کلمه جو
صفحه اصلی

گروه


مترادف گروه : امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان

متضاد گروه : فرد

فارسی به انگلیسی

crowd, band, group


brigade, department, aggregation, band, batch, category, bevy, block, body, camp, circuit, class, clutch, cohort, college, company, contingent, corps, crop, crowd, drove, ensemble, fraternity, gaggle, gang, group, lot, multitude, number, panel, party, persuasion, population, ring, school, sect, set, sort, sphere, table, team, throng, troop, ure_, caboodle, bunch, swarm

aggregation, band, batch, category, bevy, block, body, camp, circuit, class, clutch, cohort, college, company, contingent, corps, crop, crowd, drove, ensemble, fraternity, gaggle, gang, group, lot, multitude, number, panel, party, persuasion, population, ring, school, sect, set, sort, sphere, table, team, throng, troop, ure _


فارسی به عربی

احکام , باقة , تجمع , جحفل , جیش , حشد , رایة , زمرة , زی , صغار السمک , صنف , عدد , عصابة , علبة , فریق , قطیع , قوات , قوم , کثیر , کومة , مجتمع , مجموعة , مدرسة , مضیف , نوع
( گروه (دختران ) ) سرب

احکام , باقة , تجمع , جحفل , جيش , حشد , راية , زمرة , زي , صغار السمک , صنف , عدد , عصابة , علبة , فريق , قطيع , قوات , قوم , کثير , کومة , مجتمع , مجموعة , مدرسة , مضيف , نوع


مترادف و متضاد

جمع، جمعیت، جمهور


امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله ≠ فرد


باند، توده، فرقه


جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده


انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا


سنخ، قشر


تیم


مجتمع


قافله


بخش، دپارتمان


many (اسم)
گروه، بسیاری

school (اسم)
اموزشگاه، گروه، دسته، مکتب، دبیرستان، دبستان، مدرسه، تحصیل در مدرسه، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان

section (اسم)
برش، قسمت، گروه، دسته، قطعه، بخش، دایره، مقطع، برشگاه

outfit (اسم)
ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی

mass (اسم)
توده، جمع، انبوه، گروه، جرم، حجم، توده مردم، کپه، قسمت عمده، مراسم عشاء ربانی

heap (اسم)
توده، انبوه، گروه، جمعیت، پشته، کومه، کپه

cohort (اسم)
پیرو، گروه، هم کار

kind (اسم)
جور، قسم، گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، کیفیت، در مقابل پولی

flock (اسم)
گروه، جمعیت، گله، رمه، دسته پرندگان

society (اسم)
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان

assembly (اسم)
اجتماع، گروه، انجمن، مجلس، هیئت قانونگذاری، هم گذاری

clique (اسم)
محفل، گروه، دسته

ring (اسم)
محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن

troop (اسم)
گروه، دسته، خیل، عده سربازان، استواران

team (اسم)
جفت، دست، گروه، دسته، گروهه، تیم، یک دستگاه

pack (اسم)
یک بسته، گروه، دسته، کوله پشتی، بسته، ملافه، بقچه، یک دست ورق بازی

army (اسم)
ارتش، سپاه، لشکر، گروه، جمعیت، صف، دسته

host (اسم)
سپاه، گروه، دسته، خواجه، ازدحام، خانه دار، مهمانخانه دار، میزبان، صاحبخانه، مهمان دار، انگل دار

corps (اسم)
سپاه، لشکر، گروه، دسته، هیئت

group (اسم)
گروه، جمعیت، دسته، انجمن، غند

company (اسم)
گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران

platoon (اسم)
گروه، جوخهءافراد

folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

crowd (اسم)
اجتماع، گروه، جمعیت، شلوغی، ازدحام، جماعت، انبوه مردم

class (اسم)
جور، گروه، دسته، طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان

gang (اسم)
گروه، جمعیت، دسته، گام برداری، دسته جنایتکاران

clinch (اسم)
گروه

cluster (اسم)
گروه، دسته، خوشه

bunch (اسم)
گروه

ensign (اسم)
اشاره، نشان، گروه، دسته، پرچم، علم، ناوبان دوم، پرچمدار، نشان افتخار، نشان رسمی، سربازی که حامل پرچم است

fry (اسم)
گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد

shoal (اسم)
گروه، کم ژرفا، تپه زیرابی

bevy (اسم)
گروه، دسته

concourse (اسم)
گروه، محل اجتماع، محل ملاقات، محل تلاقی چند خیابان یا جاده

swarm (اسم)
گروه، ازدحام، دسته زیاد، گروه زنبوران

throng (اسم)
گروه، جمعیت، ازدحام، هجوم

congregation (اسم)
گروه، دسته، جماعت، حضار در کلیسا

covey (اسم)
گروه، دسته، یک دسته کبک، گله

herd (اسم)
گروه، جمعیت، گله، رمه

multitude (اسم)
گروه، بسیاری، جمعیت کثیر، گروه بسیار

horde (اسم)
گروه، دسته، گروه ترکان و مغولان، ایل وتبار، گروه بیشمار

legion (اسم)
گروه، لژیون، هنگ، سپاه رومی

rout (اسم)
وفور، جمع، گروه، طغیان، بی نظمی و اغتشاش

skulk (اسم)
گروه، دسته، ادم بی بندوبار

squad (اسم)
گروه، دسته، جوخه

۱. امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله
۲. جمع، جمعیت، جمهور
۳. باند، توده، فرقه
۴. جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، ، عده
۵. انجمن، ، جرگه، حلقه، ، زمره، سلک، ملا
۶. سنخ، قشر
۷. تیم
۸. مجتمع
۹. قافله
۱۰. بخش، دپارتمان ≠ فرد


فرهنگ فارسی

دهستانی است از بخش ساردوئیه جیرفت واقع در شمال ساردوئیه . کوهستانی و سردسیر دارای ۱۵٠٠ سکنه از ۳۶ آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده . محصول آن غله و لبنیات است .
جماعت، جمعی ازمردم، دستهای ازحیوانات، گره وگروهه وگروزه نیزگفته شده
( اسم ) ۱ - دسته ای از مردم جماعت جمع : گروهان : مسعود گفت او بازار خویش تیز می کند و گروهی ترکان را چه محل و قدر تواند بود . ۲ - طایفه قبیله . ۳ - واحدی از سربازان که در عصر پهلوی اول شامل سه جوخه دو جوخ. تیرانداز و یک جوخ. آتش ) و هر دسته ( رسد ) شامل دو گروه بود سپس هر گروه شامل دو جوخه و هر دسته شامل سه گروه شد . امروزه گروه شامل ۹ تن است ( دو تیم ۴ نفری و یک فرمانده گروه ) . یاگروه آموزشی . اصطلاحی است که در دانشگاه بجای یعنی جزوی از دانشگاه که در آن دروس مشابه و مربوط بیکدیگر تدریس میشود اطلاق کنند مثلا گروه آموزشی ادبیات فارسی گروه آموزشی تاریخ گروه آموزشی جغرافی .

واحدی نحوی بزرگ‌تر از واژه و کوچک‌تر از بند که هستۀ آن مقوله‌ای نحوی از جنس همان واحد است


فرهنگ معین

(گُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - دسته ، جمعیت . ۲ - امت ، فرقه . ۳ - واحدی از سربازان شامل ۹ نفر. ۴ - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. ۵ - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانشگاه

(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته ، جمعیت . 2 - امت ، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانشگاه که در آن دروس مشابه و مربوط به یکدیگر تدریس می شود اطلاق می کنند. مثلاً: گروه آموزش ادبیات فارسی و مانند آن .


لغت نامه دهخدا

گروه . [ گ ُ ] (اِ) پهلوی ، گره (دسته ، گروه ). ارمنی ، گره (ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه (اجتماع اشخاص ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).جماعت مردم را گویند و به عربی قوم خوانند. (غیاث ) (برهان ). جماعة از مردم و غیره از سایر حیوانات . (آنندراج ). جماعت مردم و غیر آن . (انجمن آرا). طائفه . جمعیت . دسته . امت . ثله . رهط. زمره . حزب . فرقه . فریق . فئه . عصبه . فوج . قبیله : و مغرب وی گروهی از خرخیزیانند. (حدود العالم ). و کوفیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است . (حدود العالم ).
ای خواجه چرا جداشده ستی ز گروه
چونانکه ز جمع تره ها خود خروه .

ابوعلی صاحبی .


یکی غار بود اندر آن برزکوه
بدو سخت نزدیک و دور از گروه .

فردوسی .


همانگاه سیمرغ برشد به کوه
بمانده برو چشم سام و گروه .

فردوسی .


مرا گفت رو تا به البرز کوه
قباد دلاور ببین با گروه .

فردوسی .


گروه دیگر گفتند نه که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه آور.

فرخی .


شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه
کشیده نرگس بر گرد او قطار قطار.

فرخی .


دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه
تو در جهان چو دل من دلی دگر بنمای .

فرخی .


به هر تلی پر از کشته گروهی
به هر غفجی پر از فرخسته پنجاه .

عنصری .


نبید خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس .

منوچهری .


در باغها نشاند، گروه از پس گروه
در راغها کشید، قطار از پس قطار.

منوچهری .


اما چنانکه بروی کار دیدم گروهی مردم که گرد وی درآمده اند... (تاریخ بیهقی ). و از آن گروهی بی سر وپا که با تست بیمی نیست . (تاریخ بیهقی ).
چلیپاپرستان رومی گروه
چنانند از او وز سپاهش ستوه .

اسدی .


ز بس کشته کآمد ز هر دو گروه
ز خون خاست دریا و از کشته کوه .

اسدی .


با گروهی که بخندند و بخندانند
چون کنم چون نه بخندم نه بخندانم .

ناصرخسرو.


منگر سوی گروهی که چون مستان ازخلق
پرده بر خویشتن از بی خردی می بدرند.

ناصرخسرو.


چون خدای تعالی آسمان و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و فرشتگان را بیافرید همه از نور و یک گروه فرشته از آتش بیافرید. (قصص الانبیاء ص 17). و مردم دو گروهند: حازم و عاجز. (کلیله و دمنه ).
در آن انجمنگاه انجم شکوه
که جمع آید از هفت کشور گروه .

نظامی .


صف زنده پیلان بیکجا گروه
چو گرد گریوه کمرهای کوه .

نظامی .


ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.

مولوی .


دست گدا بسیب زنخدان این گروه
مشکل رسد که میوه ٔ اول رسیده اند.

سعدی .


گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من
گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل .

سعدی .


خانه ای بس بود گروهی را
چون کشی بر سپهر کوهی را.

اوحدی .


- گروه شدن ؛ گرد آمدن .اجتماع کردن . جمع شدن :
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهنای کوه .

فردوسی .



گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، واقع در 58 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی باختر راه مشهد به ارداک . هوای آن سرد و دارای 171 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 108هزارگزی شمال باختری مشهد و 20هزارگزی شمال خاوری رادکان . هوای آن سرد و دره است . دارای 462 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 6000گزی باختر مسکون و 4000گزی باختر شوسه ٔ بم به سبزواران . هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . مزارع یشته ساوندان و سنگستان جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 5000گزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به شهرستان ایرانشهر. هوای آن گرم و مالاریائی است . دارای 55 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات خرما و برنج ، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ساکنین از طایفه ٔ سرباز هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 18000گزی شمال ساردوئیه و 10000گزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین . هوای آن سرد. دارای 360 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش ساردوئیه جیرفت که در شمال ساردوئیه واقع است . حدود آن بشرح زیر است :
از شمال به دهستان راین ، از خاور به دهستان مرغک ، از جنوب به دهستان ساردوئیه ، از باختر به دهستان هنزل . موقعیت آن کوهستانی است . هوای آن سردسیر و محصولات عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات است . آب مشروبی از چشمه ها و رودخانه ها دارد. راه آن مالرو است . از 36 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده . جمعیت آن در حدود 1500 تن است . مرکز دهستان قریه گروه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گروه. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 58 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی باختر راه مشهد به ارداک. هوای آن سرد و دارای 171 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

گروه. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 108هزارگزی شمال باختری مشهد و 20هزارگزی شمال خاوری رادکان. هوای آن سرد و دره است. دارای 462 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

گروه. [ گ ُ ] ( اِ ) پهلوی ، گره ( دسته ، گروه ). ارمنی ، گره ( ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه ( اجتماع اشخاص ). ( حاشیه برهان چ معین ).جماعت مردم را گویند و به عربی قوم خوانند. ( غیاث ) ( برهان ). جماعة از مردم و غیره از سایر حیوانات. ( آنندراج ). جماعت مردم و غیر آن. ( انجمن آرا ). طائفه. جمعیت. دسته. امت. ثله. رهط. زمره. حزب. فرقه. فریق. فئه. عصبه. فوج. قبیله : و مغرب وی گروهی از خرخیزیانند. ( حدود العالم ). و کوفیانند و ایشان هفت گروهند و هر گروهی را مهتری است. ( حدود العالم ).
ای خواجه چرا جداشده ستی ز گروه
چونانکه ز جمع تره ها خود خروه.
ابوعلی صاحبی.
یکی غار بود اندر آن برزکوه
بدو سخت نزدیک و دور از گروه.
فردوسی.
همانگاه سیمرغ برشد به کوه
بمانده برو چشم سام و گروه.
فردوسی.
مرا گفت رو تا به البرز کوه
قباد دلاور ببین با گروه.
فردوسی.
گروه دیگر گفتند نه که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه آور.
فرخی.
شده بنفشه بهر جایگه گروه گروه
کشیده نرگس بر گرد او قطار قطار.
فرخی.
دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه
تو در جهان چو دل من دلی دگر بنمای.
فرخی.
به هر تلی پر از کشته گروهی
به هر غفجی پر از فرخسته پنجاه.
عنصری.
نبید خور که به نوروز هر که می نخورد
نه از گروه کرام است و نز عداد اناس.
منوچهری.
در باغها نشاند، گروه از پس گروه

فرهنگ عمید

۱. جماعت.
۲. جمعی از مردم.
۳. دسته‌ای از حیوانات.
⟨ گروه‌ خونی: (پزشکی) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتی‌ژن‌های خاص، بر سطح گلبول‌های قرمز تقسیم بندی می‌شود، و شامل گروه‌های A، B، AB و O است.


۱. جماعت.
۲. جمعی از مردم.
۳. دسته ای از حیوانات.
* گروه خونی: (پزشکی ) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتی ژن های خاص، بر سطح گلبول های قرمز تقسیم بندی می شود، و شامل گروه های a، b، ab و o است.

دانشنامه عمومی

گروه (دستور زبان)
گروه (ارتش)
گروه (ریاضی)
نظریه گروه ها
گروه عاملی
گروه های جدول تناوبی
گروه محلی
گروه اجتماعی
پویایی گروه
گروه موسیقیگروه دخترانه
گروه پسرانه
تیم ورزشی

دانشنامه آزاد فارسی

گروه (group)
افرادی که در سازمانی با یکدیگر کار می کنند. در یک گروه رسمی به هر فرد در سازمان نقش مشخصی واگذار می شود (مثلاً یکی از کارمندان مدیر عامل می شود، دیگری مدیر مالی، و دیگری مدیر فروش). گروه غیررسمی، گروهی از افراد است که فارغ از ساختارهای رسمی سازمان با یکدیگر رابطه دارند، مثل کارمندان یک سازمان که با یکدیگر فوتبال بازی می کنند، یا افرادی که فرزندان شان به یک مهد کودک می روند. گروه های غیررسمی ممکن است مستقل از ساختارهای رسمی، در تولید و سرپرستی نقش داشته باشند، مثلاً، چه بسا دو یا سه نفر یکی از بخش های سازمانی را اداره کنند، در حالی که هیچ یک از آنان رئیس آن بخش نباشد. افرادی که معتقدند سازمان ها را باید گروه های رسمی با بهره گیری از ساختارهای رسمی اداره کنند احتمالاً تشکل های غیررسمی در یک سازمان را مخاطره آمیز می دانند.

گروه (دستور زبان). در اصطلاح دستور زبان، کلمه یا گروهی از کلمات که از یک هسته و یک یا چند وابسته شکل گرفته باشد و جانشینِ کلمۀ واحد یا مفید معنیِ واحد باشد. گروه از واحدهای کوچک تر (تکواژ و واژه) ساخته می شود و خود جزو واحد بزرگ تر زبانی، یعنی جمله، است. مثلِ «این اوضاع آشفتۀ ما». گروه ها به سه نوع تقسیم می شود: ۱. گروه اسمی، که هستۀ آن اسم یا جانشینِ اسم باشد. مثلِ «درسِ ما»، «این شهر زیبای ساحلی»، «گل ها»؛ ۲. گروه فعلی، که هستۀ آن یک فعل باشد. مثل «نمی گویید»، «باید برگشته باشد»، «برو». گروه فعلی همیشه جزو گزارۀ جمله است؛ ۳. گروه قیدی، کلمه یا گروهی از کلمات که در جمله می آید و فعل یا اجزای دیگر جمله یا کلّ جمله را مقیّد می کند. مثلِ: «دوستم، ساعتِ یک و نیم بعدازظهر، با قطار وارد شد». گروه قیدی را از جمله می توان حذف کرد.

گروه (ریاضیات). گروه (ریاضیات)(group)
در ریاضیات، مجموعهای با یک عمل، مانند ضرب یا جمع، که هر جفت از اعضای مجموعه را باهم ترکیب کند، به نحوی که (۱) حاصل ترکیب همواره عضوی از مجموعه باشد؛ (۲) مجموعه دارای عضوی، با نام عضو همانی (یکه)، باشد، به قسمی که حاصلِ ترکیب هر عضو با آن، به صورت هر یک از دو ترتیبِ ممکن، همان عضو باشد؛ (۳) به ازای هر عضو مجموعه، عضوی با نام وارون وجود داشته باشد، چنان که حاصل ترکیب آن دو، به صورت هر یک از دو ترتیبِ ممکن، عضو همانی باشد؛ و (۴) قانون شرکت پذیری (← عمل شرکت پذیر) در آن برقرار باشد. مثلاً، مجموعۀ همۀ اعداد صحیح، اعداد مثبت و منفیِ درست و صفر، با عمل جمع معمولی تشکیل یک گروه می دهد، زیرا: (۱) حاصلِ جمع هر دو عدد صحیح عددی صحیح است؛ (۲) این مجموعه شامل عضو همانی ۰ است که جمع آن با هر عدد تأثیری بر آن ندارد. مثلاً ۳=۰+۳؛ (۳) هر عدد صحیح یک وارون جمعی یا قرینه دارد. مثلاً قرینۀ ۷، ۷- است و مجموع هر عدد صحیح و وارونش ۰ است؛ و (۴) عمل جمع اعداد صحیح شرکت پذیر است، یعنی مجموع دو یا چند عدد صحیح، صرف نظر از دسته بندی آن ها در عمل جمع، یکی است، یعنی (A+B)+C=A+(B+C). نظریۀ گروه ها به بررسی ویژگی های گروه ها می پردازد.

گروه (شیمی). گروه (شیمی)(group)
در شیمی، ستون های عمودی عناصر در جدول تناوبی. عناصر هر گروه خواص شیمیایی و فیزیکی مشابهی دارند. مثلاً عناصر گروه اول (فلزات قلیایی) شامل لیتیوم، سدیم، پتاسیم، روبیدیوم، سزیوم، و فرانسیوم فلزاتی به شدت فعال اند و یون های تک ظرفیتی تشکیل می دهند. در هر گروه، خواص از بالا به پایین به تدریج تغییر می کند. در گروه اول، نقاط ذوب و جوش کم می شوند، اما چگالی و فعالیت شیمیایی افزایش می یابد. گروه هجده از گازهای نادر، و گروه دو از فلزات قلیایی خاکیتشکیل شده است. عناصری که بین گروه دو و گروه سه قرار دارند فلزات واسطهاند و گروه هفت شامل هالوژن هاست.

فرهنگستان زبان و ادب

{phrase} [زبان شناسی] واحدی نحوی بزرگ تر از واژه و کوچک تر از بند که هستۀ آن مقوله ای نحوی از جنس همان واحد است
{commission} [عمومی] گروهی موقت یا دائمی و درعین حال ملی و جهانی که از سوی دولت یا سازمانی رسمی برای رسیدگی به امری مأمور می شود و رسماً موظف است دربارۀ موضوع مربوط پژوهش و تحقیق کند؛ ممکن است پژوهش و تحقیقات به معنی اعم آن باشد، یا جنبۀ قضایی و داوری داشته باشد...
[عمومی] ← بخش 2
{group} [ریاضی، علوم نظامی] [ریاضی] مجموعه ای با یک عمل دوتایی شرکت پذیر که دارای عنصر همانی باشد و هر عنصر آن وارون داشته باشد [علوم نظامی] یگانی راهکنشی و اداری انعطاف پذیری که از دو یا چند گردان تشکیل می شود و شامل یگان های پشتیبانی رزمی و پشتیبانی خدمات...
{platoon} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] دسته ای از وسایل نقلیه که به دلیل وضعیت چراغ های راهنمایی یا هندسۀ راه با یکدیگر حرکت می کنند
{section , choir} [موسیقی] سازهای هم خانواده در یک سازگان/ ارکستر
[علوم نظامی] ← جوخه

واژه نامه بختیاریکا

بُر؛ تُلُم؛ جَره؛ بِیلِه؛ تُلُ؛ چوپِه؛ کُت؛ کُت؛ دسته بستِه؛ دَسته مُستِه؛ جلاو؛ چَپه

جدول کلمات

دسته _ جرگه_زمره

پیشنهاد کاربران

صنف

وسف

اکیپ

هیئت

دسته
تیم

گروه ( Groupe ) : [اصطلاح جامعه شناسی] از ریشه cruppo که در زبان ایتالیایی معنای ( ( چیز گزه خورده ) ) را می رساند گرفته شده است . واحدی است اجتماعی دارای دوامی نسبی که در آن اعضا خود را با یکدیگر به جهت تجلی مدلهایی مشابه در عمل و الگوهای کلی همسان رفتاری به طرزی عینی در پیوند می یابند . یک گروه دارای ویژگیهای فرهنگی مشترک و ارکانی جهت استقراردر پایه ای در ارتباط بین افراد و هم وحدتی که با پیدایی آن تحقق می پذیرد می باشد . هر گروه دارای اعضایی خاص است که هر یک دارای وضع و نقش و روابط متقابل واحساس تعلق به گروه و هویت گروهی خاص خود می باشد و به مشارکت در امور مربوط بدان می پردازد . همچنین گروه از ساختی درونی و نیز روابطی درونی و بیرونی و روحیه جمعی و منافع و اهدافی برخوردار است .
منبع https://rasekhoon. net


امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله، جمع، جمعیت، جمهور، باند، توده، فرقه، جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، عده، انجمن، جرگه، حلقه، زمره، سلک، ملا، سنخ، قشر، تیم، مجتمع، قافله، بخش، دپارتمان

گروه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " گروه" می نویسد : ( ( گروه در پهلوی در ریخت گرْوه grōh بکار می رفته است. این واژه را با group در انگلیسی ، groupe در فرانسوی و groupo در اسپانیایی می توانیم سنجید . ) )
( ( سر بخت و تختش برآمد ، به کوه ؛
پلنگینه پوشید خود با گروه. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 232. )


ریاضی

لیبل

جمع، قبیله، جماعت، هیئت، سنخ و. . . . . . . . . . .

ریشه یابی واژه ی #گروه ✅
این واژه در زبان های اروپایی هم رایج است و در انگلیسی به صورت group رایج هست
که هیچ بنی در زبان های هند و اروپایی وجود ندارد . ❇️
گروه در ازبک ها هم رایج است و از فعل قورماق ترکیست.
عواما در بین ازبک ها به صورت قوروخ تلفظ میشود میشود اما در نوشتار به صورت قوروه نوشته میشود.
که احتمال میرود واژه ی قوروق باشد به معنی تاسیس شده ، قاعده مند شده ، برپا شده ، تاسیس شده . ♦️
واژه ی رایج دیگر به معنی گروه در بیان ترکان واژه ی توپار است که به معنی گروه است.

گروه واژه ای فارسیست.
ریشه ی واژه ی گروه ( گرد ) است.
در واقع گروه مخفف شده ی واژه ی ( گرد هم ) است.

این واژه هیچ ارتباطی به ترکی ندارد.

گروه:
《واژه ای فارسی است. 》

واژه "گروه" از ریشه "گور" است که به معنی "درهم فرو رفتن" و "گیر کردن" می باشد. این واژه ایرانی در دیگر زبان های آریایی نیز به کار می رود:

آلمانی: gruppe
فرانسوی: groupe
ایتالیایی: gruppo
اسپانیایی: grupo
اربی: قلاب
انگلیسی:
group: گروه
grope: نوازش کردن
grub: جان کندن
grape: انگور
grasp: گرفتن
grab: گرفتن
grip: گرفتن
gripe: گرفتن، گله کردن
grave: گور
grieve: غریو، ناله

واژه های هم خانواده در زبان پارسی:

گِل: خاک به هم چسبیده
گَله: گروهی از چارپایان
گلو: فرودگاه غذا
گره: در هم فرو رفتگی
گروه: به هم گره خوردن چند عضو
گرو: گرفته شده
گروگان: گرفته شده
گیره: ابزار نگه داشتن
گرفتن: نگه داشتن
گریه، غریو: گیر کردن سدا در گلو
گریو، گریبان، گردن: جای گیر کردن سر به تن
و . . .


کلمات دیگر: