مترادف صفه : ایوان، تالار، سکو، شاه نشین، هشتی
برابر پارسی : ستاوند
vault
platform, stone-bench
صفت , وصفي , وابسته , تابع , لقب , عنوان , کنيه , اصطلا ح
ایوان، تالار، سکو، شاهنشین، هشتی
صفة. [ ] (اِخ ) (برج کشیک ) یکی از شهرهای کنعانیان است که بعد از مغلوبی مخروب گشت . (سفر اعداد 21:3 سفر داوران 1:17). و مجدداً آباد شده حرمه خوانده شد. (اول سموئیل 30:30). و یکی از شهرهای یهود است که در جنوب واقع و به شمعونیان داده شد. (صحیفه ٔ یوشع 12:14 و 19:4). ربنسن این اسم را اسم گردنه ٔ طولانی و سختی دانسته که آن را الصفه گویند و در حدود عربه بطرف کوهستان یهودا واقع میباشد لکن ربنسن وپلمر و ترمیل و غیره صفة را آثار مخروبه ٔ وسیعی دانسته اند که به صباتا معروف است و فیمابین بئرالصبا و عین قادش واقع است . در همین صفة بود که اسرائیلیان چون میخواستند به قادش روند جواب داده شدند. (سفر اعداد 14:40-45 و سفر تثنیه 1:44) (قاموس کتاب مقدس ).
صفة. [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سیدشریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . وصف . صَوَر. مَثَل . (منتهی الارب ). || (اِ) نشان . (مهذب الاسماء). || چگونگی . چونی . نعت . || پیرایه . ج ، صفات . رجوع به صفت شود.
- صفةالدنیا ؛ اطلس جغرافیائی . (فهرست ابن الندیم در شرح حال قرةبن قمیط الحرانی چ مصر ص 397).
- صفت جمال زن با وی بگفتن ؛ تشبیب . (تاج المصادر بیهقی ).
- صفت علاج کردن ؛ استیصاف .
|| صفت با وصف در لغت مترادف است و معنی صفت بیان مجمل است و بیان اهلیت برای شی ٔ و بیان معنی در شی ٔ، و بعض متکلمان بین صفت و وصف فرق گذارده و گفته اند وصف قائم به موصوف است و صفت قائم به واصف و قول قائل «زیدٌ عالم ٌ» وصف زید است به اعتبار آنکه آن کلام واصف است و صفت او نیست و علم وی که قائم بدوست صفت اوست نه وصف وی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مراد به صفت در قول فقهاء «صفت صلوة»افعال واقعه در صلوة است ، واجب باشد یا نه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || صفت گاهی بر محمول اطلاق شود و گاه بر آنچه در مفهومیت مستقل نیست و ذات مقابل آن باشد و گاه بر خارج محمول اطلاق شود و مقابل آن جزء است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به وصف ونعت شود. || نسخه ٔ طبیب . دستور طبیب : فلما قطع عنه (عن اسحاق بن عمران الطبیب ) الرزق خرج الی موضع فسیح من رحاب القیروان و وضع هنا لک کرسیاً و دواة و قراطیس فکان یکتب الصفات کل یوم بدنانیر... (عیون الانباء ج 2 ص 36 س 17). در ذیل قوامیس دزی «وصفة» بمعنی دوا آمده . (دزی ج 2 ص 809).
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
سعدی .
سعدی .
سعدی .
ستاوند