کلمه جو
صفحه اصلی

بدل


مترادف بدل : بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ، عوض، مبادله، معاوضه، جانشین، عوض ، ضد، نقیض، بدل کار

متضاد بدل : اصل، اصلی

برابر پارسی : جایگزین، جانشین، یوفه

فارسی به انگلیسی

double, fake, false, reproduction, stand-in, substitute, stuntman, apposition, exchange, [gram.] apposition, appositive, [adj.] false, stuntwoman

substitute, exchange, [gram.] apposition, appositive, false


double, fake, false, reproduction, stand-in, substitute


فارسی به عربی

اضافة , باطل , بدیل , مزور

مترادف و متضاد

substitute (اسم)
تعویض، بدل، عوض، جانشین

change (اسم)
تغییر، دگرگونی، بدل، پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف

apposition (اسم)
بدل، عطف بیان، کلمه وصفی، لاحقه

appositive (صفت)
بدل، کلمه وصفی

false (صفت)
غلط، مصنوعی، قلابی، نا درست، ساختگی، بدل، دروغگو، کاذبانه

brassy (صفت)
بدل، بی شرم، پر رو، بی تدبیر، برنگ برنج، برنج مانند

spurious (صفت)
قلابی، حرامزاده، نا درست، قلب، جعلی، بدل، بدلی، الکی

اسم ≠ اصل، اصلی


بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ≠ عوض، مبادله، معاوضه


۱. بدلی، تقلبی، تقلیدی، ساختگی، قلابی، قلب، مصنوعی ≠ اصل، اصلی
۲. عوض، مبادله، معاوضه
۳. جانشین، عوض ≠ اصلی
۴. ضد، نقیض
۵. بدلکار


فرهنگ فارسی

عوض، خلاف، جانشین ، ساختگی، تقلبی
( اسم ) ۱ - هر چیز که بجای دیگری واقع شود جانشین چیزی دیگر شود . ۲ - نایب قایم مقام . ۳ - کریم شریف . جمع : ابدال بدلائ . ۴ - جانشین کردن کلمهای را با کلم. دیگر . این کلمه را ( مبدل ) و اصل را ( مبدل منه ) گویند .
جمعی است سر و پا برهنه که آن را در هند بودله گویند و زن فاحشه کوچه گرد را بودلی .

رابطۀ سازه‌های متوالی در یک سطح دستوری مشخص که به مصداقی واحد اشاره می‌کنند


فرهنگ معین

(بَ دَ) [ ع . ] (ص .) کریم ، شریف . ج . ابدال ، بدلا.


(بَ دَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - هر چیزی که به جای دیگری واقع شود. 2 - عوض ، جانشین . ج . بُدلا.


(بَ دَ ) [ ع . ] (ص . ) کریم ، شریف . ج . ابدال ، بدلا.
(بَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - هر چیزی که به جای دیگری واقع شود. ۲ - عوض ، جانشین . ج . بُدلا.

لغت نامه دهخدا

بدل . [ ب ُ دُ ] (اِ) جمعی است سر و پا برهنه که آن را در هند بودله گویند و زن فاحشه ٔ کوچه گرد را بودلی . (آنندراج ) :
همه رفعت مآب لیک دنی
همه فطرت مآب لیک بدل .

فوقی [ در هجو ابنای زمان ] (از آنندراج ).


ورجوع به ماده ٔ بعد شود.

بدل . [ ب َ ] (ع مص ) تغییر. تغییر دادن . (از اقرب الموارد). || عوض و جانشین کردن . جانشین کردن چیزی باچیز دیگر. (از اقرب الموارد): بدلت الثوب بغیره بدلاً؛ عوض کردم آن جامه را با غیر آن . (ناظم الاطباء).


بدل . [ ب َ دَ ] (ع مص ) درد گرفتن دستها و پاها. درد گرفتن مفاصل و دستها وپاها. (از ناظم الاطباء). درد گرفتن مفاصل و دستها یا درد گرفتن استخوانها. (از اقرب الموارد). || (اِ) درد دستها و پایها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). درد مفاصل و دستها یا درد استخوانها و از آن است «و رب بدل شر من بدل ». (ازاقرب الموارد). درد بندگاهها و دستها. (شرح قاموس ). ج ، اَبدل . (منتهی الارب ).


بدل . [ ب َ دِ ] (ع ص ) کسی که پاها و دستها و مفاصل وی درد کند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).


بدل . [ ب ِ ] (ع اِ) هرچه بجای دیگری بود.بَدَل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) . || (ص ) شریف و کریم . (ناظم الاطباء). شریف و کریم . (از ذیل اقرب الموارد). بزرگوار بخشنده . (شرح قاموس ). رجل بدل ؛ مرد شریف و کریم . (منتهی الارب ). ج ، ابدال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بَدَل شود.


بدل. [ ب َ دَ ] ( ع اِ ) هرچه بجای دیگری بود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آنچه بجای دیگری ایستد. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلف. ( از اقرب الموارد ). قیض. عوض. عقبة. ( از منتهی الارب ). عوض و گهولی و هرچیز که بجای دیگری واقع شود. نایب و قائم مقام : بدل ِ آن ، بجای آن. ( ناظم الاطباء ). بدیل. جای ِ. بجای ِ. بدل ِ آن ؛ بجای آن. بدل ِ چیزی ؛ بجای ِ آن. ببدل ِ؛بجای ِ. ( از یادداشتهای مؤلف ). جانشین :
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
ابوطاهر خسروانی.
خاقان از ایشان سرگزیت ستاند ببدل ِ خراج. ( حدود العالم ).
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.
ابوالعباس.
سوری ! تو جهان را به دل ماتم سوری
زیرا که جهان را بَدَل ِ ماتم سوری.
لبیبی ( از مؤلف لغت نامه ).
معتصم... می گوید: بودلف قاسم را مکش و تعرض مکن و بخانه بازفرست که اگر بکشی ترا بدل وی بکشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ). خواجه احمد عبدالصمد را بخواندند و وزارت دادند پسرش را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ).
گر از تخم هرچش دهی زینهار
یکی را بدل بازیابی هزار.
اسدی.
خیز و بینداز به یک سو پشیز
تا بدلت زر بدهم جعفری.
ناصرخسرو.
بدل شخص جان همی کاهم
بدل اشک خون همی بارم.
مسعودسعد.
بدل بانگ قمری و بلبل
نغمه چنگ و لحن طنبور است.
مسعودسعد.
چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.
خاقانی.
جامت بدل مصحف پنج آیت زر دارد
مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر.
خاقانی.
جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان.
نظامی.
- بدل آمدن ؛ بدل شدن. جانشین کسی گشتن :
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.
خاقانی.
- بدل جستن ؛ عوض جستن :
بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.
خاقانی.
- بدل دادن ؛ چیزی را بجای دیگری دادن. ( ناظم الاطباء ). عوض. ( تاج المصادر بیهقی ) :

بدل . [ ب َ دَ ] (ع اِ) هرچه بجای دیگری بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنچه بجای دیگری ایستد. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خلف . (از اقرب الموارد). قیض . عوض . عقبة. (از منتهی الارب ). عوض و گهولی و هرچیز که بجای دیگری واقع شود. نایب و قائم مقام : بدل ِ آن ، بجای آن . (ناظم الاطباء). بدیل . جای ِ. بجای ِ. بدل ِ آن ؛ بجای آن . بدل ِ چیزی ؛ بجای ِ آن . ببدل ِ؛بجای ِ. (از یادداشتهای مؤلف ). جانشین :
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.

ابوطاهر خسروانی .


خاقان از ایشان سرگزیت ستاند ببدل ِ خراج . (حدود العالم ).
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال .

ابوالعباس .


سوری ! تو جهان را به دل ماتم سوری
زیرا که جهان را بَدَل ِ ماتم سوری .

لبیبی (از مؤلف لغت نامه ).


معتصم ... می گوید: بودلف قاسم را مکش و تعرض مکن و بخانه بازفرست که اگر بکشی ترا بدل وی بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173). خواجه احمد عبدالصمد را بخواندند و وزارت دادند پسرش را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362).
گر از تخم هرچش دهی زینهار
یکی را بدل بازیابی هزار.

اسدی .


خیز و بینداز به یک سو پشیز
تا بدلت زر بدهم جعفری .

ناصرخسرو.


بدل شخص جان همی کاهم
بدل اشک خون همی بارم .

مسعودسعد.


بدل بانگ قمری و بلبل
نغمه ٔ چنگ و لحن طنبور است .

مسعودسعد.


چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.

خاقانی .


جامت بدل مصحف پنج آیت زر دارد
مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر.

خاقانی .


جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان .

نظامی .


- بدل آمدن ؛ بدل شدن . جانشین کسی گشتن :
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.

خاقانی .


- بدل جستن ؛ عوض جستن :
بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.

خاقانی .


- بدل دادن ؛ چیزی را بجای دیگری دادن . (ناظم الاطباء). عوض . (تاج المصادر بیهقی ) :
بدل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت .

ناصرخسرو.


- بدل شدن ؛ عوض شدن . جای چیز با جای چیز دیگری عوض شدن . تغییر حال دادن :
ماه را تا بدل شود هر ماه
شکل سیمین سپر به زرین داس .

مسعودسعد سلمان .


چشم بهی مدار که در چشم روزگار
آن ناخنه که بود بدل شد به استخوان .

خاقانی .


چشم مسافر که بر جمال تو افتد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت .

سعدی .


- بدل فراغت ؛ رشوه ای که به کسی جهت فایده دهند. (ناظم الاطباء).
- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن . (ناظم الاطباء).ابدال . (تاج المصادر بیهقی ). تبدیل . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). عوض کردن . استبدال . استیهار. بگردانیدن . برگردانیدن . بازگردانیدن . تعویض . (یادداشت مؤلف ) :
بدل کرده جهان سفله هستی را بناهستی
فرومانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی .

ناصرخسرو.


به لاله بدل کرده گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.

ناصرخسرو.


ستم را بشفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز.

نظامی .


چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.

نظامی .


دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.

نظامی .


چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.

مولوی .


وجود خلق بدل می کنند ورنه زمین
همان ولایت کیخسرو است و پور قباد.

سعدی .


شرف خاندان دولت و ملک
خانه تحویل کرد و خرقه بدل .

سعدی .


- بدل گردانیدن ؛ عوض کردن : اکنون از خدای عزوجل و از شما می پذیرم که هررنج که از وی بردید براحت بدل گردانم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76).
- بدل گردیدن ؛ عوض شدن :
پوست برتو همی بدل گردد
گاه دیگر شوی و گاه دگر.

مسعودسعد.


- بدل گرفتن ؛ چیزی را بجای دیگر گذاشتن . استبدال ، تبدل ؛ بدل گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ).
- || عوض گرفتن :
تو خود نظیر نداری و گر بود بمثل
من آن نیم که بدل گیرم و نظیر از دوست .

سعدی (بدایع).


- بدل گشتن ؛ عوض شدن :
نبینی که چون بازگشتی بساعت
براحت بدل گشت رنج درازش .

ناصرخسرو.


- بدل مال ؛ معاوضه ٔ مال . (ناظم الاطباء).
- || قیمت مال . (ناظم الاطباء).
- || دلالی . (ناظم الاطباء).
- بَدَل ِ ما یَتَحلَّل ؛ عوض چیزی که تحلیل می شود از بدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آن چه از غذا که هضم شود و جانشین مافات گردد. تغذیه ٔ سلولی . (فرهنگ فارسی معین ج 4).
- بدل یافتن ؛ عوض یافتن :
بدل یابی ار سوی من بنگری
ز ارزیز و ملقیت سیم حلال .

ناصرخسرو.


در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
بدل سنجر سلطان به خراسان یابم .

خاقانی .


عمر بر آن فرش ازل بافته
آنچه شده باز بدل یافته .

نظامی .


|| (اصطلاح نحو) یکی از توابع است . و آن تابعی است که مقصود از حکم است در حالی که حکم به متبوعش نسبت داده می شود چنانکه گویند «قبلت زیداً یده » که بوسه دادن در واقع به دست واقع شده در حالی که به زید که متبوع است نسبت داده شده است . بدل بر چهار قسم است : 1 -بدل کل از کل که بدل مطابق مبدل منه است یعنی ذاتش عین ذات مبدل منه است . مانند مررت باخیک زید. 2 - بدل بعض از کل مانند قبلت زیداً یده و اکلت الرغیف ثلثه . 3 - بدل اشتمال که مبدل منه مشتمل بر مبدل است مانند اعجبنی زید علمه . 4 - بدل مباین مانند رأیت رجلا حماراً که گوینده قصد داشته بگوید: رأیت حماراً و اشتباه لفظی کرد و رجل را بر زبان آورده و بلافاصله متوجه اشتباه خود شده و حمار را بدل آن قرار داده است .(از شرح ابن عقیل طبع چهاردهم مصر ج 2 ص 247). و رجوع بهمین کتاب و مبادی العربیة ج 4 شود. || (اصطلاح صرف ) حرفی که جانشین حرف دیگر شود و ابدال ، قرار دادن حرفی است در جای حرف دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حروف بدل چهارده است که مجموع در «انجدته یوم سال زط» آمده و حروف بدل که در غیر ادغام شایع است بیست ودو حرف است که مجموع در «لجد صرف شکس امن طی ثوب عزته » آمده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح ابن عقیل چ 13 مصر ج 2 ص 431 و اِبدال شود.
|| (اصطلاح کشتی ) دفع هر بند که آن در عرف هند تور گویند. (از بهار عجم ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) :
دارد آن پیر جهان دیده ٔ پر فن ماهر
هر فنی را بدلی همچو فلک در خاطر.

میرنجات (از آنندراج ).


|| یکی از اَبدال . مفرد ابدال (= صلحا و خاصان خدا). و رجوع به اَبدال و آثارالباقیه ٔ بیرونی ص 21 شود. || در تداول فارسی زبانان ، ساختگی . برساخته . مصنوع . عملی . قلب . غیراصیل . ناسره .مزور. الم . جلب . قلابی . مقابل اصل . (از یادداشتهای مؤلف ) :
چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زآن اوست بیک وزن و یک عیار.

سوزنی .


- بدل زری ؛ در تداول عامه ، سکه ای که سیم و یا زر آن اصل نباشد و برساخته و عملی باشد. (یادداشت مؤلف ). ج ، ابدال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (شرح قاموس ).
|| تاوان . (یادداشت مؤلف ). || فدیة. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). و رجوع به فدیة شود.

فرهنگ عمید

۱. = بدلی
۲. (اسم ) هرچه به جای چیز دیگر واقع می شود، عوض، جانشین.
۳. (هنر ) در سینما، بدلکار.

دانشنامه عمومی

بدل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بدل (فیلم ۱۳۷۲)
بدل (فیلم ۲۰۰۱)
بدل (زبان شناسی)

دانشنامه آزاد فارسی

بدل (پزشکی قدیم). بَدَل (پزشکی قدیم)
در پزشکی و داروشناسی جالینوسی، یک یا چند داروی ساده (منفرد) که بتوان منفرداً یا جمعاً جانشین داروی مفرده کرد. برای آن که بدل (مفرد یا مرکّب) اثر درمانی مطلوب را داشته باشد باید مزاج (گرمی، سردی، تری، خشکی) و صفت (مسهل، قابض، خشک کننده و ...) آن همانند داروی مُبَدَّل مِنه باشد. گاه درپزشکان طب قدیم ترجیح می دادند که مقدار داروی بدل را چند برابر داروی مبدّل منه کنند تا همان اثر را داشته باشد. قدیمی ترین تألیفات دربارۀ بدل ها (ابدال) ترجمۀ کتاب فی ابدال الادویة المفردة و الأشجار و الصُّموغ و الطّین نوشتۀ بَدیغورَس (حکیم ناشناخته یونانی)، کتاب فی أبدال الأدویة و ما یّقوم مَقامَ غیرها از ماسرجویۀ جندی شاپوری و کتاب أبدال الأدویه نوشتۀ ابوبکر محمد بن زکریای رازی است.

بدل (دستور زبان). بَدَل (دستور زبان)
در اصطلاح دستور زبان، اسم یا گروه اسمی یا جانشین اسم، هرگاه با درنگ (ویرگول در نوشتار) بعد از اسم یا جانشین اسمی که هستۀ آن است (مُبدل منه) بیاید تا معنیِ هسته را روشن کند. بدل با هستۀ خود (مُبدل منه) یک نقش دارد و جزو وابسته های پسین اسم به حساب می آید. مثل گروه اسمیِ «شاعر توانای قرن هفتم»، در این عبارت: «سعدی، شاعر توانای قرن هفتم، بوستان و گلستان را با فاصلۀ اندک تألیف کرد». بدل به دو دسته تقسیم می شود. ۱. بدل تأکیدی آن است که تأکیدی از مبدل منه باشد. مثلِ «حسین، برادرم، امروز بیمار است»؛ ۲. بدل توضیحی آن است که توضیحی دربارۀ مبدل منه می دهد. مثلِ «تهران، پایتختِ ایران، هوای آلوده ای دارد».

بدل (هنر و ادبیات). بَدَل (هنر و ادبیات)(pastiche)
در هنر و ادبیات، اثری که تقلید از شیوۀ اثری دیگر، یا گلچینی از آن باشد. معمولاً برای ادای احترام ساخته می شود (برخلاف نقیضه که تمسخرآمیز است). در نقاشی، اثری است که سبک و عناصر آثار دیگر را به وام می گیرد، اما لزوماً مثنّای آن ها نیست. تی اس الیوت در زمین مرده (۱۹۲۲)، اشارات و اقوالی از منابع گوناگون، همچون اشعار کودکانه، آثار دانته، و کیدرا در لابه لای یکدیگر ردیف کرد. برخی نویسندگان و موضوع ها، مانند رمان های جیمز باند، اثر ایان فلمینگ بیشتر مستعدّ بدل سازی اند.

فرهنگ فارسی ساره

یوفه


فرهنگستان زبان و ادب

{apposition} [زبان شناسی] رابطۀ سازه های متوالی در یک سطح دستوری مشخص که به مصداقی واحد اشاره می کنند

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَدَّلَ: تبدیل کرد-عوض کرد
معنی بَدَلاًَ: عوض -بدل
معنی خَطِیئَاتِکُمْ: اآلودگی گناه شما(خطیئة:حالتی است که بعد از ارتکاب کار زشت بدل انسان دست میدهد)
معنی خَطِیئَاتِهِمْ: آلودگی گناه آنان(خطیئة:حالتی است که بعد از ارتکاب کار زشت بدل انسان دست میدهد)
معنی خَطِیئَةً: آلودگی گناه -حالتی است که بعد از ارتکاب کار زشت بدل انسان دست میدهد
معنی خَطِیـئَتُهُ: آلودگی آن گناه(خطیئة:حالتی است که بعد از ارتکاب کار زشت بدل انسان دست میدهد)
معنی کَثِیباً: تودهای از شن (عبارت "کَانَتِ ﭐلْجِبَالُ کَثِیباً مَّهِیلاًَ "مجموعاً به این معنی است که کوهها به تلّی از ماسه بدل شده و از بالا فرو می ریزند)
معنی ﭐنتَصَرَ: انتقام گرفت (کلمه انتصار و کلمه استنصار هر دو به معنای طلب یاری ، یا یکدیگر را یاری کردن است و از آنجایی که اغلب شخص مظلومی که به دلیل ضعفش در مقابل ظالم به وی ظلم شده است با یاری گرفتن از دیگران ضعفش را به قدرت بدل می کند تا انتقامش را از ظالم بگیرد...
معنی ﭐنتَصِرْ: انتقام بگیر(کلمه انتصار و کلمه استنصار هر دو به معنای طلب یاری ، یا یکدیگر را یاری کردن است و از آنجایی که اغلب شخص مظلومی که به دلیل ضعفش در مقابل ظالم به وی ظلم شده است با یاری گرفتن از دیگران ضعفش را به قدرت بدل می کند تا انتقامش را از ظالم بگیرد ...
معنی ﭐنتَصَرُواْ: انتقام گرفتند(کلمه انتصار و کلمه استنصار هر دو به معنای طلب یاری ، یا یکدیگر را یاری کردن است و از آنجایی که اغلب شخص مظلومی که به دلیل ضعفش در مقابل ظالم به وی ظلم شده است با یاری گرفتن از دیگران ضعفش را به قدرت بدل می کند تا انتقامش را از ظالم بگیر...
معنی یَنتَصِرُونَ: انتقام می گیرند - از یکدیگر یاری می طلبند - یکدیگر را یاری می کنند(کلمه انتصار و کلمه استنصار هر دو به معنای طلب یاری ، یا یکدیگر را یاری کردن است و از آنجایی که اغلب شخص مظلومی که به دلیل ضعفش در مقابل ظالم به وی ظلم شده است با یاری گرفتن از دیگران ...
تکرار در قرآن: ۴۴(بار)
عوض گرفتن. ، مگر آن که ستم کند بعد خوبی را عوض گیرد سپس خوب را به جای بد عوض کردیم. راغب گوید: ابدال، تبدیل، ابدّل و استبدال همه به معنی عوض گرفتن و قرار دادن چیزی است در جای چیزی. ، برای کلمات خدا تغییری نیست یعنی یکی به جای دیگری عوض گرفته نمی‏شود ، شیطان و اولیاء او برای ظالمان به جای خدا، عوض بدی‏اند، بَدَل در آیه اخیر وصف است نه مصدر.

واژه نامه بختیاریکا

( بِدَل ) ( صت ) ؛ بلد؛ وارد؛ حرفه ای؛ دانا

پیشنهاد کاربران

بدل=مثل قلب است ولی قلب نیست اما عوام فکر میکنند تقلبی است

عوض

تغییر دادن ، عوض کردن ، تبدیل کردن ، چیزی که اصل نباشد

بدل=مشابه اصلی مانند کپی

بدل=مثل ومانند هست تقلبی نیست ولی خود او هم نیست

بدل=چندان مشابه است که باید هوشیار باشی تقلبی به جای اصلی غالب نشود

بدل بجز معنی هایی که گفته شد معنی دیگری نیز دارد ، مانند او که آدم بدی بود با مهربانی های پیاپی در درازای زمان همسرش به یک مرد خوب و خوش دل بدل شد ، اینجا بمعنی تبدیل شدن است ، مس را به طلا تبدیل کرد ، به خاک دست بزند به طلا بدل می شود ، پس بدل بمعنی جایگزین بکار می رود ، که در جمله ها اگر واژه جایگزین را برای بدل بگذاریم آنچنان که باید روان نیست ، زنان با همراهی و پذیرش پدران شان در کودکی، به زنان شایسته تری در بزرگی بدل می گردند ، که اگر جایگزین یا واژه ای از این خانواده به جای بدل گذارده شود زیبا و روان نمی شود ، به زنان شایسته تری جایگزین ، گزین می گردند ، پیشنهادی که دارم آنست که جمله را بهم بریزیم و از یک واژه دیگر بهره ببریم ، این زنان در بزرگی شایسته تر دیده می شوند ، بنابراین به جای دگرگونی در خود سوژه ، دگرگونی را از بیرون بیان کنیم ، بدل شدن را به دیدن دیگران تبدیل کنیم

بَدَّلَ عوض کرد


نام دیگر بدل در دستور زبان فارسی عطف بیان است.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون داستان سازی و جمله سازی بهره برد بطور مثال :
جنگ به نقطه ی عطف خود نزدیک شده بود که صدام در مورد بدل خود نکاتی بیان کرد.


کلمات دیگر: