کلمه جو
صفحه اصلی

درازی


مترادف درازی : طول، اطاله، طول وتفصیل

متضاد درازی : پهنا، عرض

فارسی به انگلیسی

elongation, length

length


مترادف و متضاد

طول ≠ پهنا، عرض


اطاله، طول‌وتفصیل


۱. طول
۲. اطاله، طولوتفصیل ≠ پهنا، عرض


فرهنگ فارسی

درازا طول مقابل پهنی پهنایی عرض .
یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی مکنی به ابن عصفور از آل عصفور . فقیه امامی قرن دوازدهم هجری .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) درازا، طول .

لغت نامه دهخدا

درازی. [ دِ ] ( حامص ، اِ ) دراز بودن. درازا. طول. امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض. اِنسبات. خَدَب. سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. ( منتهی الارب ) :
زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی.
فرخی.
|| به مجاز، طول و تفصیل دادن :
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی سخن را زآن همی پهنا کند.
ناصرخسرو.
فرازی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی.
نظامی.
شَقَق ؛ درازی اسب. طَوار؛ درازی سرای. نَصل ؛ درازی سر شتر و اسب. ( منتهی الارب ).
- درازی دراز ؛ سخت دراز. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). طوال. ( دهار ).
- درازی دست ؛ کنایه از غلبه و استیلا. ( آنندراج ) : قوه پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
|| طول مسافت. بعد مسافت :
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست.
خاقانی.
|| بلندی. طول. ارتفاع. نقیض کوتاهی. جُلاجِب. خَطَل. شَجَع. شطاط. شَنعَفَة. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق. نُسوع. ( منتهی الارب ): أقعس ؛ بغایت درازی. ( دهار ). جید؛ درازی گردن. ( منتهی الارب ). سَرطَلَة؛ درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه. سَطَع و قَمَد و قَوَد؛ درازی گردن. سَقَف ؛ درازی و کژی. ( منتهی الارب ). سَنطَبَة، درازی مضطرب. طَبالة؛ درازی شتر. طَنَب و قَوَد؛ درازی پشت. ( منتهی الارب ). طول ؛ به درازی غلبه کردن. ( دهار ). قِن̍ی ؛ درازی طرف یا برآمدگی وسط نای. هَجر؛ درازی و کلانی درخت. هَوج ؛ درازی با اندکی گولی. ( منتهی الارب ).
- امثال :
درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم ؛ درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم ، این بجای آن. این به آن در. ( فرهنگ عوام ).
|| طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره. کشیدگی : أشعر؛ درازی موی گرداگرد فرج ناقه. عَسن ؛ درازی موی. مَسألة؛ درازی روی که خوش نماید. ( منتهی الارب ).
- درازی دامن ؛ بلندی دامن. ( آنندراج ).
|| طول زمانی. دراز بودن زمان. قَفا. وَفاء. ( منتهی الارب ) :
ترا جنگ ایران چو بازی نمود

درازی . [ دَرْ را زی ی ] (اِخ ) یوسف بن ابراهیم درازی بحرانی ، مکنی به ابن عصفور، از آل عصفور. فقیه امامی قرن دوازدهم هجری . وی از اهالی بحرین بود. به سال 1107 هَ . ق . متولد شد و در سال 1186 هَ . ق . در شهر کربلاء درگذشت . او راست : انیس المسافر و جلیس الخواطر، که آنرا بنام کشکول نیز خوانند - الدرة النجفیة من الملتقطات الیوسفیة - الحدائق الناضرة، در فقه استدلالی - لؤلوءة البحرین - سلاسل الحدید فی تقیید ابن ابی الحدید، در رد گفتار ابن ابی الحدید در مورد اثبات خلافت خلفای راشدین . (از الاعلام زرکلی ج 9 ص 286 از الذریعه و شهداءالفضیلة و هدیةالعارفین و فهرست المخطوطات ).


درازی . [ دِ زی ی ] (اِخ ) نام تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، ازایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).


درازی . [ دِ ] (حامص ، اِ) دراز بودن . درازا. طول . امتداد. خلاف پهنا. خلاف عرض . اِنسبات . خَدَب . سَمحَجَة. سَنطَلَة. سَیفة. (منتهی الارب ) :
زانگونه که از جوشن خرپشته خدنگش
بیرون نشود سوزن درزی ز درازی .

فرخی .


|| به مجاز، طول و تفصیل دادن :
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازی سخن را زآن همی پهنا کند.

ناصرخسرو.


فرازی بر سپهرش سرفرازی
دو میدانش فراخی و درازی .

نظامی .


شَقَق ؛ درازی اسب . طَوار؛ درازی سرای . نَصل ؛ درازی سر شتر و اسب . (منتهی الارب ).
- درازی دراز ؛ سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). طوال . (دهار).
- درازی دست ؛ کنایه از غلبه و استیلا. (آنندراج ) : قوه ٔ پیغمبران معجزات آمد یعنی چیزها که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند و قوه ٔ پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهندموافق با فرمانهای ایزدتعالی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
|| طول مسافت . بعد مسافت :
بر سر کویت از درازی راه
مرکب ناله را عنان بگسست .

خاقانی .


|| بلندی . طول . ارتفاع . نقیض کوتاهی . جُلاجِب . خَطَل . شَجَع. شطاط. شَنعَفَة. عَمی ̍. عَنَط. مَقَق . نُسوع . (منتهی الارب ): أقعس ؛ بغایت درازی . (دهار). جید؛ درازی گردن . (منتهی الارب ). سَرطَلَة؛ درازی با نحافت جثه و اضطراب بنیه . سَطَع و قَمَد و قَوَد؛ درازی گردن . سَقَف ؛ درازی و کژی . (منتهی الارب ). سَنطَبَة، درازی مضطرب . طَبالة؛ درازی شتر. طَنَب و قَوَد؛ درازی پشت . (منتهی الارب ). طول ؛ به درازی غلبه کردن . (دهار). قِن̍ی ؛ درازی طرف یا برآمدگی وسط نای . هَجر؛ درازی و کلانی درخت . هَوج ؛ درازی با اندکی گولی . (منتهی الارب ).
- امثال :
درازی این شاه خانم به پهنای آن ماه خانم ؛ درازی شاه خانم رامی خواهد به پهنای ماه خانم درکند. درازی شاه خانم کم ِ پهنای ماه خانم ، این بجای آن . این به آن در. (فرهنگ عوام ).
|| طول چون از بالا بدان نگرند، چون درازی گیسو و دامن و غیره . کشیدگی : أشعر؛ درازی موی گرداگرد فرج ناقه . عَسن ؛ درازی موی . مَسألة؛ درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب ).
- درازی دامن ؛ بلندی دامن . (آنندراج ).
|| طول زمانی . دراز بودن زمان . قَفا. وَفاء. (منتهی الارب ) :
ترا جنگ ایران چو بازی نمود
ز بازی سپه را درازی نمود.

فردوسی .


درازی و کوتاهی شب و روز در شهرها. (التفهیم ص 176).
چرا عمر طاوس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی .
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
این درازی مدت از تیزی صنع
می نماید سرعت انگیزی صنع.

مولوی .


درازی شب از ناخفتگان پرس
که خواب آلوده را کوته نماید.

سعدی .


براندیش از افتان و خیزان تب
که رنجور داند درازی شب .

سعدی .


اخداد؛ درازی سکوت . قَلَم ؛ درازی ایام بیوگی زن . کِظاظ؛ درازی ملازمت . (منتهی الارب ).
- جان درازی ؛ عمردرازی . درازی عمر. طول عمر. رجوع به جان درازی در ردیف خود شود.
- درازی عمر ؛ طول زندگانی و بسیاری زیستن در این جهان . (ناظم الاطباء). نَساء. (منتهی الارب ).
|| شرح . تفصیل . اطناب : از این مقدار مکرر بس درازی در کتاب پدید نیاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
درازی این قصه کوتاه کردم
همه در بقای تو بادا درازی .

سوزنی .


با بی خبران بگوی کای بی خردان
بیهوده سخن به این درازی نبود.

شیخ علاءالدوله ٔ سمنانی .


این عالم پر ز صنع بی صانع نیست
بیهوده سخن به این درازی نبود.

آصف ابراهیمی کرمانی .


- درازی کردن ؛ بسط دادن : هرچند این تاریخ جامع صفاهان می شود از درازی که آنرا داده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 605).

درازی . [دِ ] (اِخ ) قریه ای است در 7 فرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق تنگستان . (فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 12هزارگزی غرب خورموج و دامنه ٔ شرقی کوه مند، با 993 تن سکنه . محصول : غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دانشنامه عمومی

درازی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
درازی (الیگودرز)
درازی (دشتی)

گویش مازنی

/deraazi/ بلندی – طولی – درازا

بلندی – طولی – درازا



کلمات دیگر: