کلمه جو
صفحه اصلی

سورت


مترادف سورت : تندی، تیزی، حدت، شدت، اثر، اثرگذاری، تاثیر، جذبه، سطوت، هیبت، سوره

فارسی به انگلیسی

attack, rush, epilepsy, falling sickness


مترادف و متضاد

تندی، تیزی، حدت، شدت


اثر، اثرگذاری، تاثیر


جذبه، سطوت، هیبت


سوره


۱. تندی، تیزی، حدت، شدت
۲. اثر، اثرگذاری، تاثیر
۳. جذبه، سطوت، هیبت
۴. سوره


فرهنگ فارسی

شهر و بندریست در هندوستان در شمال بممئی که ۴۷۲٠٠٠ تن سکنه دارد آن بندریست تجاری .
حدت، شدت، سطوت، تندی وتیزی
( اسم ) هر یک از فصلهای یکصد و چهارده گانه قران مجید جمع : سور .
شرف و منزلت پاره از قر آن مجید

فرهنگ معین

(سَ یا سُ رَ ) [ ع . سورة ] (اِمص . ) ۱ - تندی ، تیزی . ۲ - شدت . ۳ - هیبت .

لغت نامه دهخدا

سورت . [ رَ ] (ع اِ) شرف . منزلت . || پاره ای از قرآن مجید. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به سورة شود.


سورت . [ س َ / سُو رَ ] (از ع اِمص ) تیزی . حدت . تندی هر چیز. (غیاث ). تیزی از هر چیزی . (آنندراج ). سورة : در خانه ٔ پیرزنی از عجائز بخارا متواری شد تا فورت حادثه و سورت واقعه ٔ او سکون یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). رجوع به سورة شود. || برجستن شراب بسوی دماغ . (آنندراج ) : ساغری چند شراب خورده بود و سورت مستی استیلا یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شدت سردی وشدت تب . (آنندراج ). || ظلم و خشم . (غیاث ). خشم سلطان و بیدادی او. (آنندراج ) : او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد انگشت ندامت گزیدن گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). که از حدت و سورت پادشاهان برحذر باید بودن . (گلستان سعدی ).


سورت. [ س َ / سُو رَ ] ( از ع اِمص ) تیزی. حدت. تندی هر چیز. ( غیاث ). تیزی از هر چیزی. ( آنندراج ). سورة : در خانه پیرزنی از عجائز بخارا متواری شد تا فورت حادثه و سورت واقعه او سکون یافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رجوع به سورة شود. || برجستن شراب بسوی دماغ. ( آنندراج ) : ساغری چند شراب خورده بود و سورت مستی استیلا یافته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || شدت سردی وشدت تب. ( آنندراج ). || ظلم و خشم. ( غیاث ). خشم سلطان و بیدادی او. ( آنندراج ) : او چون سورت آن شیران و صولت آن دلیران مشاهده کرد انگشت ندامت گزیدن گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). که از حدت و سورت پادشاهان برحذر باید بودن. ( گلستان سعدی ).

سورت. [ رَ ] ( ع اِ ) شرف. منزلت. || پاره ای از قرآن مجید. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به سورة شود.

سورة. [ رَ ] ( ع اِ ) هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید. ( ناظم الاطباء ). پاره قرآن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 60 ). عبارت است از پاره قرآن که مشتمل برآیاتی که دارای فاتحه و خاتمه است باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : وقت سحر غسل کرد و نماز جماعت بامداد بگذارد و سوره نون و القلم و سوره هل اتی علی الانسان در دو رکعت بخواند. ( تاریخ بیهقی ).
ای که ندانی تو همی قدر شب
سوره واللیل بخوان از کتاب.
ناصرخسرو.
چه عجب گر ز سوره والتین
دزد جان غراب دیدستند.
خاقانی.
او سوره حقایق و من کمتر آیتش
زآنم بنامه آیت حق کرده بود نام.
خاقانی.
سورةالرحمن بخوان ای مبتدی
تا شوی بر سرّ پریان مهتدی.
مولوی.
بهیچ صورتی اندر نباشد اینهمه معنی
به هیچ سوره ای اندر نباشد اینهمه آیت.
سعدی.
- سوره اخلاص ؛ قل هواﷲ. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- سوره نور ؛سوره ای از سوره های قرآن مجید. ( غیاث ).

سورة. [ س َ رَ ] ( ع اِمص ) تیزی هر چیزی. ( منتهی الارب ). || خشم سلطان و بیدادی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || علامت و نشان بزرگی و رفعت آن. ( منتهی الارب ). || سورةالمجد؛ علامت و نشان بزرگی. ( اقرب الموارد ). || سورة الخمر؛ برجستن شراب بسوی دماغ. || سورةالبرد؛ شدت سردی. || سورةالحمی ؛ شدت تب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به سورت شود.

سورة. [ رَ ] ( ع اِ ) شرف. منزلت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :

فرهنگ عمید

۱. حدت، تندی و تیزی.
۲. شدت.
۳. سطوت.

دانشنامه عمومی

تندی و تیزی.


سورت می تواند اشاره به یکی از موارد زیر داشته باشد:
سورت (ساری) : روستایی در شهرستان ساری
باداب سورت : بادابی در شهرستان ساری
سورت (اساطیر): یکی از شخصیتهای اساطیر نورس
سورات : شهری در گجرات هندوستان

گویش مازنی

/soret/ از دهستان سجارود بابل & سوت & از توابع دهستان بندپی بابل

از دهستان سجارود بابل


سوت



پیشنهاد کاربران

تلفیق کردن ، ادغام کردن

برای کلمه سَورَت در معنی شرف و منزلت: امید میدارد که سَورت تیسیر ناسخ سَورت تعسر آید. {مقامات حمیدی}

شرافت و منزلت.
مثال: امید میدارد که سورت تیسر ناسخ سوزت تعسر آید. {مقامات حمیدی}ص5

شدت اثر

تندی ، تیزی
کاربرد در جمله :
سورت سرمای دی بیداد ها می کرد 🥚🥚

تیزی

سورت
دانه بندی ، دانه بندی کردن، طبقه بندی کردن


کلمات دیگر: