کلمه جو
صفحه اصلی

طور


مترادف طور : کوه طور | گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه، رسم، روال، طریقه، شیوه، روش، متد، سبک، حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت

برابر پارسی : تور، دام، سان

فارسی به انگلیسی

manner, manners, way, wise, trap, snare, method, kind

manner, method, kind


manner, manners, way, wise


فارسی به عربی

نوع

عربی به فارسی

توسعه دادن , ايجاد کردن


مترادف و متضاد

way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

کوه طور


گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه


رسم، روال


طریقه، شیوه، روش، متد، سبک


حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت


۱. گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه
۲. رسم، روال
۳. طریقه، شیوه، روش، متد، سبک
۴. حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت


فرهنگ فارسی

سوره ۵۲ قر آن مکیه : تعداد آیات ۴۹.
حال، هیئت، نوع وصنف، حد، اندازه، ساحت خانه ، ونیزبه معنی کوه، کوهی درشبه جزیره سیناکه حضرت موسی بر آن میرفت
( اسم ) دام شبکه صیاد .
یکبار مساوی چیزی مقابل چیزی

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نوع ، صنف . ۲ - حالت ، چگونگی . ۳ - حد، اندازه .
[ معر. ] (اِ. ) دام .

(طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع ، صنف . 2 - حالت ، چگونگی . 3 - حد، اندازه .


[ معر. ] (اِ.) دام .


لغت نامه دهخدا

طور. (اِ) دام . شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران . بیاحه . دام ماهیگیری . || قسمی پارچه ٔ دیداری .


طور. (اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161).


طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


طور. (اِخ ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم .


طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود.


طور. (اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی . طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء . رجوع به طور سینا شود :
هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشود
هرکه بر طور شود موسی عمران نشود.

سنائی .


آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب
که دم آتش طور از ید بیضا شنوند.

خاقانی .


نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.

خاقانی .


مهر و مه گوئی بباغ از طورنور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.

خاقانی .


بر اسب چون بدیدش با رمح گفت گردون
دیدم پس محمد موسی و طور و ثعبان .

الملک المعظم پیغو (از لباب ج 1 ص 54).


چه دهر پرتو رایت بدید بیش نکرد
حدیث آتش موسی که تافت از کُه طور

رضی الدین نیشابوری (از لباب ج 1 ص 226).


آنچه بخشند چه بسیار و چه کم
نیست برگشتن از آن طور کرم .

جامی .


چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی . ؟
کوهی است نزدیک ابله (صحیح : ایلة) منسوب بسوی سینا و سینین و کوهی است بشام منسوب به سینا به قولی . (منتهی الارب ). و دیگر کوه طور است که ایزدتعالی با موسی علیه السلام مناجات کرد و آنجا آتش و نور دید که بر اثر آن برفت و پیغامبری یافت و تا بر سر قله شدن ششهزار و ششصد و شش پایه بر باید شدن مانند نردبان از سنگ خارا و بر آنجا درختی است و کنیسه ها یکی ازآن ِ ایلیای پیغمبر علیه السلام و دیگر ازآن ِ موسی پیغامبر علیه السلام از رخام ساخته و سقف صنوبر و درهاء آهنین و روی به صحیفه های رصاص کرده و این کنیسه ها بدان جایگاه است که حق تعالی با موسی پیغامبر علیه السلام سخن گفت و ششهزار صومعه و دویست ازآن ِ رهبان و مقیمان از آنجا بوده است و بوقتی خراج ملک مصر بنام و رسم ایشان بکرده بود و اکنون هفتاد صومعه ازآن ِ زهاد و عباد مانده است و مقیمان مانده اند و همه کوه درخت بادام و میوه ها و سروستانست و بر دامن کوه دیری هست ازآن ِ ترسایان سخت بتکلف و درخت علیق آنک موسی پیغامبر علیه السلام از آن نور دید هنوز آنجا بجای است . (مجمل التواریخ و القصص ص 468). یاقوت گوید: طور، در کلام عربی بمعنی کوه است و برخی از اهل لغت گویند، جبل را طور گویند مگر آنکه بر آن درخت رسته باشد و گویند بسبب نام بطوربن اسماعیل مالک آن طور نامیده شده و باء از اول کلمه بعلت سنگینی افتاده است وجمیع بلاد شام را طور خوانند و شواهد آن در کلمه ٔ طرآن گذشت و برخی از دانشمندان گویند که طور، آن کوه مشرف بر نابلس است و بدین سبب سامریان حج ّ آن کنند و یهودیان را در وی اعتقادی عظیم است و پندارند که ابراهیم پیغامبر آنجا بذکر اسماعیل فرمان یافت و ایشان از توراة ذبیح را اسحاق علیه السلام دانند... و آن نزدیک مصر بجایگاهی است بنام مدین . (از معجم البلدان ). || و نیز طور، کوهی است که از صالحین خالی نبود و سنگریزه ٔ آن چون شکسته شود صورت درخت علیق برآید و بر آن بود دومین خطاب بموسی علیه السلام هنگام برون آمدن وی از مصر بجانب بنی اسرائیل و بزبان نبط هر کوهی را طور گویند و چون بر آن درخت یا گیاه بود طور سینا خوانند. (معجم البلدان ). کوهی است بقدس بطرف راست مسجد و کوهی دیگر است جانب قبله ٔ مسجد و در آنست قبر هارون (ع ). (منتهی الارب ). رجوع به طور زیتا شود. || و نیز طور کوهی است مشرف بر طبریه ٔاردن و میان آن دو چهار فرسنگ است و بر فراز آن کنشتی است بزرگ و استوار... و الملک المعظم عیسی بن ملک العادل ابی بکربن ایوب قلعه ٔ محکمی آنجا بساخت و مال بسیار بر آن خرج کرد و بغایت استوار گردانید. چون فرنگیان بسال 615 هَ . ق . عزم تسخیر بیت المقدس کردند آن کنیسه نیز ویران گشت و تا بدین روزگار ویرانست . (معجم البلدان ). || و نیز طور کوهی است نزدیک شهری مشتمل بر قرای بسیار بهمین نام بمصر جنوبی و کوه فاران نزدیک آن واقع است . (معجم البلدان ).

طور. (ع اِ) پیرامون سرای . (منتهی الارب ). فنای خانه . (منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی . (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار).


طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الارب ). کرت . بار. || مساوی چیزی .مقابل چیزی . (منتهی الارب ). آنچه بر طرف چیزی یا مقابل چیزی باشد. (منتخب اللغات ). || حد و قدر و نهایت چیز. گویند: فلان عدا طوره ؛ ای حدّه . (منتهی الارب ). عدا طوره ؛ از حد بگذشت . (مهذب الاسماء). مقدار. حد فاصل میان دو چیز. (منتهی الارب ). فاصله ٔ میان دو چیز. (منتخب اللغات ). || نوع و صنف ، گویند: الناس اطواراً؛ ای اصناف مختلفون . (منتهی الارب ). حال . گونه . حالت . چگونگی . سان . طرز. روش . نوع . قاعده و قانون . (برهان ): بطوری . بطوری که . بدین طور.


طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الارب ). گرد چیزی گردیدن . (منتخب اللغات ).


طور. ( اِ ) دام. شبکه ( یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه صیاد. طور ماهیگیران. بیاحه. دام ماهیگیری. || قسمی پارچه دیداری.

طور. ( ع اِ ) پیرامون سرای. ( منتهی الارب ). فنای خانه. ( منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی. ( منتهی الارب ). || کوه. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) ( دهار ).

طور. ( اِخ ) سوره پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم.

طور. ( اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161 ).

طور. ( اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ).

طور. ( اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی. طور سیناء در شبه جزیره سیناء . رجوع به طور سینا شود :
هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشود
هرکه بر طور شود موسی عمران نشود.
سنائی.
آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب
که دم آتش طور از ید بیضا شنوند.
خاقانی.
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.
خاقانی.
مهر و مه گوئی بباغ از طورنور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.
خاقانی.
بر اسب چون بدیدش با رمح گفت گردون
دیدم پس محمد موسی و طور و ثعبان.
الملک المعظم پیغو ( از لباب ج 1 ص 54 ).
چه دهر پرتو رایت بدید بیش نکرد
حدیث آتش موسی که تافت از کُه طور
رضی الدین نیشابوری ( از لباب ج 1 ص 226 ).
آنچه بخشند چه بسیار و چه کم
نیست برگشتن از آن طور کرم.
جامی.
چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. ؟
کوهی است نزدیک ابله ( صحیح : ایلة ) منسوب بسوی سینا و سینین و کوهی است بشام منسوب به سینا به قولی. ( منتهی الارب ). و دیگر کوه طور است که ایزدتعالی با موسی علیه السلام مناجات کرد و آنجا آتش و نور دید که بر اثر آن برفت و پیغامبری یافت و تا بر سر قله شدن ششهزار و ششصد و شش پایه بر باید شدن مانند نردبان از سنگ خارا و بر آنجا درختی است و کنیسه ها یکی ازآن ِ ایلیای پیغمبر علیه السلام و دیگر ازآن ِ موسی پیغامبر علیه السلام از رخام ساخته و سقف صنوبر و درهاء آهنین و روی به صحیفه های رصاص کرده و این کنیسه ها بدان جایگاه است که حق تعالی با موسی پیغامبر علیه السلام سخن گفت و ششهزار صومعه و دویست ازآن ِ رهبان و مقیمان از آنجا بوده است و بوقتی خراج ملک مصر بنام و رسم ایشان بکرده بود و اکنون هفتاد صومعه ازآن ِ زهاد و عباد مانده است و مقیمان مانده اند و همه کوه درخت بادام و میوه ها و سروستانست و بر دامن کوه دیری هست ازآن ِ ترسایان سخت بتکلف و درخت علیق آنک موسی پیغامبر علیه السلام از آن نور دید هنوز آنجا بجای است. ( مجمل التواریخ و القصص ص 468 ). یاقوت گوید: طور، در کلام عربی بمعنی کوه است و برخی از اهل لغت گویند، جبل را طور گویند مگر آنکه بر آن درخت رسته باشد و گویند بسبب نام بطوربن اسماعیل مالک آن طور نامیده شده و باء از اول کلمه بعلت سنگینی افتاده است وجمیع بلاد شام را طور خوانند و شواهد آن در کلمه طرآن گذشت و برخی از دانشمندان گویند که طور، آن کوه مشرف بر نابلس است و بدین سبب سامریان حج آن کنند و یهودیان را در وی اعتقادی عظیم است و پندارند که ابراهیم پیغامبر آنجا بذکر اسماعیل فرمان یافت و ایشان از توراة ذبیح را اسحاق علیه السلام دانند... و آن نزدیک مصر بجایگاهی است بنام مدین. ( از معجم البلدان ). || و نیز طور، کوهی است که از صالحین خالی نبود و سنگریزه آن چون شکسته شود صورت درخت علیق برآید و بر آن بود دومین خطاب بموسی علیه السلام هنگام برون آمدن وی از مصر بجانب بنی اسرائیل و بزبان نبط هر کوهی را طور گویند و چون بر آن درخت یا گیاه بود طور سینا خوانند. ( معجم البلدان ). کوهی است بقدس بطرف راست مسجد و کوهی دیگر است جانب قبله مسجد و در آنست قبر هارون ( ع ). ( منتهی الارب ). رجوع به طور زیتا شود. || و نیز طور کوهی است مشرف بر طبریه ٔاردن و میان آن دو چهار فرسنگ است و بر فراز آن کنشتی است بزرگ و استوار... و الملک المعظم عیسی بن ملک العادل ابی بکربن ایوب قلعه محکمی آنجا بساخت و مال بسیار بر آن خرج کرد و بغایت استوار گردانید. چون فرنگیان بسال 615 هَ. ق. عزم تسخیر بیت المقدس کردند آن کنیسه نیز ویران گشت و تا بدین روزگار ویرانست. ( معجم البلدان ). || و نیز طور کوهی است نزدیک شهری مشتمل بر قرای بسیار بهمین نام بمصر جنوبی و کوه فاران نزدیک آن واقع است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. نوع، گونه.
۲. [قدیمی] حالت، چگونگی.
٣. [قدیمی] مرتبه، نوبت.
۱. پنجاه ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه.
۲. [قدیمی] کوه.

۱. نوع؛ گونه.
۲. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.
٣. [قدیمی] مرتبه؛ نوبت.


۱. پنجاه‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه.
۲. [قدیمی] کوه.


دانشنامه عمومی

تیمار، بیمار، روانی، دیوانه، وحشی


دیوانه، روانی، تیمار، بیمار،...


سوره طور سوره ۵۲ از قرآن است، ۴۹ آیه دارد و سوره ای مکی است. نام گذاری سوره به دلیل سوگند به کوه طور در آیهٔ اول آن است. محتوای سوره پیرامون انذار در مورد سرنوشت گناه کاران و پاکان در آخرت است و بحث های پیرامون معاد و مشخصات روز قیامت. دستورهایی به محمد برای تسبیح خدا و صبر و استقامت و وعدهٔ یاری از جانب خدا از جمله مباحث دیگر سوره هستند.
ترجمهٔ فارسی

فرهنگ فارسی ساره

سان


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طُّورِ: کوه (طور به معنای مطلق کوه است ، و هر کوهی را طور میگویند ، و لیکن استعمالش در آن کوهی که موسی (علیهالسلام) با خدای تعالی سخن گفت غلبه یافته ، و در آیه مورد بحث هم مناسبتر آن است که همان کوه خاص منظور باشد )
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
ریشه کلمه:
طور (۱۱ بار)

(به ضمّ ط) کوه. چنانکه در مجمع و صحاح و غیره آمده . کوه را بالای سرشما بلند کردیم این کلمه ده بار در قرآن مجید آمده، همه‏اش با الف و لام، فقط در دو محل مجرد و به سینین و سینا اضافه شده: . و همه درباره طور سینای موسی علیه السلام است. مراد از آن ظاهراً مطلق کوه است و به قولی طور اسم کوهی است که خدا در آن با موسی مناجات کرد. در اقرب گوید: کوهی است نزدیک ایله و سینین و سیناء اضافه می‏شود بقیه سخن در «سینا» دیده شود. * . راجع به این آیات رجوع شود به «رق ق» و «سجر». اگر مراد از کتاب تورات باشد می‏توان گفت که آن در صحیفه‏های سفیدی نازل شده است.

[ویکی فقه] طور (ابهام زدایی). طور ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سوره طور، سوره پنجاه و دوم قرآن کریم• کوه طور، محل مناجات حضرت موسی (علیه السلام)
...

واژه نامه بختیاریکا

طو

پیشنهاد کاربران

کاربر اشکان گرامی، این خطی که ما بدان مینویسیم سامی نیست!

بدترین خط جهان همین خط سامی است که ما داریم ، دست کم واژه های آریایی را با " ط" ننویسیم :
واژه آریایی تور به معنای الف - ساختار - ماهیت creation ب - شکل صورت استایل مدل که عرب آنرا طور مینویسد ( مانند چطور - بدطور ) در زبان چک به شکل tv�ř در زبان لهستانی به شکل طرز twarz و در زبان بلاروسی به شکل ( tvar ) твар به کار میرود.



در عرفان اسلامی در طبقات و درجات حالات و دریافتهای سالک به کلمهء طور برخورد میکنیم . در این شرایط بهتر است از طور تعریفی مطابق با منظور پیران طرق و شارحان احوال در فرهنگنامه ها ارائه گردد. بدین منظور مترادف طور عبارت خواهد بود از : اطوار قلب : حالتهای قلب در طی طریق.
اطوار نفس : کیفیات نفس در موجود
و در مجموع یکی از معانی ذیل: حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت

واژه آریایی تور به معنای الف - ساختار - ماهیت creation ب - شکل صورت استایل مدل که عرب آنرا طور مینویسد ( مانند چطور - بدطور ) در زبان چک به شکل tv�ř در زبان لهستانی به شکل طرز twarz و در زبان بلاروسی به شکل ( tvar ) твар به کار میرود.


شبیه و مانند چیزی.
پسوند.
م. ث
His behaviour is child - like
رفتارش بچه - طوره.


کلمات دیگر: