کلمه جو
صفحه اصلی

وری

فرهنگ فارسی

( اسم ) خلق مخلوق آفریده .
آتش جستن از آتش زنه

فرهنگ معین

(وَ ) (عا. ) مهمل دری : دری وری . و این دو کلمه با هم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است .
(وَ را ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - خلق ، مخلوق . ۲ - آفریده .

(وَ) (عا.) مهمل دری : دری وری . و این دو کلمه با هم به معنی حرف بی ربط و بی معنی و مزخرف است .


(وَ را) [ ع . ] (اِ.) 1 - خلق ، مخلوق . 2 - آفریده .


لغت نامه دهخدا

وری. [ وَ ری ی ] ( ع ص ) پیه آکنده فربه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
- لحم وری ؛گوشت فربه. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
|| آتش زنه آتش دهنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

وری. [ وَ را ] ( ع اِ ) آفریدگان. ( از منتهی الارب ). خلق. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). آفریده. ( ناظم الاطباء ).
- ابوالوری ؛ کنیه است روزگار را زیرا مردم به زمان خود شبیه ترند تا به پدران خود. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) جای کردگی ریم در شکم و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). اسم است وَرْی ْ را. ( اقرب الموارد ). رجوع به وری شود.

وری. [ وَرْی ْ ] ( ع مص ) تباه کردن ریم شکم را. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خانه کردن ریم در زیر پوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر شش کسی زدن. || افروخته شدن آتش. || پیه ناک و بسیار آکنده شدن مغز در استخوان شتر از فربهی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || آتش جستن از آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). وُری . ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ریم شکم یا سخت ریش که از آن ریم و خون زهد در شکم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و چون دشمن سرفه کند به وی گویند وریاً و قحاباً و اگر دوست عطسه کند میگویند رعیاً و شباباً. ( ناظم الاطباء ).

وری. [ وَ ] ( ع اِ ) به فتح واو و کسر راء مهمله و یاء مجهول ، اماله ورا که به معنی مخلوقات است. ( غیاث اللغات ) :
توبه را از جانب مغرب دری
باز باشد تا قیامت بر وری.
مولوی.

وری. [ وُ ری ی ] ( ع مص ) آتش جستن از آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به وُرْی ْ شود.

وری . [ وَ ] (ع اِ) به فتح واو و کسر راء مهمله و یاء مجهول ، اماله ٔ ورا که به معنی مخلوقات است . (غیاث اللغات ) :
توبه را از جانب مغرب دری
باز باشد تا قیامت بر وری .

مولوی .



وری . [ وَ را ] (ع اِ) آفریدگان . (از منتهی الارب ). خلق . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آفریده . (ناظم الاطباء).
- ابوالوری ؛ کنیه است روزگار را زیرا مردم به زمان خود شبیه ترند تا به پدران خود. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) جای کردگی ریم در شکم و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسم است وَرْی ْ را. (اقرب الموارد). رجوع به وری شود.


وری . [ وَ ری ی ] (ع ص ) پیه آکنده ٔ فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- لحم وری ؛گوشت فربه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
|| آتش زنه ٔ آتش دهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


وری . [ وَرْی ْ ] (ع مص ) تباه کردن ریم شکم را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خانه کردن ریم در زیر پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر شش کسی زدن . || افروخته شدن آتش . || پیه ناک و بسیار آکنده شدن مغز در استخوان شتر از فربهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آتش جستن از آتش زنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وُری ّ. (منتهی الارب ). || (اِ) ریم شکم یا سخت ریش که از آن ریم و خون زهد در شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و چون دشمن سرفه کند به وی گویند وریاً و قحاباً و اگر دوست عطسه کند میگویند رعیاً و شباباً. (ناظم الاطباء).


وری . [ وُ ری ی ] (ع مص ) آتش جستن از آتش زنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وُرْی ْ شود.


دانشنامه عمومی

بلند شدن


مختصات: ۳۶°۱۶′۱۱″ شمالی ۵۳°۳۰′۳۶″ شرقی / ۳۶٫۲۶۹۷۲°شمالی ۵۳٫۵۱۰۰۰°شرقی / 36.26972; 53.51000
وری، روستایی است از توابع بخش چهاردانگه شهرستان ساری در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان چهاردانگه قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۱۲۰نفر (۴۸خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/vari/ از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری - پهنا

۱از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری ۲پهنا



کلمات دیگر: