کلمه جو
صفحه اصلی

توابع


مترادف توابع : متعلقات، وابسته ها، حومه ها، اطراف، پیروان، چاکران، پی آمدها، نتایج، تابع ها

برابر پارسی : بخش ها، پیروان، فرمانبران

فارسی به انگلیسی

dependencies, suburbs, functions, [math.] functions

dependencies, [math.] functions


فارسی به عربی

ضواحی

مترادف و متضاد

environs (اسم)
پیرامون، اطراف، دوروبر، حومه، توابع، حول و حوش

متعلقات، وابسته‌ها


حومه‌ها


اطراف


پیروان، چاکران


پی‌آمدها، نتایج


تابع‌ها


۱. متعلقات، وابستهها
۲. حومهها
۳. اطراف
۴. پیروان، چاکران
۵. پیآمدها، نتایج
۶. تابعها


فرهنگ فارسی

پیروی کننده، پیرو، جمع تابع
( صفت اسم ) جمع تابع . ۱ - چاکران . ۲ - پس روانپس روها . یاتوابع و لواحق . حقوق و عوارض اضافی .

فرهنگ معین

(تَ بِ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) جِ تابع . ۱ - چاکران . ۲ - پس روان .

لغت نامه دهخدا

توابع. [ ت َ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ تابع. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). جمع تابع وتبع، مفرد هم آمده است. ( آنندراج ). ج ِ تابعة. ( ناظم الاطباء ). || ملحقات و لواحق و متع-لقات وهر چیز که پیروی کند چیز دیگری را و نیز لفظی که پیروی لفظ دیگر نماید مانند «حَسَن بَسَن ». ( ناظم الاطباء ). || اسمهایی که اِعراب آنها بر سبیل تبعیت غیر باشد چون صفة، بدل ، عطف بیان ، عطف بحروف.
- توابع خطابت ؛ آنچه توابع خطابت بود که آنرا تحسینات و تزیینات خوانند. رجوع به اساس الاقتباس صص 574-585 شود.

فرهنگ عمید

۱. پیرو، پیروی کننده.
۲. (اسم ) (ادبی ) در دستور زبان فارسی، کلمات مهمل و بی معنی که دنبال بعضی از کلمات گفته و نوشته می شود، مانند «پَخت» در رخت وپَخت، و «پاخت» در ساخت وپاخت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] توابع، اصطلاحی در علم نحو می باشد.
تابع در لغت به معنای پیرو است.
معنای اصطلاحی تابع
و در اصطلاح، کلمه ای است که در اِعراب، تابع کلمه پیش از خود (متبوع) است.
توابع به اعتبار لفظ
توابع به اعتبار لفظ شامل نعت یا صفت ، عطف با حروف یا عطف نَسَق ، تأکید یا توکید ، بدل ، و عطف بیان اند ،
توابع به اعتبار معنا
...

گویش مازنی

/tavaabe/ از تقسیمات قدیم تنکابن – شامل دو هزار و سه هزار تا سادات محله ی رامسر

از تقسیمات قدیم تنکابن – شامل دو هزار و سه هزار تا سادات ...



کلمات دیگر: