مترادف طور : کوه طور | گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه، رسم، روال، طریقه، شیوه، روش، متد، سبک، حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت
برابر پارسی : تور، دام، سان
manner, method, kind
manner, manners, way, wise
توسعه دادن , ايجاد کردن
کوه طور
گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه
رسم، روال
طریقه، شیوه، روش، متد، سبک
حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت
۱. گونه، شکل، جور، شق، طریق، قسم، نحو، نهج، وجه
۲. رسم، روال
۳. طریقه، شیوه، روش، متد، سبک
۴. حالت، حال، چگونگی، کیفیت، هیئت
(طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نوع ، صنف . 2 - حالت ، چگونگی . 3 - حد، اندازه .
[ معر. ] (اِ.) دام .
طور. (اِ) دام . شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران . بیاحه . دام ماهیگیری . || قسمی پارچه ٔ دیداری .
طور. (اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161).
طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات . شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
طور. (اِخ ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم .
طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود.
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
الملک المعظم پیغو (از لباب ج 1 ص 54).
رضی الدین نیشابوری (از لباب ج 1 ص 226).
جامی .
طور. (ع اِ) پیرامون سرای . (منتهی الارب ). فنای خانه . (منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی . (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار).
طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الارب ). کرت . بار. || مساوی چیزی .مقابل چیزی . (منتهی الارب ). آنچه بر طرف چیزی یا مقابل چیزی باشد. (منتخب اللغات ). || حد و قدر و نهایت چیز. گویند: فلان عدا طوره ؛ ای حدّه . (منتهی الارب ). عدا طوره ؛ از حد بگذشت . (مهذب الاسماء). مقدار. حد فاصل میان دو چیز. (منتهی الارب ). فاصله ٔ میان دو چیز. (منتخب اللغات ). || نوع و صنف ، گویند: الناس اطواراً؛ ای اصناف مختلفون . (منتهی الارب ). حال . گونه . حالت . چگونگی . سان . طرز. روش . نوع . قاعده و قانون . (برهان ): بطوری . بطوری که . بدین طور.
طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الارب ). گرد چیزی گردیدن . (منتخب اللغات ).
۱. نوع؛ گونه.
۲. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.
٣. [قدیمی] مرتبه؛ نوبت.
۱. پنجاهودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه.
۲. [قدیمی] کوه.
تیمار، بیمار، روانی، دیوانه، وحشی
دیوانه، روانی، تیمار، بیمار،...
سان