کلمه جو
صفحه اصلی

هیر

فرهنگ فارسی

۱ - نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان اردبیل . این دهستان در جنوب خاوری اردبیل واقع و از شمال به بخش نمین محدود میگردد. این دهستان ۴۸ ده دارد که سکنه آن ۱۶۷۶۱ تن میباشد و مرکز آن ده هیر است . ۲ - مرکز دهستان هیر که در ۲۵ کیلومتری جنوب خاوری اردبیل در مسیر شوسه اردبیل به هیر واقع است . دامنه معتدل ۱۸۴۲ تن سکنه دارد.
آتش را میگویند و بعربی نار خوانند طاعت و عبادت

لغت نامه دهخدا

هیر. (اِصوت ) آوازی که بدان راندن ستور خواهند :
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر.

سوزنی (از یادداشت مؤلف ).



هیر. (اِ) آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || طاعت و عبادت . (آنندراج ) (برهان ). || به زبان علمی اهل هند طلا را گویند. (برهان ) (آنندراج ).


هیر. [ هََ / هی ] (ع اِ) اَیر. ایر. (منتهی الارب ). نصف اول از شب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هَیِّر. || باد شمال . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به هَیِّر شود.


هیر. [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع اِ) ایر. هیر. (منتهی الارب ). || باد شمال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص ) آنکه بی باکانه در هر چیزی درآید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


هیر. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رودبر بخش معلم کلایه ٔشهرستان قزوین . کوهستانی و سردسیر، دارای 1058 تن سکنه است . آب آن از نینه رود و محصول آن غلات ، ارزن ، گردو، زغال اخته و شغل اهالی زراعت است . ذغال سنگ دارد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


هیر. [ هََ / هی ] ( ع اِ ) اَیر. ایر. ( منتهی الارب ). نصف اول از شب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). هَیِّر. || باد شمال. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و رجوع به هَیِّر شود.

هیر. [ هََ ی ْ ی ِ ] ( ع اِ ) ایر. هیر. ( منتهی الارب ). || باد شمال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( ص ) آنکه بی باکانه در هر چیزی درآید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

هیر. ( اِصوت ) آوازی که بدان راندن ستور خواهند :
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر.
سوزنی ( از یادداشت مؤلف ).

هیر. ( اِ ) آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || طاعت و عبادت. ( آنندراج ) ( برهان ). || به زبان علمی اهل هند طلا را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ).

هیر. [ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان رودبر بخش معلم کلایه ٔشهرستان قزوین. کوهستانی و سردسیر، دارای 1058 تن سکنه است. آب آن از نینه رود و محصول آن غلات ، ارزن ، گردو، زغال اخته و شغل اهالی زراعت است. ذغال سنگ دارد. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

هیر. ( اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه شهرستان اردبیل.این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 16761 تن میباشد. مرکز این دهستان ده هیر و قراء مهم آن عبارتند از: کسالار، ایوریق ، بقرآباد [ بلقاباد ]. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

هیر. ( اِخ ) دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل. دارای 1842 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).


هیر. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان اردبیل .این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 16761 تن میباشد. مرکز این دهستان ده هیر و قراء مهم آن عبارتند از: کسالار، ایوریق ، بقرآباد [ بلقاباد ] . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دانشنامه عمومی

هیر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دهستان هیر نام دهستانی در شهرستان اردبیل
هیر (ایرانشهر)
هیر (قزوین)
هیر (هرمزگان)
هیر (اردبیل)
هیر (ارتش آلمان)

گویش مازنی

/hir/ بگیر – بردار

بگیر – بردار


پیشنهاد کاربران

به گمان می رسد که واژه هیر یا شاید هیرگ برابر چوب و درخت و هیزم باشد که برای سوزاندن به کار می رفته است و هیرسا نامی برای مردی چون هیزم خشک به کار رفته که گرایشی مَرزیشنیگ ( جنسی ) ندارد و هیربد نیز اَبَرمانی ( مسئولیّت ) هیزم یا هیر آتشکده بوده است و هیرگان و هیران به درختانی گفته می شده است که برای آماده کردن هیزم از ان بهره می برده اند.

هیر در واژگان " هیربد ، هیرکان ، هیران ، هیرمند " اگر درخت یا هیزم باشد به ترتیب معنای نگهبان درخت ، چشمه درخت یا جای هیزم ، جای درخت ، دارای درخت را می دهد ، ولی این برداشت نادرست و نارسا است ، اگر نگری به اوستا و کارنامه اردشیر بابکان داشته باشیم درخواهیم یافت که " هیر " به معنای ثروت و دارایی است که برای واژگان یاد شده معنا و مفهوم درستی را میر ساند :
هیربد =نگهبان پیشکش های مردمی به آتشکده و یک سمت دینی است که آنرا با آترپات به معنای نگهبان آتش نباید اشتباه گرفت.
هیرکان= چشمه ثروت
هیران= جای سرمایه و دارای
هیرمند = دارنده ثروت

هیر ( هور ) :خوریاخورشید
هیرگانیا: خراسان

در گفتار لری میانکوه :
هیر = حواس، توجه
در مثل :
هیرت به بچه باشه = حواست به بچه باشه
هیر گذاشته به بازی = سرگرم بازی شده

هیل = سرخ
اسب و گاو و بز و. . که رنگش سرخ باشد را هیل می گویند.
بز سرخ = هیلون ( هیلان )
آدم مو سرخ = هیلون ( هیلان )

( آتش و رنگ آتش شاید از این گرفته شده بر عکس )

مال ، ثروت ، دارایی ، خیر و صلاح ، عاقبت کار
در کارنامه اردشیر پاپکان به این چم ها ( معانی ) آمده است
بر آن هیر بسیار چششنی اندیشیدار بود ( بر آن فرجام بسیار چشم به راه و اندیشه میکرد
و در بیشتر جاها چم مال و ثروت را میدهد

کام هیر.
بیا اینجا


کلمات دیگر: