آتش را میگویند و بعربی نار خوانند طاعت و عبادت
هیر
فرهنگ فارسی
آتش را میگویند و بعربی نار خوانند طاعت و عبادت
لغت نامه دهخدا
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر.
سوزنی (از یادداشت مؤلف ).
هیر. (اِ) آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || طاعت و عبادت . (آنندراج ) (برهان ). || به زبان علمی اهل هند طلا را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
هیر. [ هََ / هی ] (ع اِ) اَیر. ایر. (منتهی الارب ). نصف اول از شب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هَیِّر. || باد شمال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به هَیِّر شود.
هیر. [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع اِ) ایر. هیر. (منتهی الارب ). || باد شمال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) آنکه بی باکانه در هر چیزی درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیر. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رودبر بخش معلم کلایه ٔشهرستان قزوین . کوهستانی و سردسیر، دارای 1058 تن سکنه است . آب آن از نینه رود و محصول آن غلات ، ارزن ، گردو، زغال اخته و شغل اهالی زراعت است . ذغال سنگ دارد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هیر. [ هََ ی ْ ی ِ ] ( ع اِ ) ایر. هیر. ( منتهی الارب ). || باد شمال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) آنکه بی باکانه در هر چیزی درآید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هیر. ( اِصوت ) آوازی که بدان راندن ستور خواهند :
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر.
هیر. ( اِ ) آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || طاعت و عبادت. ( آنندراج ) ( برهان ). || به زبان علمی اهل هند طلا را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).
هیر. [ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رودبر بخش معلم کلایه ٔشهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر، دارای 1058 تن سکنه است. آب آن از نینه رود و محصول آن غلات ، ارزن ، گردو، زغال اخته و شغل اهالی زراعت است. ذغال سنگ دارد. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
هیر. ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان اردبیل.این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 16761 تن میباشد. مرکز این دهستان ده هیر و قراء مهم آن عبارتند از: کسالار، ایوریق ، بقرآباد [ بلقاباد ]. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
هیر. ( اِخ ) دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 1842 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
هیر. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان اردبیل .این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 16761 تن میباشد. مرکز این دهستان ده هیر و قراء مهم آن عبارتند از: کسالار، ایوریق ، بقرآباد [ بلقاباد ] . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دانشنامه عمومی
دهستان هیر نام دهستانی در شهرستان اردبیل
هیر (ایرانشهر)
هیر (قزوین)
هیر (هرمزگان)
هیر (اردبیل)
هیر (ارتش آلمان)
عباسی، قلی، مصطفی، «بستک وجهانگیریه»، چاپ اول، تهران : ناشر: شرکت انتشارات جهان معاصر، سال ۱۳۷۲ خورشیدی.
بختیاری، سعید، ، «اتواطلس ایران» ، “ مؤسسه جغرافیایی وکارتگرافی گیتاشناسی، بهار ۱۳۸۴ خورشیدی
از شمال کوه، از جنوب پدل، از مغرب کونه، و از سمت مشرق به هرا محدود می گردد.
دارای ۲۱۴ نفر (۴۸ خانوار) جمعیت استکه از اهل سنت و از شاخه شافعی هستند یعنی از پیروان امام محمد ادریس شافعی هستند. دارای مسجد، دبستان، آب انبار (برکه) و درمانگاه است.
شغل اهالی کشاورزی، دامداری، و تجارت است.دارای ۵۰۰اصله نخل دیم و ۱۰۰۰ من زمین زیر کشت دیم دارد. .
گویش مازنی
بگیر – بردار
پیشنهاد کاربران
هیربد =نگهبان پیشکش های مردمی به آتشکده و یک سمت دینی است که آنرا با آترپات به معنای نگهبان آتش نباید اشتباه گرفت.
هیرکان= چشمه ثروت
هیران= جای سرمایه و دارای
هیرمند = دارنده ثروت
هیرگانیا: خراسان
هیر = حواس، توجه
در مثل :
هیرت به بچه باشه = حواست به بچه باشه
هیر گذاشته به بازی = سرگرم بازی شده
هیل = سرخ
اسب و گاو و بز و. . که رنگش سرخ باشد را هیل می گویند.
بز سرخ = هیلون ( هیلان )
آدم مو سرخ = هیلون ( هیلان )
( آتش و رنگ آتش شاید از این گرفته شده بر عکس )
در کارنامه اردشیر پاپکان به این چم ها ( معانی ) آمده است
بر آن هیر بسیار چششنی اندیشیدار بود ( بر آن فرجام بسیار چشم به راه و اندیشه میکرد
و در بیشتر جاها چم مال و ثروت را میدهد
بیا اینجا