کلمه جو
صفحه اصلی

قبول


مترادف قبول : اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید

متضاد قبول : رد

برابر پارسی : پذیرش، باور، پذیرا، پذیرفتن، پذیرفته شده

فارسی به انگلیسی

accepting, acceptance, admitting, agreement, consent, compliance, accepted, counting, counted, receipt, resignation

acceptance, admitting, agreement, consent, accepted


receipt, resignation


فارسی به عربی

اتفاقیة , استقبال , التزام , تبنی , تصریح , دخول

عربی به فارسی

پذيرش , قبولي حواله , حواله ء قبول شده , قبول معني عرف , معني مصطلح


مترادف و متضاد

admission (اسم)
پذیرش، دخول، تصدیق، قبول، اعتراف، ورودیه، درامد، اجازهء ورود، بارداد

reception (اسم)
پذیرش، قبول، برخورد، پذیرایی، مهمانی، دریافت

imprimatur (اسم)
پذیرش، قبول، تصویب، اجازه چاپ

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

compliance (اسم)
موافقت، قبول، اجابت، بر اوردن

acknowledgment (اسم)
تصدیق، سپاسگزاری، قبول، اقرار، خبر وصول، تشکر، شهادت نامه

adoption (اسم)
قبول، اقتباس، اتخاذ، اختیار، قبول به فرزندی، فرزند خواندگی

ratification (اسم)
تصدیق، قبول، تصویب، قبولی، انعقاد

intromission (اسم)
تصدیق، قبول، ارسال، تو رفتگی، درج

اجابت، استجابت، باور، پذیرش، پسند، تایید، تراضی، تصدیق، تصویب، تقبل، توافق، رضا، رضامندی، رضایت، صوابدید ≠ رد


فرهنگ فارسی

( مصدر ) پیش آمدن .
پذیرفتن دلو را از ساقی گرفتن پذیرائی .

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - خوبی . ۲ - زیبایی ، جمال .
( ~ . ) [ ع . ] (مص ل . ) پیش آمدن .
(قَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پذیرفتن . ۲ - (اِ مص . ) پذیرایی ، پذیرش .

(قُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - خوبی . 2 - زیبایی ، جمال .


( ~ .) [ ع . ] (مص ل .) پیش آمدن .


(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پذیرفتن . 2 - (اِ مص .) پذیرایی ، پذیرش .


لغت نامه دهخدا

قبول . [ ق َ ] (ع مص ) پذیرفتن . || دلو را از ساقی گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) پذیرائی . (منتهی الارب ). || (اِ) مام ناف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است . یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) در فارسی اکثر به معنی مقبول آید و با لفظ افتادن و کردن استعمال نمایند. (آنندراج ) :
ای کز کمال حسن تو حیران شده عقول
در سینه ها عزیزی و در دیده ها قبول .

میرحسن دهلوی (از آنندراج ).


نیست غیر از ناقبولی سازگار راستان
میخورم خون همچو تیر از دل پسندیهای خویش .

ملا مفیدبلخی (از آنندراج ).


|| زیبا. خوب . || (اِمص ) خوبی . (منتهی الارب ). || جمال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) هیأت و لباس .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

قبول . [ ق ُ ] (ع اِمص ) خوبی . || جمال . || (اِ) هیأت و لباس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص ) وزیدن باد صبا. (آنندراج ). || پیش آمدن . (آنندراج ).


قبول. [ ق َ ] ( ع مص ) پذیرفتن. || دلو را از ساقی گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) پذیرائی. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) مام ناف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || باد صبا از آن جهت که ضد دبور است. یا آن که مقابل در کعبه شرفهااﷲ میوزد. یا آن که مقبول طبایع و نفوس است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( ص ) در فارسی اکثر به معنی مقبول آید و با لفظ افتادن و کردن استعمال نمایند. ( آنندراج ) :
ای کز کمال حسن تو حیران شده عقول
در سینه ها عزیزی و در دیده ها قبول.
میرحسن دهلوی ( از آنندراج ).
نیست غیر از ناقبولی سازگار راستان
میخورم خون همچو تیر از دل پسندیهای خویش.
ملا مفیدبلخی ( از آنندراج ).
|| زیبا. خوب. || ( اِمص ) خوبی. ( منتهی الارب ). || جمال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِ ) هیأت و لباس.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

قبول. [ ق ُ ] ( ع اِمص ) خوبی. || جمال. || ( اِ ) هیأت و لباس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) وزیدن باد صبا. ( آنندراج ). || پیش آمدن. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.
۲. گفتار کسی را به راستی و درستی پذیرفتن.
۳. (صفت ) پذیرفته.
* قبول افتادن: (مصدر لازم ) [قدیمی] پذیرفته شدن، مقبول واقع شدن: صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲ ).
* قبول شدن: (مصدر لازم ) پذیرفته شدن.
* قبول کردن: (مصدر متعدی ) پذیرفتن.

۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.
۲. گفتار کسی را به‌راستی و درستی پذیرفتن.
۳. (صفت) پذیرفته.
⟨ قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷۲).
⟨ قبول شدن: (مصدر لازم) پذیرفته شدن.
⟨ قبول کردن: (مصدر متعدی) پذیرفتن.


فرهنگ فارسی ساره

پذیرش، پذیرفته شده


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قبول این است که مشتری بگوید: «قبلت» یا «اشتریت» یا «ابتعت» و نظیر آنها، که مقابل ایجاب است.
به تعبیری دقیق تر قبول عبارت از رضا به ایجاب و پذیرفتن آن است اعم از این که ایجاب انشاء تملیک یا تزویج باشد.
انواع قبول
و آن بر سه گونه است:
الف ـ گاهی به لفظ قبلت و رضیت می باشد.
ب ـ و زمانی به طریق امر و استیجاب می باشد مانند «بعنی».
ج ـ و گاهی به لفظ اشتریت و ملکت (به تخفیف لام) و ابتعت می باشد.


[ویکی فقه] قبول (فقه). قبول این است که مشتری بگوید: «قبلت» یا «اشتریت» یا «ابتعت» و نظیر آنها،
به تعبیری دقیق تر قبول عبارت از رضا به ایجاب و پذیرفتن آن است اعم از این که ایجاب انشاء تملیک یا تزویج باشد.

انواع قبول
و آن بر سه گونه است:
الف ـ گاهی به لفظ قبلت و رضیت می باشد.
ب ـ و زمانی به طریق امر و استیجاب می باشد مانند «بعنی».
ج ـ و گاهی به لفظ اشتریت و ملکت (به تخفیف لام) و ابتعت می باشد.
مکاسب شیخ انصاری، ص۹۶.
۱. ↑ مغنی المحتاج، ج۲، ص۳.۲. ↑ المهذب (ابو اسحاق شیرازی)، ج۱، ص۲۵۷.۳. ↑ مکاسب شیخ انصاری، ص۹۶.
...

واژه نامه بختیاریکا

( قبول( هدیه) ) زَفت
ز دال ( زِ بال ) ؛ مثلا گل او ز بال نید یعنی
دِرَوا

پیشنهاد کاربران

بیش از نود درصد عربی ، عبری آرامی سریانی ایرانی و . . . است ، چیزی رو که عرب زده ها درباره زبان عربی می گویند ، دروغی بیش نیست و این واژه هم عربی نیست ، حتا واژه الله هم عربی نیست

Pass

تصویب

واژه قبول و متصاد آن
قبول = معناهایی که گفته شده خوب اند و پسند را هم باید افزود
متصاد آن. غیر قابل قبول = ناپسند = نپذیرفتنی

پیشنهادم اینست که برای هر واژه معنی پارسی آن گفنه می شود. متضاد پارسی آن نیز گفته شود

کامیاب

بهترین برگردان کلمه "قبول" به فارسی اصیل میشه "کامیاب"
مثلا به جای اینکه بگیم "قبول" شدم
بهتره بگوئیم "کامیاب" شدم

Acceptance

درست شدن


کلمات دیگر: