کلمه جو
صفحه اصلی

صفه


مترادف صفه : ایوان، تالار، سکو، شاه نشین، هشتی

برابر پارسی : ستاوند

فارسی به انگلیسی

vault


vault, platform, clerestory, stone-bench

platform, stone-bench


عربی به فارسی

صفت , وصفي , وابسته , تابع , لقب , عنوان , کنيه , اصطلا ح


مترادف و متضاد

ایوان، تالار، سکو، شاه‌نشین، هشتی


فرهنگ فارسی

ایوان، شاه نشین، خانه تابستانی سقف دار، سایه دار، غرفه مانندی داخل اطاق یامسجدبرای نشستن چندتن
( اسم ) ۱ - نشستنگاه سوار از زین اسب . ۲ - ایوان مسقف . ۳ - غرفه مانندی در درون اطاق بزرگ که کف آن کمی بلندتر است و بزرگان در آن نشینند شاه نشین . ۴ - خانه تابستانی سقف دار جمع : صفف صفاف . یا صفه حمام . ایوانی که در آن رخت کنند و پوشند سربینه گرمابه .
یکی از شهرهای کنعانیانست که بعد از مغلوبی مخروب گشت

فرهنگ معین

(صُ فَّ ) [ ع . صفة ] (اِ. ) خانه تابستانی سقف دار.

لغت نامه دهخدا

صفة. [ ] (اِخ ) (برج کشیک ) یکی از شهرهای کنعانیان است که بعد از مغلوبی مخروب گشت . (سفر اعداد 21:3 سفر داوران 1:17). و مجدداً آباد شده حرمه خوانده شد. (اول سموئیل 30:30). و یکی از شهرهای یهود است که در جنوب واقع و به شمعونیان داده شد. (صحیفه ٔ یوشع 12:14 و 19:4). ربنسن این اسم را اسم گردنه ٔ طولانی و سختی دانسته که آن را الصفه گویند و در حدود عربه بطرف کوهستان یهودا واقع میباشد لکن ربنسن وپلمر و ترمیل و غیره صفة را آثار مخروبه ٔ وسیعی دانسته اند که به صباتا معروف است و فیمابین بئرالصبا و عین قادش واقع است . در همین صفة بود که اسرائیلیان چون میخواستند به قادش روند جواب داده شدند. (سفر اعداد 14:40-45 و سفر تثنیه 1:44) (قاموس کتاب مقدس ).


صفة. [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . وصف . صَوَر. مَثَل . (منتهی الارب ). || (اِ) نشان . (مهذب الاسماء). || چگونگی . چونی . نعت . || پیرایه . ج ، صفات . رجوع به صفت شود.
- صفةالدنیا ؛ اطلس جغرافیائی . (فهرست ابن الندیم در شرح حال قرةبن قمیط الحرانی چ مصر ص 397).
- صفت جمال زن با وی بگفتن ؛ تشبیب . (تاج المصادر بیهقی ).
- صفت علاج کردن ؛ استیصاف .
|| صفت با وصف در لغت مترادف است و معنی صفت بیان مجمل است و بیان اهلیت برای شی ٔ و بیان معنی در شی ٔ، و بعض متکلمان بین صفت و وصف فرق گذارده و گفته اند وصف قائم به موصوف است و صفت قائم به واصف و قول قائل «زیدٌ عالم ٌ» وصف زید است به اعتبار آنکه آن کلام واصف است و صفت او نیست و علم وی که قائم بدوست صفت اوست نه وصف وی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مراد به صفت در قول فقهاء «صفت صلوة»افعال واقعه در صلوة است ، واجب باشد یا نه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || صفت گاهی بر محمول اطلاق شود و گاه بر آنچه در مفهومیت مستقل نیست و ذات مقابل آن باشد و گاه بر خارج محمول اطلاق شود و مقابل آن جزء است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به وصف ونعت شود. || نسخه ٔ طبیب . دستور طبیب : فلما قطع عنه (عن اسحاق بن عمران الطبیب ) الرزق خرج الی موضع فسیح من رحاب القیروان و وضع هنا لک کرسیاً و دواة و قراطیس فکان یکتب الصفات کل یوم بدنانیر... (عیون الانباء ج 2 ص 36 س 17). در ذیل قوامیس دزی «وصفة» بمعنی دوا آمده . (دزی ج 2 ص 809).


صفة. [ ص ُف ْ ف َ ] (ع اِ) نشستنگاه سوار از زین اسب . (مهذب الاسماء). زین پوش . (مجمل اللغه ). مِدرَعَة. (منتهی الارب ).
- صفةالدار ؛ پیش دالان . (منتهی الارب ).
|| ایوان مسقف . ایوان . بهو. سقف دار. بشکم :
شه جم بر آن صفه رفتش ز راه
بیاسود لختی در آن سایه گاه .

فردوسی .


آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال
خز پوش و به کاشانه شو از صفه ٔ فروار.

فرخی .


به کاخ اندرون صفه های مزخرف
در صفه ها ساخته سوی منظر.

فرخی .


چون میان سرای برسیدم یافتم افشین را بر گوشه ٔ صدر نشسته و نطعی پیش وی فرود صفه باز کشیده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). در این صفه خوانی نهاده بودند سخت بزرگ . (تاریخ بیهقی ص 349). امیر سه شنبه ٔ هژدهم شهر جمادی الاولی در این صفه ٔ نو خواهد نشست . (تاریخ بیهقی ص 349). پس از مجلس بار برنشست بمیدانی که نزدیک این صفه بود. (تاریخ بیهقی ص 349). بازوی رسول گرفت ، وی را از میان صفه نزدیک تخت آورد و بنشاند. (تاریخ بیهقی ص 376). دو سه جای زمین بوسه داد و به رکن صفه بایستاد. (تاریخ بیهقی ص 380). پیشگاه صفه قاضی صاعد برپا بخاست و بر تخت بالشی نهادند و بنشست . (تاریخ بیهقی ص 565). و از آثار او در عمارت دنیا هیچ نیست جز قصر شیرین و آنجا که صفه ٔ شبدیز گویند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 107). و سرایی کرد آنجا در پایان کوهی که در همه جهان مانند آن نبوده ست و صفه ٔ این سرای آن است که در پایان کوه دکه ای ساخته است از سنگ خارا. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 126).
این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان .

خاقانی .


آستان خاص سلطان سلاطین داده بوس
پس به بار عام پیش صفه مهمان آمده .

خاقانی .


صفهای مرغان کن نگه در صفه های بزم شه
چون عندلیبان صبحگه فصال گلزار آمده .

خاقانی .


بهوش چو باغ رضوان یا صفه ٔ سلیمان
کز منطق الطیورش الحان تازه بینی .

خاقانی .


چندی نفس بصفه ٔ اهل صفا زدم
یک چند پی به دیر برهمن درآورم .

خاقانی .


و چون از دهلیز به صفه و از صفه بر غرفه آمد ماری سیاه دید کشته . (سندبادنامه ص 152).
اندر میان صفه نشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزکار کو.

عطار.


چون روز برآمد به صفه باز شد و بر تخت نشست متفکر و متحیر و اندوهگین . (تذکرة الاولیاء).
گر مرا نیز دستگه بودی
بارگه کردمی و صفه و کاخ .

سعدی .


اوان منقل آتش گذشت و خانه ٔ گرم
زمان برکه ٔ آبست و صفه ٔ ایوان .

سعدی .


مردی نه ای و خدمت مردی نکرده ای
وآن گاه صف ّ صفه ٔ مردانت آرزوست .

سعدی .


- صفةالدهر ؛ پاره ای از زمان . (منتهی الارب ). اندک از هر چیزی .
- صفة السرج ؛ پیش زین . (منتهی الارب ).
- صفه ٔ حمام ؛ سربینه ٔ حمام . ایوانی که در آن رخت برکنند و پوشند، درون رفتن و بیرون شدن ازحمام را.

فرهنگ عمید

۱. سکو.
۲. غرفه مانندی در داخل اتاق یا مسجد که جای نشستن چند تن باشد.
٣. شاه نشین.
٤. [قدیمی] ایوان.
۵. [قدیمی] خانۀ تابستانی سقف دار.
۶. [قدیمی] جای سایه دار.

دانشنامه عمومی

در خراسان به هر فضای سرپوشیده ایی اعم از پوشش منحنی یا تخت صُفّه یا چفته می گفتند و در جاهای دیگر به ایوان ها و تالارهایی که با طاق پوشیده شده باشند اطلاق می شده است. سکوی بدون سقفی که سطح آن بالاتر از سطح حیاط است و معمولاً در جلوی فضاهای بسته قرار می گیرد.نبو

فرهنگ فارسی ساره

ستاوند


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صفه نام مکانی است که برای مهاجران فقیر در قسمتی از مسجد درنظر گرفته شده بود.
زمانی که مسلمانان مکه و نواحی اطراف به دستور رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به مدینه هجرت کردند، آشکار بود که شهر امکان پذیرایی از تمامی آنان را ندارد. انصار با ایثار و گذشت، گروه بسیاری از آنان را به خانه های خود بردند و برخی، دارایی خود را با آنان تقسیم کردند، اما برخی از مهاجران، همچنان بدون سرپناه باقی ماندند. چندی طول کشید تا مسکن و مأوایی بیابند و کاری را پیشه خود سازند و درآمدی به دست آورند.

اقامت در صفه
طلحه انصاری می گوید: هر مهاجری که وارد مدینه می شد، اگر رفیقی داشت، بر او وارد می شد و اگر کسی را نداشت، در صفّه منزل می گزید. من خود در صفّه اقامت کردم و پیامبر(صلی الله علیه وآله) روزانه برای ما قدری خرما می فرستاد.

مکان صفه
به هر روی، این دسته از مهاجران فقیر در قسمتی از مسجد که برای آنان درنظر گرفته شده بود، اسکان داده شدند. این محل، سقفی داشت تا آنان از تابش خورشید در امان باشند و بتوانند در سایه آن بیاسایند. برخی از آنان شام را میهمان انصار بودند، اما برای خواب به محل صفّه می آمدند. در بیشتر موارد، می بایست به اندک خوراکی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برای آنان می فرستاد و بیش از آن در اختیار آن حضرت نبود، قناعت می کردند. یک بار، یکی از آنان گفت که از بس خرما به ما داده شد، شکممان آتش گرفت !

تعداد صفه نشینان
...

پیشنهاد کاربران

صفه: ایوان، ایوانِ سقف دار
صفهٔ بار: صفه ی بار ایوانی بوده است که پادشاه یا امیر در آن می نشسته و بار می داده، یعنی اجازهٔ دیدار و ملاقات.
( ( پرده بردار تا فرود آید
هودجِ کبریا به صُفّهٔ بار ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص۳۷۳. )

صفه sofeh , در شهربابک قدیم به بخشی از منازل خشت وگلی گفته می شد که که ایوان خانه بود، و سقف ضربی هلالی داشت ، سقف ان بلند تر از سقف اتاق ها بود واز کف حیاط به اندازه ی چند پله بلندتر بود ، دهانه صفه وسیع بود ولبه آن به حیاط را با سنگ تخت مفروش می کردندتا به مرور زمان نریزد، صفه درب نداشت اما در های اتاق ها به صفه باز می شد ، بطوریکه از حیاط ابتدا با بالا آمدن از پله ها وارد صفه و بعد وارد اتاق ها می شدند، وصفه خود نقش یک حیاط کوچک برای اتاق ها داشت واتاق ها با صفه همسطح وگرادگرد ان قرار داشتند


کلمات دیگر: