کلمه جو
صفحه اصلی

دشتی

فارسی به انگلیسی

wild, of dashtistan, dashti, native of dashtistan, kind of sad melody, pastoral

pastoral, wild


فرهنگ فارسی

منسوب به دشت، صحرایی، نام یکی از آهنگهای ایرانی
( صفت ) ۱ - منسوب به دشت صحرایی . ۲ - یکی از آوازهای ایرانی و آن نمونه ایست از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی . این آواز در عین سادگی گه چنان موثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه میفشاند . گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است . ( نوت شاهد حجاز ) گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت ( خالقی . مجله موزیک ) .
زلو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ چو بر عضوی از اعضای آدمی بچسبانند خون از آن بمکد .

فرهنگ معین

(دَ ) ۱ - (ص نسب . ) منسوب به دشت ، صحرایی . ۲ - نام یکی از آوازهای ایرانی .

لغت نامه دهخدا

دشتی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرارج بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 396 تن .آب آن از زاینده رود. محصول آنجا غلات ، ذرت ، پنبه ، صیفی ، پشم و روغن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد. سکنه ٔ آن 276 تن . آب آن از زاینده رود و قنات . محصول آنجا غلات ، کشمش ، برنج و بادام . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان حومه ٔ بخش گاوبندی شهرستان لار. سکنه ٔ آن 1042 تن . آب آن از چاه و باران . محصول آنجا غلات ، خرما، تنباکو و صیفی جات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 69).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) (بلوک ...) ناحیه ٔ وسیعی است از گرمسیرات فارس در میانه ٔ جنوب و مغرب شیراز. درازی آن از بندر دیر ناحیه ٔ بردستان تا تنگ رم ناحیه ٔ بلوک ، سی و شش فرسنگ و پهنای آن از سرگاه ناحیه ٔ طسوج تا کلات ناحیه ٔ مندستان هجده فرسنگ است . کشت و زرع عمومی آن گندم و جوو نخلستان دیمی است . این بلوک را چندین ناحیه است که کلانتر و ضابط هر یک در تحت طاعت دیگری نیستند و همه در اطاعت حاکم کل دشتی باشند. حاکم نشین و قصبه ٔ نواحی دشتی قریه ٔ کاکی است . (از فارسنامه ٔ ناصری ). سواحل خلیج فارس را از جنوب ناحیه ٔ تنگستان تا نزدیک بندر کنگان شامل دهستانهای لاور، کبکان ، بردخون و دیر سواحل ، دشتی گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) از اصحاب ماری الاسقف که سپس با ماری مخالفت کرد و خود طریقه ای ابداع کرد بنام دشتیین . (از الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به دشتیین شود.


دشتی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دشت . صحرائی : این [ الان ] ناحیتی با نعمت سخت بسیار است ، کوهیست و دشتی . (حدود العالم ). || صحرانشین . ساکن در دشت . از مردم صحرا :
که دو پهلوان ایدر آمد به جنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ .

فردوسی .


بهین جای هر جا که باشم تراست
کجا گور دشتی است آب و گیاست .

اسدی .


تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.

معزی .


|| مجازاً، عربها. اعراب :
سواران دشتی ز رومی سوار
به آیند در کوشش و کارزار.

فردوسی .


|| در توصیف گیاهان ، وحشی . خودرو. بیابانی . بری .مقابل باغی و بستانی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (در اصطلاح موسیقی ) یکی از آوازهای ایرانی ، وآن نمونه ای است از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی . این آواز در عین سادگی گاه چنان مؤثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه می فشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه ٔ پنجم گام شور است (نوت شاهد حجاز). گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت . (فرهنگ فارسی معین از مقاله ٔ خالقی در مجله ٔ موزیک شماره ٔ 10 ص 6).

دشتی . [ دُ ] (اِ) زالو را گویند و آن کرمی باشد سیاه رنگ ، چون بر عضوی از اعضای آدمی بچسبانندخون از آن بمکد. (برهان ) (از آنندراج ) :
مرو زین خانه ای مجنون که کردی خون ز هجران خون
چو دشتی را فروبردی عجائب نیست خون رفتن .

مولوی (از آنندراج ).



دشتی . [ دُ ] (حامص ) دشت بودن . بدی . زشتی . وحید دستگردی دشتی را در بیت ذیل از نظامی به معنی فوق آورده است ولی آن قابل تأمل است :
مطیعش را ز می پر باد کشتی
چو یاغی گشت بادش تیزدشتی .

نظامی .



دشتی. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دشت. صحرائی : این [ الان ] ناحیتی با نعمت سخت بسیار است ، کوهیست و دشتی. ( حدود العالم ). || صحرانشین. ساکن در دشت. از مردم صحرا :
که دو پهلوان ایدر آمد به جنگ
ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ.
فردوسی.
بهین جای هر جا که باشم تراست
کجا گور دشتی است آب و گیاست.
اسدی.
تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.
معزی.
|| مجازاً، عربها. اعراب :
سواران دشتی ز رومی سوار
به آیند در کوشش و کارزار.
فردوسی.
|| در توصیف گیاهان ، وحشی. خودرو. بیابانی. بری.مقابل باغی و بستانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( در اصطلاح موسیقی ) یکی از آوازهای ایرانی ، وآن نمونه ای است از زندگی ساده و بی آلایش نظیر زندگی بی تکلف چوپانی و صحرا و دشت نشینی. این آواز در عین سادگی گاه چنان مؤثر و دلرباست که شنونده اشک حسرت بر گونه می فشاند. گام دشتی با شور تفاوتی ندارد ولی نوت شاهد آن درجه پنجم گام شور است ( نوت شاهد حجاز ). گام دشتی را میتوان مانند گام شور نوشت. ( فرهنگ فارسی معین از مقاله خالقی در مجله موزیک شماره 10 ص 6 ).

دشتی. [ دَ ] ( اِخ ) از اصحاب ماری الاسقف که سپس با ماری مخالفت کرد و خود طریقه ای ابداع کرد بنام دشتیین. ( از الفهرست ابن الندیم ). و رجوع به دشتیین شود.

دشتی. [ دَ ] ( اِخ ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 69 ).

دشتی. [ دَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه آن 125 تن. آب آن از رودخانه سردشت. محصول آنجا غلات و توتون و حبوب است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دشتی. [ دَ ] ( اِخ ) ( بلوک... ) ناحیه وسیعی است از گرمسیرات فارس در میانه جنوب و مغرب شیراز. درازی آن از بندر دیر ناحیه بردستان تا تنگ رم ناحیه بلوک ، سی و شش فرسنگ و پهنای آن از سرگاه ناحیه طسوج تا کلات ناحیه مندستان هجده فرسنگ است. کشت و زرع عمومی آن گندم و جوو نخلستان دیمی است. این بلوک را چندین ناحیه است که کلانتر و ضابط هر یک در تحت طاعت دیگری نیستند و همه در اطاعت حاکم کل دشتی باشند. حاکم نشین و قصبه نواحی دشتی قریه کاکی است. ( از فارسنامه ناصری ). سواحل خلیج فارس را از جنوب ناحیه تنگستان تا نزدیک بندر کنگان شامل دهستانهای لاور، کبکان ، بردخون و دیر سواحل ، دشتی گویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

دشتی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان صحرای باغ بخش مرکزی شهرستان لار. سکنه 566 تن . آب آن از چاه و باران . محصول آنجا غلات و خرمای دیمی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


دشتی . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 125 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت . محصول آنجا غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. مربوط به دشت، صحرایی.
۲. (اسم ) (موسیقی ) آوازی از ملحقات دستگاه شور.
= زالو

۱. مربوط به دشت؛ صحرایی.
۲. (اسم) (موسیقی) آوازی از ملحقات دستگاه شور.


زالو#NAME?


دانشنامه عمومی

دشتی به موارد زیر اطلاق می شود:
منطقه دشتی یا (دشتی) منطقه ای تاریخی فرهنگی در میانه استان بوشهر.
گویش دشتی گویش مردم منطقه دشتی در استان بوشهر.
شهرستان دشتی یکی از شهرستان های استان بوشهر ایران است.
آواز دشتی، یکی از مایه های آواز ایرانی، از متعلقات دستگاه شور.

دانشنامه آزاد فارسی

نام یکی از آوازهای ایرانی از متعلقات دستگاه شور. گام دشتی همان گام شور است. شاهد آن درجۀ پنجم گام شور، ایست آن درجۀ سوم گام شور، و خاتمۀ آن شاهد شور است. (منظور از گام دُوری از نت ها در فاصلۀ اکتاو، چهارم یا پنجمِ درست است که روی برخی درجات آن مقام یا گوشۀ خاصی بنا می شود و با مفهوم اروپایی گام متفاوت است). اغلب دشتی را آوازی غمناک می شناسند، ولی علینقی وزیری و سپس روح الله خالقی، شاگرد او، با ساختن آثار گوناگون نشان دادند که با این آواز زیبا غیر از اندوه و غم حالات حماسی و حتی فانتزی و کمیک را نیز می توان ابراز کرد. سرودهای جاودانه ای ایران، ساخته خالقی و ای وطن اثر وزیری ازجمله آهنگ های ملی میهنی در آواز دشتی است. شاهد دشتی خاصیت دیگری هم دارد و آن این که به مناسبت برای بیان غم و اندوه و نظیر آن ربع پرده بَم می شود و سپس به حالت اول برمی گردد که به آن نت متغیّر می گویند. این آواز بیشتر از هر جا در شمال ایران متداول است. گوشه های دشتی عبارت اند از درآمد، دشتستانی، غم انگیز، بیدگانی، چوپانی، اوج، عشاق، دیلمان، و مثنوی. بعضی گیلکی را در دشتی و برخی در ابوعطا می نوازند. برخی از دیگر آهنگ های معروف دشتی عبارت اند از ژیمناستیک موزیکال، و بستۀ دام هر دو اثر وزیری؛ موسمِ گل اثر موسی معروفی؛ از خون جوانان وطن اثر عارف قزوینی؛ زردملیجه، تمرین دشتی، در قفس، و به یاد گذشته اثر ابوالحسن صبا؛ و گریه کن اثر عارف قزوینی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دشتی (ابهام زدایی). دشتی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • محمد دشتی ، از علمای شیعه در عصر حاضر• سیدمصطفی حسینی دشتی، از علمای شیعه در عصر حاضر• ذبیح الله حکیم الهی دشتی، معروف به ذبیح الله منصوری، از نویسندگان معاصر
...

گویش مازنی

/dashti/ قشلاق نشین - کسی که در دشت زندگی کند ۳کشاورز

۱قشلاق نشین ۲کسی که در دشت زندگی کند ۳کشاورز


پیشنهاد کاربران

دشتی نام سرزمین زیبا وسرسبز دردوران سلجوقیان بوده

شهرستان دشتی در استان بوشهر
با لهجه لری صحبت می کنند




کلمات دیگر: