( صفت ) منسوب بشهر اصطخر .
محمد بن اشعث اصطخری برادر ابو داود سلیمان بن اشعث سیستانی صاحب سنن بود از عصمه بن متوکل و یحیی بن حماد روایت کرد و محمد بن زیرک از وی روایت دارد .
اصطخری . [ اِ طَ ](اِخ ) عبداﷲبن محمدبن سعیدبن محارب انصاری ابومحمد متولی اصطخری شافعی . (291 - 384 هَ . ق .) رجوع به اصطخری ابومحمد... و اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 47 شود.
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ )ابوعمرو عبیداﷲبن موسی بن صالح بن راشد اصطخری . از حجاج بن نصیر النساطیطی (کذا) و عبادبن صهیب روایت کرد.مردی خیر و فاضل بود و شیخ ابوبکربن عبیداﷲ او را بنیکی یاد میکرد. در شوال سال 282 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ). و رجوع به تاریخ گزیده ص 796 شود.
اصطخری . [ اِ طَ ] (ص نسبی ) نسبت به اصطخر. (از معجم البلدان ). منسوب است به اصطخر که یکی از کوره های فارس است . (انساب سمعانی ).
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری فارسی که وی را کرخی نیز میگفتند. در اصطخر پرورش یافت و پس از آموختن دانش به تحقیق در علم جغرافیا پرداخت و بسی از مسائل مربوط به شهرها و بلاد گوناگون را گرد آورد و این دلبستگی وی را به سیر و سیاحت در کشورهای دیگر برانگیخت ، از اینرو در سال 340 یا بقولی 339 هَ .ق . / 951 یا 950 م . آهنگ جهانگردی کرد و نخست به کشورهای مسلمانان رهسپار شد و بلاد عرب تا هند و اقیانوس اطلس را بپیمود و با گروهی از فحول دانشمندان و صالحان و ادیبان دیدار کرد و مشاهدات و اطلاعات خویش رادر دو کتاب نفیس گرد آورد. وی نخستین دانشمند در عالم اسلام بود که درباره ٔ دانش جغرافیا بتألیف پرداخت و اثر مستقلی از خود بیادگار گذاشت و از اینرو پیشوای جغرافی دانان مسلمانان بشمار میرود، چه پیش از وی درباره ٔ این دانش تنها به ترجمه ٔ مطالب بطلمیوس اکتفا میکردند. قزوینی درباره ٔ اثر وی گوید: در کتاب او نواحی آباد بدینسان آمده است که همه ٔ قرا و بلاد و مسافت میان هر یک را یاد کرده و خصوصیات هر جایگاهی راشرح داده است و در این باره از هیچ نکته ای فروگذار نکرده است ، در تقسیم بندی کتاب خود همان روش بطلیموس را برگزیده و عالم را به اقالیم هفتگانه تقسیم کرده است و چون وی نخستین جغرافیانویس عالم اسلام بود که در این باره بتألیف پرداخت مطالب کتاب هم متکی بر مشاهده و سماع و هم نقل از کتاب بطلمیوس است و از اینرو تألیف او جامع میان لذت و فایده هر دو میباشد و در حقیقت کتاب وی برای مصنفان دیگر در این فن بمنزله ٔسرمشق و اساس بشمار میرود. اصطخری بسال 346 هَ . ق .درگذشت . تألیفات وی عبارتند از: 1 - مسالک الممالک در تاریخ و جغرافیا یا جغرافیای تاریخی است و در آن بر کتاب صورالاقالیم شیخ ابوزید احمدبن سهل بلخی اعتماد کرده است ولی این کتاب دارای نقشه نیست . کتاب به اهتمام دگویه در لیدن چاپ شده است . 2 - صورالاقالیم یا الاقالیم مشتمل است بر حدود ممالک و صور اقالیم زمین و شهرها و دریاها و رودها و مسافات بین آنها بتفصیل و همه ٔ آنها را با نقشه ها (خرایط) نمودار میسازد که خود آنها را صور مینامد و جمله ٔ نقشه های آن 19 صورة است . مؤلف در آغاز این کتاب گوید که در این کتاب بر صورالاقالیم ابوزید بلخی اعتماد کرده است . متن عربی این کتاب به اهتمام مسیو مولر بسال 1870 م . چاپ و به بیشتر السنه ٔ خارجی ترجمه شده است . و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 991 و ایران باستان ج 1 ص 103 و دائرةالمعارف بستانی ج 3 ص 744و معجم المطبوعات و حلل السندسیة ج 1 ص 39 و اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 6 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 شود.
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن سعید اصطخری . (322 - 404 هَ . ق . / 934 - 1013 م .) از قضات و شیوخ و مشاهیر معتزله بود. او راست تصانیفی در رد بر باطنیه . (از اعلام زرکلی ).
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) ابوسعید عبدالرحمن یا عبدالکریم بن ثابت اصطخری ... اصلاًاز مردم اصطخر بود ولی در حران سکونت داشت ، از گروهی روایت کرد و جمعی از وی روایت دارند و بسال 127 هَ. ق . درگذشت . رجوع به انساب سمعانی برگ 41 ب شود.
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) حسن بن احمدبن زیدبن یا یزیدبن عیسی ، مکنی به ابوسعید، به شیخ شافعیه معروف و در عصر الراضی باﷲ میزیست . (244 - 328 هَ . ق .) او راست : الاقضیة. الشروط و الوثائق . الفرائض الکبیر. المحاضر و السجلات . و رجوع به ابوسعید و حسن ، و ریحانة الادب و نامه ٔ دانشوران ج 5 ص 49 و ابن خلکان ج 1 ص 141 و فهرست ابن الندیم ص 300 و طبقات الشافعیه ج 2 و انساب سمعانی و تاریخ الخلفا ص 261 و اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 269 شود.
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) عبدالرحیم .از عرفا و مشایخ صوفیان بود. جامی در نفحات الانس آرد: کنیت وی ابوعمرو است . سفر حجاز و عراق و شام کرده بود و با رویم صحبت داشته بود. سهل بن عبداﷲ تستری رادیده بود. طریق وی ستر و اظهار شطارت بود و جامه های شاطرانه می پوشید و سگان داشت که بشکار می برد و کبوتران نیز میداشت . شیخ ابوعبداﷲ خفیف گوید که چون به رویم درآمدم مرا از حال عبدالرحیم اصطخری سؤال کرد، گفتم در همین سالها از دنیا برفت ، گفت خدای بر وی رحمت کناد! با بسی از این قوم در کوه لگام و غیر آن صحبت داشتم ، از وی صابرتری ندیدم . گویند که وقتی بصید بیرون رفت شخصی پنهان از وی در عقب وی برفت و هم آن شخص گفته چون بمیان کوههارسید سگان را بگذاشت ، دراعه ٔ خود با خود داشت درپوشید و بر پای ایستاد و به ذکر خدای تعالی مشغول شد، آوازی در کوه برآمد که مرا تصور آن شد که هیچ حجر و شجر نیست و هیچ جاندار نیست مگر که بموافقت وی ذکر میگویند. گویند که در خانه ٔ وی یک پوست گاو بود که شاخهایش نیز بر آنجا گذاشته بودند، چون تابستان درآمدی شاخها را بگرفتی و آن پوست را به صحن سرا کشیدی و چون زمستان شدی در خانه کشیدی . جعفر حذاء گفته است که به اصطخر رفتم تا عبدالرحیم را زیارت کنم بدر سرای وی رسیدم دیدم که خراب شده ،بر وی درآمدم دیدم که در زاویه ٔ خانه نشسته با کهنه خرقه و بر وی پلاسی بود، حیران شدم و ترحم کردم ، مراگفت ترا چه شد؟ گفتم ویحک ! حالی می میری ! از جای خودبرخاست و به پایان سرا فرودآمد و سنگی عظیم بود برداشت و بر بام برد و گفت برخیز ای قوی و این را فرودآر! من عجب بماندم ، گفت امروز هفده روز است که هیچ نخورده ام ، بیرون رو هرچه توانی بیار شاید که مرا اشتهاآید و با تو بخورم ، من بیرون رفتم و از هرچه در بازار یافتم چیزی آوردم و پیش وی نهادم ، در آن نگریست گفت بنشین و بخور شاید که مرا رغبت شود بنشستم و برغبت خوردن گرفتم ، در میان آنچه آورده بودم یک خربزه بود آنرا ببریدم گفت از پارگی بمن ده ، به وی دادم دندان در آن زد و خاییدن گرفت نتوانست که فروبرد بینداخت و گفت بردار که در بسته شده است . وی را از پدر بیست هزار درم میراث رسید اما در ذمه ٔ قومی بود ایشان را گفت ده هزار بمن دهید و ده دیگر شما را بحل کردم . به وی دادند آن را در توبره کرد شب وی را وسوسه و تشویش داد گاهی میگفت که به آن تجارت کنم و گاهی به این وسوسه که آنرا بر فقرا نفقه کنم و گاهی می گفت در خانه بنهم و روز آنرا نفقه کنم ، در میانه ٔ شب برخاست و توبره را بر بام برد و مشت مشت برمیگرفت و بهر جانب می انداخت تا توبره خالی شد،چون بامداد شد همسایگان گفتند همانا دوش درهم باریده است ، عبدالرحیم توبره را بیفشاند نیم درهم بیفتاد با اصحاب گفت که بشارت باد که نان و باقلا شد، ایشان با هم گفتند این دیوانه را بینید ده هزار درم پاشیده است و به نیم درم شادی میکند. وقتی عبدالرحیم به عبادان رفت و بیست ویک روز آنجا اقامت کرد، هرچه شب بجهت افطار وی آوردند بامداد همچنان بجای می بود، اهل عبادان مشغوف وی شدند. چون آنرا دید از آنجا قصد سهل تستر کرد بر وی درآمد و گفت مهمان توام گفت چه می باید کرد گفت سکباج میباید پخت ، سهل گفت چون کنم که اصحاب من گوشت نمی خورند؟ گفت چه دانم تو بضیافت من قیام نمای ، سهل گفت سکباج پختند گفت همچنان دیگ را بیارید،چون آوردند سائلی بر در برای خدا چیزی طلبید گفت دیگ را به وی دهید، دادند و وی هیچ نخورد. روز دوم سهل با وی گفت چه میخواهی ؟ گفت همانچه دی گفتم ، چون آنرا پختند گفت همچنان دیگ را بمن آرید، آوردند و غلام سهل بی آنکه وی داند بر در بایستاد تا اگر سائلی بیایدمنع کند، عبدالرحیم سهل را گفت غلام را بگوی تا منع سائل نکند، ناگاه سائلی سؤال کرد گفت دیگ را به وی دهید، دادند روز سوم گفت چه میخواهی ؟ گفت : همان که پیشتر گفته بودم ، چون بپختند بیرون آمد و هیچ نخورد تا ماه تمام شد، بعد از آن مردی را دید که چند نان پاره خشک دارد و بر لب آب نشسته تر می کند و میخورد وی را استدعا کرد و با وی بخورد. (از نفحات الانس چ کتابفروشی سعدی صص 241 - 243). وهم جامی در ضمن احوال ابوعبداﷲبن خفیف شیرازی آرد: از وی [ ابن خفیف ] پرسیدند که عبدالرحیم اصطخری چرابا سگبانان بدشت میشود و قبا می بندد؟ گفت : یتخفف من ثقل ما علیه ؛ گفت می شود تا از بار وجود سبک گردد. (ص 235 همان کتاب ). و در «مجموعه در ترجمه ٔ احوال شاه نعمةاﷲ ولی کرمانی » بتصحیح ژان اوبن کنیت وی ابوعمر و نسبت وی اصطرخی آمده است . و رجوع به اصطرخی شود.
اصطخری . [ اِطَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمدبن سعیدبن محارب بن عمروبن عامربن الاحول شهاب انصاری اصطخری . از محدثان بود و در بغداد سکونت داشت . احادیث مقلوبی از ثقات مانند ابوخلیفه فضل بن جباب الحمحی (کذا) و زکریابن یحیی ساجی و عبداﷲبن اذران شیرازی و خلق کثیری از غرباء روایت کرد و جمعی از وی روایت دارند. ابوبکر خطیب نام او را در تاریخ خود آورده و گفته است ابومحمد انصاری اصطخری از بیشتر کسانی که از آنان روایت کرده است مردمی مجهول و ناشناخته اند و احادیث وی از ابوخلیفه مقلوب است و به روایات داودبن رشید اشبه است ... و قاضی ابوالقاسم تنوخی گفت : ابومحمد اصطخری بسال 384 هَ . ق . برای ما حدیث کرد و گفت من بسال 291 در اصطخر متولد شدم و از ابوخلیفه و زکریای ساجی و جز آنان در بصره بسال 343 و نیز در فارس و کرمان و اهواز و ارجان و ساحل و بصره و واسط و بغداد و شام و مکه سماع کردم . و به مصر رفتم و در آنجا نیز سماع کردم و بیشتر کتب سماع خود را در آنجا به امانت سپردم . (از انساب سمعانی ). او راست : شرح بر المستعمل تألیف استاد وی نصر در فروع . (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 447).
اصطخری . [ اِ طَ ] (اِخ ) محمدبن اشعث ، برادر ابوداود سلیمان بن اشعث سیستانی صاحب سنن بود. از عصمةبن متوکل و یحیی بن حماد روایت کرد و محمدبن زیرک از وی روایت دارد. (از انساب سمعانی ).