. او به همراهان خود گفت که تاب دیدن صورت مرا ندارند و هرکسی که صورت مرا ببیند از تاب نور صورتش خواهد سوخت. مقنع لباس سبز ابریشمی می پوشید که به آفرید از بهشت آن را برای او آورده بود.مقنع اهل روستاهای مرو و دهی به نام کازه بود. او ابتدا به کار زرگری مشغول شد و پس از مدتی آموختن علم را آغاز کرد؛ و پس از مدتی با استفاده از علم و دانش خود ادعای پیامبری کرد. پدر قانونی او شخصی از مرو بود که به او مذهب آموزش می داد.
نخستین مرحله از فعالیت ضد دینی او هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از محمد برتر است و کشته شدن یحیی بن زید را نادرست می دانست و معتقد بود به خون خواهی یحیی بن زید برخاسته است و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان منصور دستگیر و به بغداد فرستاده شد. بااین همه در زندان فرصت مناسب یافت، تا دربارهٔ چگونگی انتشار عقاید خویش برنامه ریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود جمع کرد و به آنان گفت، می دانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت: غلط کرده اید. من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که می بینید، مردم گفتند، دیگران دعوی پیامبری کردند، تو دعوی خدایی می کنی؟ گفت آن ها نفسانی بودند و من روحانیام و این قدرت را دارم که خود را به هر صورت که بخواهم درآورم و داعیانی به سراسر خراسان و فرارود گسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فراخواند و به وسیله مبلغانش به مردم پیام داد که مردگان را زنده می کند و یارانش را به بهشت جاودانمی برد. یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به عبدالله بن عمر در گردآوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در کش و نخشب به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک سوبح از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای بخارا و سغد جماعتی از مبیضه(سپیدجامگان) بودند که به او پیوستند و از او دنباله روی کردند، سپیدپوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنی عباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. خاقان ترک نیز که در این موقع حاکم فرارود بود؛ تحت تأثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند.
او برای قیام علیه خلافت عباسی به مرو رفت و در سپاه مرو زیر نظر حاکم خراسان خدمت کرد و از یاران ابو مسلم خراسانی شد. مدتی بعد دبیر عبدالجبار، جانشین ابومسلم خراسانی شد. او در زیرکی و فراست و کیاست بین مردم زمان خویش شهره بود و در تحصیل علوم متداول آن زمان بسیار کوشید و کتب فراوانی را خواند و در طلسم و نیرنگ و شعبده دست توانایی داشت.

دانشنامه آزاد فارسی

مُقَنَّع ( ـ۱۶۱ق)
هاشم کازکی مروزی بلخی ، معروف به المقنع، مدعی نبوت و مبارز ملی ایرانی. از یک چشم کور بود و چون بسیار زشت سیما می نمود، سر و روی خود را می پوشاند و از همین روی به المقنع (= نقابدار) شهرت داشت . نخست از سران سپاه ابومسلم بود و پس از مرگ او دعوی پیامبری کرد و مدعی شد به صورت آدم ، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد(ص) و ابومسلم درآمده است. در امور اجتماعی پیرو مزدک بود و به اشتراک اموال اعتقاد داشت. امیر خراسان نگهبانانی بر کرانه جیحون گمارده بود تا از گذر مقنع به آن سوی جیحون جلوگیری کنند، اما او با همراهانش توانست از جیحون گذشته و به کش برود. بی درنگ مردم، به ویژه کشاورزان، به او پیوستند. در این جا بر کوه سام دژی بود بسیار استوار. به دستور مقنع بنایی را بر آن افزودند. پیروان او که سپیدجامگان نامیده می شدند چنان افزایش گرفتند که مهدی ، خلیفۀ عباسی ، وزیر خود جبرئیل بن یحیی را برای مقابله با المقنع روانه بخارا کرد. جبرئیل و حسین بن معاذ امیر بخارا چهار ماه با سپیدجامگان جنگیدند و سرانجام به دژ یورش بردند و آن را به آتش کشیدند. یاران مقنع بر در دژ گرد آمدند و با لابه خواستار دیدار او شدند. او پیغام داد که هرکه او را بیند تاب نیاورد و در دم می میرد. سرانجام روز خاصی را تعیین کرد و دستور داد صد تن از زنانی که در دژ بودند، گرد هم آیند. هر یک با آینه ای در دست بر پشت بام دژ شوند و به هنگام برآمدن خورشید و تابیدن نور آن بر زمین ، آینه ها را به گونه ای در دست بگیرند که پیرامون آن نور باران شود. مردم پنداشتند که این نور از صورت مقنع منعکس می شود، از این رو بر ایمانشان افزود. سرانجام پس از مدت ها محاصره امیر هرات کار را بر مقنع تنگ کرد و لشکریان او پراکنده شدند. او به همۀ زنان درون دژ زهر داد تا به دست دشمن نیفتند، سپس دستور داد سه روز، تنوری را روشن کنند، روز سوم به نزدیک آن تنور رفت و جامه بیرون آورد و خویشتن را در تنور انداخت. گویند دودی برآمد و او ناپدید شد.

مقنع (المقنع). مُقْنِع (المُقْنِع)
(یا: المقنع فی فروع الحنبلیة) تألیف عبدالله بن قدامه، کتابی به عربی، در فقه حنبلی. کتابی معروف که بسیار مورد توجه قرار گرفته است. عبدالرحمن بن قدامه، برادرزادۀ مؤلف، پس از آن که کتاب را نزد عمویش قرائت کرد، به نوشتن شرحی بر آن پرداخت. سپس افزون بر چندین شرح و تعلیق، بارها تلخیص شد. شرح ابن مفلح با نام المبدع، شرح ابن مغلی با نام تنقیح المشبع فی تحریر احکام المقنع و شرح شمس الدین محمد بن ابی الفتح با نام المطلع علی ابواب المقنع از جمله شروح آن است.


کلمات دیگر: