کلمه جو
صفحه اصلی

دباغ


مترادف دباغ : پوست پیرا، چرم ساز

برابر پارسی : چرمگر، پوست پیرا، تیماجگر

فارسی به انگلیسی

tanner, dresser

tanner


dresser, tanner


مترادف و متضاد

barker (اسم)
دباغ، پوست درخت کن، کارگر یا ماشینی که پوست میکند

tanner (اسم)
دباغ، پوست پیرا، شش پنس

پوست‌پیرا، چرم‌ساز


فرهنگ فارسی

پوست پیرا، پاک کردن وپرداخت دادن پوست حیوانات
( صفت ) آنکه پوست حیوانات را پاک و پرداخت کند پوست پیرا .
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج

فرهنگ معین

(دَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) پوست پیرا، چرمگر.

لغت نامه دهخدا

دباغ. [ دِ ] ( ع اِ ) آنچه بدان پوست پیرایند. ( منتهی الارب ). دِبغ. ( منتهی الارب ).

دباغ. [ دِ ] ( ع مص ) پیراستن پوست را. دبغ. دباغة. ( منتهی الارب ). پوست پیراستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). رنگ سبز دادن جامه را. ( منتهی الارب ).

دباغ. [ دَب ْ با ] ( ع ص ) پوست پیرا. ( منتهی الارب ) ( دستور اللغة ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). پوست پیراه. پوست پیرای. آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست. ج ، دباغون. ( مهذب الاسماء ). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصوصاً یهود آنرا یکی از کارهای پست میدانستند و بدان لحاظ همواره دباغان در خارج شهر اقامت میورزیدند. ( قاموس کتاب مقدس ) : و لشکر این علویان دانی که باشند؟ کفشگران درغایش ( ؟ ) و دباغان آوه... ( النقض ص 474 ). و هو دباغ للمعدة [ طرثوث ]. ( ابن البیطار ).
- امثال :
آخر گذر پوست به دباغان است .

دباغ. [ دَب ْ با ] ( اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ. ق. مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از آن جمله است کتابی نیکو و سودمند در باره طبقاتی از فضلا که از آغاز رواج اسلام در قیروان بدان شهر درآمده اند. و نیز«معالم الایمان فی معرفة اهل القرآن » در چهار جزء و «تاریخ ملوک الاسلام » و «جلاءالافکار فی مناقب الانصار» از اوست. ( معجم المطبوعات العربیة ) ( الاعلام زرکلی ج 2 ).

دباغ. [ دَب ْ با ] ( اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه مازندران. ( سفرنامه رابینو بخش انگلیسی ص 124 ).

دباغ. [ دَب ْ با ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از آن جمله است کتابی نیکو و سودمند در باره ٔ طبقاتی از فضلا که از آغاز رواج اسلام در قیروان بدان شهر درآمده اند. و نیز«معالم الایمان فی معرفة اهل القرآن » در چهار جزء و «تاریخ ملوک الاسلام » و «جلاءالافکار فی مناقب الانصار» از اوست . (معجم المطبوعات العربیة) (الاعلام زرکلی ج 2).


دباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).


دباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصوصاً یهود آنرا یکی از کارهای پست میدانستند و بدان لحاظ همواره دباغان در خارج شهر اقامت میورزیدند. (قاموس کتاب مقدس ) : و لشکر این علویان دانی که باشند؟ کفشگران درغایش (؟) و دباغان آوه ... (النقض ص 474). و هو دباغ للمعدة [ طرثوث ]. (ابن البیطار).
- امثال :
آخر گذر پوست به دباغان است .


دباغ . [ دِ ] (ع اِ) آنچه بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). دِبغ. (منتهی الارب ).


دباغ . [ دِ ] (ع مص ) پیراستن پوست را. دبغ. دباغة. (منتهی الارب ). پوست پیراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). رنگ سبز دادن جامه را. (منتهی الارب ).


دباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


فرهنگ عمید

کسی که پیشه اش پاک کردن و پرداخت دادن پوست حیوانات است، پوست پیرا.

دانشنامه عمومی

چرمگیر، پوست پیرا


پوست پیرا،چرمگر


دباغ می تواند به موارد زیر اشاره کند:
حسین حاج فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش نواندیش دینی و فیلسوف ایرانی
سروش دباغ، از فیلسوفان ایرانی و استاد دانشگاه تورنتو (فرزند عبدالکریم سروش)
حسین دباغ، پژوهشگر فلسفه (فرزند عبدالکریم سروش)
بهرام دباغ، بازیکن فوتبال
مرضیه حدیدچی، معروف به طاهره دباغ، از زندانیان سیاسی، فعالان مبارزهٔ مسلحانه ضد حکومت پهلوی قبل از انقلاب ایران (۱۳۵۷)
ناظم دباغ، نماینده کردستان عراق در ایران
سلما دباغ، نویسنده فلسطینی-بریتانیایی

جدول کلمات

وتگر

پیشنهاد کاربران

اصطلاح ( ایس ته لاه ) اگر اصطلاح یک کلمه ی عربی بود. از ریشه ی صلح. . . . باید اصطلاح به صورت اصتلاح ( افتعال ) نوشته می شد. چون ط افتعال ت است. . . . . . . . . اضطراب ( ایز تی راب ) ، مضطرب. . اگر اضطراب عربی بود از ریشه ( افتعال ) باید ط بصورت ت افتعال نوشته می شد. . . . . . . . . . . . . . . اصطلاح تورکی است . و اضطراب ( بر وزن سا راب، دا راب، سوه راب، مه راب، جو راب، خ راب، ش راب خانا ( شرفخانا ) ) تورکی است

دباغ به معنی آشپز
تغییر یافته طباخ
در گویش مردم کاشمر و بردسکن در خراسان رضوی به آشپز مراسم عروسی و عزا دباغ میگویند


کلمات دیگر: