کلمه جو
صفحه اصلی

ثقه


مترادف ثقه : اطمینان، اعتماد، وثوق، امین، درستکار، مطمئن، موثق

فارسی به انگلیسی

trust, trusty friend

عربی به فارسی

حالت عمودي , اطمينان بخود , اعتماد بنفس , اطمينان , اعتماد , ايمان , توکل , پشت گرمي , اميد , اعتقاد , اعتبار , مسلوليت , امانت , وديعه , اتحاديه شرکتها , اءتلا ف , اعتماد داشتن , مطملن بودن , پشت گرمي داشتن به


مترادف و متضاد

۱. اطمینان، اعتماد، وثوق
۲. امین، درستکار، مطمئن، موثق


فرهنگ فارسی

آنکه طرف اعتمادباشد، آنکه مردم به اواعتمادکنند
۱-( مصدر ) ۲- اعتقاد: (( نخست ثقه درست کردم که هرچه ایزد - غز ذکره - تقدیر کرده است باشد. ) ) ( تاریخ بیهقی چاپ ادیب ص ۳. ) ۳۴۱پ ( صفت ) مرد معتمد امین طرف اطمینان : (( این محمود ثقه ومقبول القول است. ) ) ( تاریخ بیهقی ص ۴ . ) ۲۶۲- استوار درست : (( بااین چنین حماقت گوی که شاعرم سوگند خور که نیس مرا قول توثقه . ) ) ( سوزنی سمرقندی )
محل اعتماد بودن معتمد بودن

فرهنگ معین

(ثِ قِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) اعتماد کردن . ۲ - (اِ. ) کسی که مورد اعتماد باشد.

لغت نامه دهخدا

ثقة. [ ث ِ ق َ ] (ع مص ) محل اعتماد بودن . معتمد بودن . || اعتمادداشتن . || استوار داشتن . باور داشت . || متکی شدن به . اتکاء، تکیه کردن به . وثوق .


ثقة. [ ث ِ ق َ ](ع ص ، اِ) مرد معتمد و امین . || (اِمص ) اطمینان . وثوق . اعتقاد : نخست ثقة درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده است باشد. (تاریخ بیهقی ص 341). || (ص ) استوار :
با این چنین حماقت گوئی که شاعرم
سوگند خور که نیست مرا قول تو ثقه .

سوزنی .


|| ثَبت . طرف اعتماد: این محمود ثقه و مقبول القول است . (تاریخ بیهقی ص 262). از چند ثقه زاولی شنودم که پس از آنکه سیل بنشست مردمان زر و سیم تباه شده می یافتند. (تاریخ بیهقی ص 263). پس بخط خویش نبشت و او آن ثقه است که هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد به هیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی 104). وی آن ثقه و امین بود که موی در کار وی نتوانستی خزید. (تاریخ بیهقی ص 419). گفت ابوالحسن علی بن احمدبن ابی طاهر ثقه ٔ امیررضی که من حاضر بودم بدین وقت که این بیچاره را کورمیکردند. (تاریخ بیهقی ص 196). || مصدر است برای مبالغه مانند زید عدل : گویند باید که ثقه و راستگو باشد. (تاریخ بیهقی ص 680).
لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حرّاس ثقات .

(از تاریخ بیهقی ص 192).


ج ، ثقات . || سیبویه هر جا سمعت الثقة گوید مرادش ابوزید سعیدبن اوس بن ثابت بصری لغوی است . || ثقه در اصطلاح درایه و رجال ، عادل و ضبط امامی مذهب را گویند.

فرهنگ عمید

۱. [جمع: ثقات] کسی که طرف اعتماد باشد و مردم به گفتار و کردارش اعتماد کنند.
۲. (اسم ) اعتماد، اطمینان.
۳. (اسم ) اعتقاد.

دانشنامه آزاد فارسی

ثِقَه
(در لغت به معنی مورد اعتماد، معتمد و امین) در علم حدیث راوی ای که روایت او صحیح است. در اصطلاح عرفان، اعتمادِ عبد بر خداوند در تمامیِ امور. بدیهی است که اگر بنده ای به این مقام واصل شود، به جز او از چیز دیگری خوف نخواهد داشت، همان گونه که به دیگری امید هم نخواهد بست. اینان، اعتماد مادر حضرت موسی به خداوند را که درنتیجۀ آن، مطابق فرمان الهی، فرزند خُردسالش را به رود نیل سپرد، مثال بارز ثقۀ عبد بر رب دانسته اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ثقه به معنای اطمینان بوده و در علم رجال به کسی اطلاق می شود که نسبت به دوری او از دروغ، اشتباه و فراموشی اطمینان وجود دارد.
واژه ثقه در اصطلاح علمای رجال برابر با عدالت است. ریشه این واژه از وثوق به معنای اطمینان است و مقصود از آن کسی است که نسبت به دوری او از دروغ، اشتباه و فراموشی اطمینان وجود دارد؛ زیرا اگر قرار باشد شخص، عادت به دروغ، اشتباه یا فراموشی داشته باشد، چگونه می توان به گفتار او اطمینان داشت. نسبت به سایر گناهان غیر از دروغ نیز چنین است؛ زیرا انسان به سخن مثل شرابخوار اطمینان نمی یابد.
دلالت ثقه
هرگاه این کلمه به طور مطلق در منابع رجالی بکار رود، در دلالت آن بر عدالت و ضابط بودن راویان جای اشکال نیست، اما در دلالت آن بر امامیه بودن راوی جای مناقشه است.
مأخذ
نصیری، علی، آشنایی با علوم حدیث.

پیشنهاد کاربران

مقبول القول

copper - bottomed


کلمات دیگر: