کلمه جو
صفحه اصلی

تعلم


مترادف تعلم : آموزش، فراگیری، یادگیری، آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن

برابر پارسی : آموزش

فارسی به انگلیسی

learning, being taught

عربی به فارسی

فرهيختن , تربيت کردن , دانش اموختن , تعليم دادن , فراگرفتن , اموختن


مترادف و متضاد

آموزش، فراگیری، یادگیری


آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن


۱. آموزش، فراگیری، یادگیری
۲. آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن


فرهنگ فارسی

آموختن، یادگرفتن، دانستن
۱ -( مصدر ) آموختن دانش آموختن یاد گرفتن . ۲ -( اسم ) دانش آموزی . جمع : تعلمات .

فرهنگ معین

(تَ عَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) آموختن ، دانش آموختن .

لغت نامه دهخدا

تعلم. [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) بیاموختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آموختن و دانستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). از کسی آموختن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مطاوعة تعلیم است ، گویند علمته فتعلم. ( از اقرب الموارد ) : و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب افتد. ( کلیله و دمنه ). و چندانکه اندک مایه وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب درتعلم آن میکوشیدم. ( کلیله و دمنه ). و رنج تعلم هرچه فراوانتر تحمل نیفتد در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدانست این منزلت نتوان یافت. ( کلیله و دمنه ).و رجوع به تعلیم و اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 344 شود. || استوار کردن کار را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و یقال : تَعَلَّم بلفظ الامر بمعنی اعلم و اذا قیل لک اعلم ان زیداً خارج قل علمت و اذا قیل تعلم لاتقل تعلمت ُ و هی من النواسخ قال تعلم شفاء النفس قهر عدوها فبالغ بلطف فی التحیل و المکر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هو فی موضعاعلم و هو مختص بالامر کقوله : تعلم انه ُ لا طیر الاعلی متطیر و هو الثبور. ( اقرب الموارد ). و به فتح اول وثانی و لام مشدد مفتوح در این صورت صیغه امر است بمعنی بیاموز از باب تفعل. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. آموختن، یاد گرفتن.
۲. دانستن.

فرهنگ فارسی ساره

آموزش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَعْلَمَ: تا بدانی - تا بشناسی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی تَعْلَمُ: می دانی(علم به معنای احتمال صد در صد است ، بطوری که حتی یک در صد هم احتمال خلاف آن داده نمیشود . )
معنی لَمْ تَعْلَمْ: ندانسته ونمی دانی
معنی لَا تَعْلَمُ: نمی داند(مؤنث)
معنی لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ: نمی دانستی (ونه می توانستی بدانی)
معنی یَتَطَهَّرُواْ: که می خواهند پاک شوند - که پاک شدن را بپذیرند (از معانی باب تفعّل قبول اثر فعل است مانند تعلّم که به معنی تعلیم را پذیرفتن یا همان یاد گرفتن است)
معنی یَتَطَهَّرُونَ: خواهان پاکی اند - پاک شدن را می پذیرند (از معانی باب تفعّل قبول اثر فعل است مانند تعلّم که به معنی تعلیم را پذیرفتن یا همان یاد گرفتن است)
معنی دِرَاسَتِهِمْ: آموختن (دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی دَرَسْتَ: درس گرفته ای - آموخته ای(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی دَرَسُواْ: آموختند(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
معنی تَدْرُسُونَ: می خوانید - درس می خوانید(دراست از نظر معنا اخص از تعلّم است ، چون اگر چه هر دو به معنای آموختن است ، ولی دراست غالبا در جائی بکار میرود که انسان از روی کتاب درسی را بگیرد و بخواند تا بیاموزد . )
ریشه کلمه:
علم (۸۵۴ بار)

جدول کلمات

اموختن

پیشنهاد کاربران

یاد گرفتن

معرفت، علم، عرف

علم آموختن🍽
کاربرد در جمله :
و فایده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است

آموختن: آ ( پیشوند تاکید ) موخ ( مخ، مغز، مزگ ) ت ( نشانه ی گذشته ) ن ( بنواژ ( مصدر ) ساز
بن های زمان گذشته: آموختن آموختاندن آموختگی آموختار آموخستن آموخستاندن آموخستار

آموزش:آ ( پیشوند تاکید ) موز ( مزگ، مزدا، مخ ) ش ( بنواژساز )
بن های زمان اکنون: آموزش آموزایش آموزانش آموزاندن

زادریشه ( مشتق ) های پسوندی : آموختک آموختاک آموختیک آموزک آموزاک آموزیک آموختان آموختانه آموزان آموزانه آموختین آموزین آموختنی آموختنده آموزنده آموخته آموزه آموختیده آموزیده آموختگان آموزگان آموختگار آموزگار آموختگر آموزگر و. . .

زادریشه های پیشوندی: بازآموخت بازآموز پادآموخت پادآموز پتآموخت پتآموز پاژآموخت پاژآموز دژآموخت دژآموز دشآموخت دشآموز و. . .


کلمات دیگر: