کلمه جو
صفحه اصلی

مرو

فارسی به انگلیسی

marram, marum


flint, pumice


فرهنگ فارسی

دهی از دهستان دره صیدی بخش اشترنیان شهرستان بروجرد . دارای ۳۴۴ تن سکنه. محصول : غلات .
( اسم ) گونه ای ماهی استخوانی که قدش تا ۱ / ۵ متر میرسد. این ماهی بسیار پرخور است . و از هم. حیوانات دریایی کوچکتر از خود تغذیه میکند . در اعماق بیش از ۱٠٠٠ متردر دریاهای شمال اروپا میزید و در ابتدای تابستان ( اول ماه مه ) بطرف سواحل آمریکا مهاجرت میکند . در همین فصل تخم ریزی این حیوان شروع میشود . در موقع مسافرت ماده ها در صبقات سطحی تر آب حرکت میکنند ونرها در طبقات پایین تر و این امربدان جهت است که تخمک هایی را که ماده ها خارج میکنند وبه ته آب پایین میرود نرها بتوانند بوسیل. اسپرم خود بارور سازند . این ماهی را صید میکنند واز گوشت آن که بسیار مطلوب است استفاد. غذایی میشود .خصوصا از کبد آن روغنی استخراج میگردد که حاوی مقادیر زیادی ویتامین های آ و د میباشد و مورداستفاد. طبی دارد .
شهری بزرگ در خراسان

لغت نامه دهخدا

مرو. [ م َرْوْ ]( اِ ) نوعی از ریاحین و آن را اقسام می باشد. ( منتهی الارب ). اسم جنس است انواع ریاحین را و بطور مطلق «مرماحوز» ( مرماخوز ) است ، یک دانه آن مروة باشد. نوعی از ریاحین. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). گیاهی باشد خوشبو که آن را مروخوش نیز خوانند و عربان ریحان الشیوخ و حبق الشیوخ خوانند. ( از جهانگیری ) ( از برهان ). خودروی وی کم بود و هیئت برگ او آن است که دراز بود و اطراف او تیز باشد و نبات او درشت بود و بوی او به بوی تیسوم مشابه بود و گل او کبود بود و آنچه مزروع بود گل او را کبودی از دشتی کمتر باشد و او را مروماحور گویند، تخم این هر دو نوع از شهدانه خردتر بود و یک جانب او پهن باشد. ( از تذکره ضریر انطاکی ). اسم جنس است ریاحین را و انواع او هریک بنامی مخصوص ، و برابرون و خزامی و اقحوان و لسان الثور نیز اطلاق میکنند، و از مطلق او مراد نوع خوشبوی او است که مرماحوز باشد. و اصناف مرو چهار است و نزد بعضی پنج. ( از مخزن الادویه ). کنیچه. ( بحر الجواهر ). جنسی از حی العالم. ( مفاتیح ). تب بر. توفیل.( منتهی الارب ). سپرم دشتی. اسم جنس است انواع ریاحین را و چون مطلق گویند مراد مرماحوز است ، اعشی گوید: و آس و خیری ة و مرو و سوسن ِ. ( از اقرب الموارد ).
- تخم مرو ؛ دانه مرو است. بزرالمرو، تخم کنیچه. ( بحر الجواهر ).
- سرخ مرو ؛ بقله یمانیه.
- سفید مرو؛ بقله یمانیه.
- مرو آزاد ؛ مرمازاد. ( فهرست مخزن الادویه ).
- مرو اردشیران ؛ قسمی گل خوشبوی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- مروالتلال ؛ مرماطوس. ( فهرست مخزن الادویه ). و مرماطوس مرو بری است و قسمی از مرو سفید که مرماهوس خوانند. رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
- مروالهرم ؛ مرماهوس. ( فهرست مخزن الادویه ). و مرماهوس مرو سفید و مرو تلخ است.
- مرو بری ؛مرماطوس. ( فهرست مخزن الادویه ).
- مرو تلخ ؛ مرماهوس. ( فهرست مخزن الادویه ). مروالهرم. رجوع به مروالهرم و فهرست مخزن الادویه شود.
- مرو جبلی ؛ مرماخوز. ( فهرست مخزن الادویه ).
- مروخوش ؛ مرو. رجوع به مروخوش در ردیف خود شود.
- مرو خوشبو ؛ برسفانج. رجوع به برسفانج شود.
- مرو سفید ؛ مرماموس. ( فهرست مخزن الادویه ). زغبر. مروالهرم.مرو تلخ.
- مرو شیرین ؛ مرماحوز. ( فهرست مخزن الادویه ).
- مرو عَریض ؛ خافور.
- مروماحوزی ؛ قسم شاهسپرم. رجوع به مروماحوزی در ردیف خود شود.

مرو. [ م َ ] (اِ) امرود، در تداول مردم لرستان . (گااوبا) (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به امرود شود.


مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و رقیق و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است سخت مشهور به صوان ، که از آن «ظر» می سازند و ظر آلتی است سنگی و برنده و دارای لبه ای تیز چون لبه ٔ کارد که برای ذبح کردن به کار میرود. یک قطعه آن مروة است . (از اقرب الموارد). سنگ سپید تابان که در او آتش باشد. (دهار). سنگ آتش زنه . (جهانگیری ) (برهان ). و رجوع به مروة شود. حجرالمرو .


مرو. [ م ُ ] (اِ) قسمی ماهی که از جگر آن روغن ماهی گیرند و ویتامین های آن بسیار باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).


مرو. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. در 19هزارگزی عرب اشترینان کنار راه کناره پائین به دره صیدی در منطقه ٔ کوهستانی و معتدل واقع و دارای 344 تن سکنه است . آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


مرو. [ م َرْوْ ] (اِخ ) صاحب حدود العالم می نویسد (ص 94): شهری بزرگ است [ به خراسان ] و اندر قدیم نشست میر خراسان آنجا بودی و اکنون [ به ] بخارا نشیند، جائی بانعمت است و خرم و او را قهندز است و آن را طهمورث کرده است و اندر وی کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است و اندر همه خراسان شهری نیست از نهاد بازار وی نیکو و خراجشان بر آب است و از وی پنبه نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد - انتهی .
و در صفت مردم آن نوشته اند:
و قدعلمنا أن أخطب َ الناس الفرس ُ و اخطب َ الفرس أهل ُ فارس َ و أعذبَهم کلاماً وألهمهم مخرجّا و أحسنهم ولاءً أشدهم فیهم تحنکاً أهل ُ مرو... (البیان والتبیین جاحظ، یادداشت مرحوم دهخدا).
حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب آرد: از اقلیم چهارم است . طولش از جزایر خالدات «صور» و عرض از خط استوا «لزم » کهن دز مرو طهمورث ساخت و شهر مرو اسکندر رومی برآورد و دارالملک خراسان ساخت . ابومسلم صاحب دعوت درآنجا مسجد جامع ساخت و در جنب آن دارالاماره ای ساخت عالی و در او قبه ای پنجاه و پنج گز در پنجاه و پنج گز و از هر طرف آن قبه ایوانی است سی گز در شصت گز، مأمون خلیفه بوقت آنکه حاکم خراسان بود و دارالملک آنجا داشتی بنی لیث صفار به نیشابور بردند، چون دولت به سلاجقه رسید چغری بیگ باز به آنجا آورد و نبیره اش سلطان ملکشاه مرو را بارو کشید. دورش دوازده هزار و سیصد گام است و در آن ملک غله بسیار نیکو می آید و معنی این آیت «مثل الذین یُنفقون أموالهم فی سبیل اﷲ کمثل حبة أنبتت سبع سنابل فی کل ّ سُنبلة مائة حبة گویی در شأن آن ملک وارد است . گویند یک من غله که آنجا زرع کنند در سال اول صد من حاصل دهد و در سال دوم از غله که درویده باشند و تخم افشانده شده سی من و در سال سیم ده من . هوایش متعفن است و در او بیماری بسیار بود بتخصیص ، علت رشته . آبش از مرورود است و قنوات زمینش شورناک است و بدین سبب ارتفاعش نیکو باشد و جای ریگ روان باشد چه درآن نزدیکی غلبه ریگ روان است . و از میوه هاش مرود و انگور و خربزه نیکوست و خشک کرده به بسیار ولایت برند... مردم آنجا بیشتر جنگی بوده اند. اکنون آن شهر خراب است و از آنجا اکابر و عقلاء بسیار خاسته اند و در عهد اکاسره برزویه ٔ طبیب و بزرجمهر بختکان و باربد مطرب . و دیه سفیدنج که از ضیاع مرو است مقام ابومسلم صاحب دعوت آنجا بود. - انتهی .
نام دو شهر است در خراسان یکی مشهور به مروالشاهجان و دیگری مَروَروذ. یا مَرّوذ و یا مروالروذ، و هر دو را با هم «مروان » خوانند. نسبت به اولی را برخلاف قیاس «مروزی » نوشته اند و نیز گفته اند: ثوب مَرْوی ّ یا مَرَوی ّ. و برخی مروی و مرویة را نسبت به شهری دانسته اند در عراق برشط فرات . اما نسبت به شهر دوم ، بر لفظ خود است یعنی مَرْوَرودی و مَروَذی ّ. (از اقرب الموارد از مصباح ). چون مطلق مرو گویند مراد مروشاهجان است و آن شهری است از خراسان و نسبت بدان مروی و مروزی و مرغزی می آید. این شهر در 550 هَ .ق . ده کتابخانه ٔ بزرگ عمومی داشت که یکی از آنها دوازده هزار جلد کتاب داشت . مردم مرو ایرانی و زبانشان فارسی بوده است . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). نام شهری است باستانی از ایران که امروزه جزء جمهوری ترکمنستان اتحاد جماهیر شوروی است و در انتهای جنوبی کویر قره قوم و به فاصله ٔ سی فرسخی شمال شرقی سرخس واقع و ازرود مرغاب (مرورود) مشروب می شود و پنجاه و هفت هزارسکنه دارد مسلمان و شیعی مذهب . قدمت مرو به پیش از میلاد مسیح می رسد. داریوش اول در کتیبه ٔ بیستون مرو را مَرگَوش نامیده و با باختر اسم برده است . اما جغرافیانویسان قدیم آن را مَرْگیانا نامیده و جداگانه ذکر کرده اند. مرگیان یا مرو از ممالک تابعه ٔ پارت بشمار می آمد. (ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 2188 و 2651).
مرو در دوره ٔ ساسانیان آباد بوده است و چنانکه در تواریخ مثبت است یزدگردآخرین پادشاه ساسانی پس از شکست نهاوند (21 هجری ) به ری و اصفهان و کرمان و بلخ و سپس مرو رفت و از شاه چین و خاقان ترک کمک خواست اما چون از سؤنیت ماهوی سوری مرزبان مرو نسبت به خود آگاه شد به آسیابانی خسرونام پناه برد و او یزدگرد را به طمع لباس فاخرش کشت (31 هَ . ق .). و از آن پس سرزمینهای شرقی ایران یکی پس از دیگری و از جمله مرو مسخر اسلام گشت و سلسله های ایرانی یکی پس از دیگری بر این ناحیه حکومت کردند و اهمیت آن همچنان محفوظ بود. در عهد سنجر مرو پایتخت و دارالملک خراسان بود و از معتبرترین بلاد ایران . آبادی و اعتبار مردم آن تا آنجا بود که ملاکان و دهقانان آن در توانگری با امرا و ملوک اطراف دم همسری می زدند و مانند جرجانیه ٔ خوارزم اهل فضل در آنجا مجتمع بودند و در مدارس و کتابخانه های آنجا ایام را به استفاضه و افاضه می گذراندند. یاقوت که مقارن حمله ٔ مغول در مرو بوده است می نویسد از مرو در 616 بیرون رفتم در حالی که در حد اعلای نیکویی بود. این شهر در حمله ٔ مغول بکلی ویران شد بدین توضیح که پس از فرار سلطان محمد خوارزمشاه مجیر الملک حاکم سابق مرو به حفظ مرو در قبال مغول پرداخت و شیخ الاسلام مرو و قاضی سرخس را که قصد تسلیم شدن داشتند کشت و مغول شهر را محاصره کردند. مرو پنج روز مقاومت کرد اما سرانجام تسلیم تولی پسر چنگیز شد و وی تمام مردم شهر را امر کرد به خارج شهر بروند و خود بر کرسی زرین نشست و سران خوارزمشاهی را دستور داد گردن زدند و عامه را میان لشکریان بخش کرد و مغول همه را از زن و مرد و کودک کشتند و سپس مرو را آتش زد و تربت سنجر را سوخت و قبرهارا به طمع دفینه نبش کرد و در این واقعه هفتصد هزارآدمی کشته شدند و هیچ کس از ساکنان آنجا باقی نماندند (618 هَ . ق .). پیداست که پس از این ویرانی و قتل و سوختن مرو آن رونق و شکوه سابق را نتوانست بیابد خاصه با رونقی که هرات در دوره ٔ تیموریان و صفویه یافته بود. در دوره ٔ صفویه و افشاریه و قاجاریه گه گاه سرکشان نواحی خاصه ازبکان و خانهای خیوه ، مرو را مورد تاخت و تاز قرار می دادند چنانکه من باب مثال در 1276 هَ .ق . محمدامین خان والی خوارزم به حدود مرو آمده و به تعرض خراسان پرداخته است و فریدون میرزای فرمانفرما او را در سرخس شکست داده و کشته و سر او را به تهران فرستاده است . چون روز ورود سر او به تهران مصادف با روز عید بود در موقع سلام عام مژده ٔ این فتح را به ناصرالدین شاه دادند. شمس الشعراء سروش اصفهانی بهمین مناسبت در آن روز قصیده ای انشاد کرد به این مطلع:
افسر خوارزمشه که سود به کیوان
با سرش آمد در این مبارک ایوان
یک سرخس در همه سرخس نیابی
تا شده از خون برنگ لاله ٔ نعمان .
اما تعرض ترکمانان و حکام اطراف امری عادی شده بود بدین مناسبت ناصرالدین شاه در اواخر سال 1276 هَ .ق . حشمت الدوله حمزه میرزا به همراهی میرزا قوام الدوله آشتیانی با چهل هزار سپاهی روانه ٔ حدود مرو کرد. اما این لشکر بسبب بی احتیاطی و اختلافی که بین حشمت الدوله و قوام الدوله بود از ترکمانان شکست خوردند و قریب دو ثلث آنان مقتول یا اسیر شدند و در این اوان روسها که به حدود شمال دریاچه ٔ آرال و مشرق بحر خزر رسیده و به تصرف ترکستان شرقی و غربی و دره های سیحون و جیحون شروع کرده بودند به نواحی تحت تابعیت ایران نیز دست انداختند،از جمله خیوه را در 1270 و تاشکند و سمرقند و بخارارا در 1281 و 1285 مسخر کردند و با استیلای بر این نواحی به دره ٔ اترک و صحرای ترکمن نزدیک شدند و در 1298 هَ .ق . در گوگ تپه ترکمانان تکه را بکلی از پای درآوردند و سرانجام در محرم 1299 هَ .ق . خط مرزی کنونی بین دولت ایران و روسیه به موجب معاهده ای مقرر شد. مرو شایگان یکی از چهار شهر قدیم خراسان است که زمانی دارالملک این استان بوده است سه شهر دیگر خراسان نشابور و بلخ و هرات است . در همه ٔ کتابهای تاریخ و دواوین اشعار نام این چهار شهر را در ردیف یکدیگر ذکر کرده اند:
خراسان بدو داد بالشکری
نشابور با بلخ و مرو و هری .
شهر مرو بواسطه ٔ نزدیکی به خوارزم و ماوراءالنهر از یک طرف و اتصال آن به سرخس و نیشابور از طرف دیگر از نظر نظامی و تجاری موقعیتی خاص داشته است بهمین جهت در زمان ساسانیان و دردوره ٔ تسلط اعراب تا زمان مأمون همیشه این شهر دارالملک خراسان بوده است . طاهریان مرکز خراسان را به نیشابور انتقال دادند سامانیها دارالملک را به بلخ و بخارا منتقل کردند ولی در موقع فرمانروائی سلجوقیها شهر مرو که در مجاورت یورت آنها بوده مرکز امپراطوری بزرگ سلجوقیها گردید پس از آن سلاطین تیموری شهر هرات را پایگاه فرمانروائی خود ساختند.
شهر مرو در کنار رود مرغاب واقع شده که این رود از کوههای بادغیس سرچشمه میگیرد. در نزدیکی شهر مرو سدها و آبگیرهائی بر رود مرغاب احداث شده بود که آب رودخانه را به مزارع و زمینهای اطراف شهر مرو سرازیر میکرد و در حقیقت این رود که آن را زریق (زریک ) مینامیدند وسیله ٔ حیات و آبادی شهر مرو بود. مردم نواحی شرقی خراسان مرو را به نام مور «Mowr» (بر وزن دور به معنی محیط و پیرامون ) و سکنه ٔ آن راموری (بر وزن دوری به معنی بشقاب ) میگویند. (از مقاله ٔ مؤید ثابتی در شماره ٔ مسلسل 47 و 48 مجله ٔ گوهر بهمن و اسفند 1355) : و لمرو نهرٌ عظیم ...ویُعرف هذالنهر بمرغاب أی ماء مرو. (صورالاقالیم اصطخری ، یادداشت مرحوم دهخدا).
به مرو و نشابور و بلخ و هری
فرستاد بر هرسوئی لشکری .

فردوسی .


غم نباشد بیش ما را زان سپس روزی که ما
از نشابور و مرود و مرو زی همدان شویم .

سنائی .


چار شهر است خراسان را بر چار طرف
که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست
گر چه معمور و خرابش همه مردم دارند
بر هر بی خردی نیست که چندین رد نیست
مصر جامع را چاره نبود از بدو نیک
معدن دروگهر بی سرب و بسد نیست
بلخ شهری است در آگنده ز اوباش و رنود
در همه شهر و نواحیش یکی بخرد نیست
مرو شهری است به ترتیب و همه چیز درو
جدو هزلش متساوی و هری هم بدنیست
حبذا شهرنشابور که در ملک خدای
گر بهشت است همان است وگرنه خود نیست .

انوری (ص 359).


جان نقش بلخ گردد دل قلب مرو گیرد
آن روز کز در تو نسیم هری ندارم .

خاقانی (چ عبدالرسولی ص 275).


چو زد لشکر کبک را بر تذرو
ز ملک نشابور شد سوی مرو.

نظامی .


طبیبی پری چهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود.

سعدی .


چند شهر است اندر ایران مرتفعتر از همه
بهتر و سازنده تر از خوشی آب و هوا
گنجه ٔپر گنج ، در ارّان صفاهان در عراق
در خراسان مرو و طوس ، در روم باشد اقسرا.

(از نزهة القلوب چ دبیرسیاقی ص 105).


مداخل بیگلر بیگی مرو هفتهزار و صد و نود و سه تومان و ششهزار و صد و چهل دینار و ملازمان دو هزار و سیصد و پنجاه و دو نفر است . (از تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 82). و رجوع به مرو شاهجان شود.

دانشنامه عمومی

مَرو از شهرهای باستانی ایرانیان بود که ویرانه های آن امروزه در انتهای جنوبی بیابان قره قوم و به فاصلهٔ نود مایلی شمال شرقی سرخس واقع است و ناحیه اطراف آن از رود مرغاب (مرورود) مشروب می شود. شهر امروزی ماری که مرکز استان مرو در ترکمنستان است در ۳۰ کیلومتری مرو باستان ساخته شده است.
بلخ؛
باکو؛
ووهان؛
زاگرب؛
قاهره؛
نیشابور، تبریز، همدان و اصفهان؛
بغداد، کربلا و کرکوک؛
اورشلیم؛
ونیز؛
کویت؛
لاهور؛
غزه؛
سن پترزبورگ؛
مدینه و مکه؛
دمشق و حلب؛
خجند؛
استانبول، قونیه، بورسا و ازمیر؛
نسا و کهنه گرگانج؛
دبی؛
بخارا و سمرقند.
به ساکنان مرو در فارسی مَروَزی گفته می شود به معنی «زیَنده در مرو». مردم نواحی شرقی خراسان مرو را به نام مور «Mowr» و باشندگان آن را موری (بر وزن دوری به معنی بشقاب) می گویند.
پیشینهٔ مرو به پیش از میلاد مسیح می رسد. مرو از شهرهای باستانی و از مراکز فرهنگی ایران بوده است. داریوش اول در سنگ نبشته بیستون مرو را مَرگَوش نامیده و با غرب اسم برده است. اما جغرافیانویسان قدیم آن را مَرْگیانا نامیده و جداگانه ذکر کرده اند. مرگیان یا مرو از سرزمین های تابع اشکانیان به شمار می آمد.
مرو در دورهٔ ساسانیان آباد بوده است و چنان که در تاریخ ثبت است یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی پس از شکست جنگ نهاوند (۲۱ هجری/۶۴۲ میلادی) به ری، اصفهان، کرمان، بلخ و سپس مرو رفت و از شاه چین و خاقان ترک کمک خواست اما چون از سوءنیت ماهوی سوری مرزبان مرو نسبت به خود آگاه شد به آسیابانی خسرونام پناه برد و او یزدگرد را به طمع لباس فاخرش کشت (۳۱ ه‍.ق /۶۵۱ میلادی).

دانشنامه آزاد فارسی

مِرُو (Meru)
کوهستانی در شمال تانزانیا، واقع در ۶۵کیلومتری جنوب غربی کیلیمانجارو. ارتفاع آن ۴,۵۶۵ متر است و مخروطی مسطح دارد. شهر آروشادر کوه پایۀ آن و در منطقۀ کشت متراکم قهوه قرار دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

[گیاهان دارویی] ← مریم گلی مَروی

نقل قول ها

مَرو یکی از شهرهای خراسان بزرگ و مرکز استان مرو در کشور ترکمنستان امروزی است.
• «بنا کرد بس شهرها در جهان/ بسان سمرقند و مرو و هرات» -> عبدالرحمن جامی
• «غم نباشد بیش ما را زان سپس روزی که ما// از نشابور و ز طوس و مرو زی همدان شویم» -> سنایی غزنوی
• «جیش تو بادا به بلخ و جشن تو بادا به مرو // بارگاهت در نشابور و مقام اندر هرات» -> سنایی غزنوی
• «چو خدمت تو که مقصودم اوست حاصل نیست // مرا یکیست نشابور و بلخ و مرو و هراه» -> انوری
• «در مرو پَـریـر لاله آتـــش انگــیخت//دی نیلوفـــر به بلخ در آب گــریخت/در خاک نشابور گل افروز شـکفت//فردا به هری باد سمن­ خواهد­­بیخت» -> لطف الله نیشابوری
• «و بیست و سیوم شعبان به عزم نیشابور بیرون آمدم و از مرو به سرخس شدم که سی فرسنگ باشد و از آن جا به نیشابور چهل فرسنگ است . روز شنبه یازدهم شوال در نیشابور شدم .» -> ناصرخسرو

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] مرو نام شهری است باستانی از ایران که امروزه در کشور ترکمنستان واقع است و در انتهای جنوبی کویر قره قوم و به فاصله سی فرسخی شمال شرقی سرخس قرار دارد و از رود مرغاب (مرورود) مشروب می شود و سکنه آن مسلمان و شیعه مذهب اند. قدمت مرو به پیش از میلاد مسیح می رسد. داریوش اول در کتیبه بیستون مرو را مَرگَوش نامیده و با باختر اسم برده است. اما جغرافی نویسان قدیم آن را مَرگیانا نامیده و جداگانه ذکر کرده اند. مرگیان یا مرو از ممالک تابعه پارت به شمار می آید.
مرو از شهرهای کهن و باستانی ایران بود که در کتبیه های هخامنشی از آن یاد شده است. در دوران ساسانیان مرو شهری آباد بود و بر اساس روایات مشهور تاریخی، یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی هنگامی که از اعراب مسلمان می گریخت به این شهر آمد و به مرزبان این شهر ماهوی سوری پناه جست اما بعد از مدتی در پی اختلاف با ماهوی از این شهر خارج شد.

پیشنهاد کاربران

مرو همان نرو است ( فعل امری رفتن )


در گویش تاتی مِرِو ( merav ) به اَبرو گفته میشود.


کلمات دیگر: