کلمه جو
صفحه اصلی

تمییز


مترادف تمییز : بازشناسی، تشخیص، تعیین، تفکیک، بازشناختن، فرق گذاشتن، تشخیص دادن، تفکیک کردن، جدا کردن

برابر پارسی : شناختن، نیماد

عربی به فارسی

تميز , فرق گذاري , تبعيض


مترادف و متضاد

۱. بازشناسی، تشخیص، تعیین، تفکیک
۲. بازشناختن
۳. فرق گذاشتن، تشخیص دادن
۴. تفکیک کردن، جدا کردن


فرهنگ فارسی

جداکردن، فرق گذاشتن، امتیازدادن، جداکردن
۱ -( مصدر ) باز شناختن باز دانستن فرق گذاشتن . ۲ - جدا کردن . ۳ - ( اسم ) شناخت شناسایی . ۴ - قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند . ۵- ( نحو ) کلمه ایست که رفع ابهام ما قبل کند ( در عربی تمییز منصوب است ) . جمع : تمییزات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) نک تمیز.

لغت نامه دهخدا

تمییز. [ ت َ ] ( ع مص ) جدا کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به دو یای تحتانی... بمعنی جدا کردن. مأخوذ از میز بالفتح. اما فارسیان یک «یا» را بنا بر تخفیف حذف کنند و تمیز بر وزن عزیزمی خوانند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). رجوع به تمیز شود. || بازشناختن از یکدیگر. بازدانستن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). بازشناختن. بازدانستن. فرق گذاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). || شناخت و شناسایی. قوه ای نفسانی که شخص بتوسط آن معانی را استنباط کند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
جسد مردمی ای خواجه درخت عجب است
که بر او فکرت و تمییز ترا برگ و بر است.
ناصرخسرو.
ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه وشرف و دانش و تمییز.
سوزنی.
گفت پیغمبر به تمییز کسان
مرء مخفی لدی طی اللسان.
مولوی.
در کف اوخار و سایه اش نیز نیست
لیکتان ازحرص آن تمییز نیست.
مولوی.
از قدر خواستم که فلک خوانمش قضا
گفت ای بری ز شیوه تمییز مدح و ذم.
عرفی ( از آنندراج ).
رجوع به تمیز شود. ( اصطلاح نحوی ) اسم نکره جامدی است که ابهام مستقر در ماقبل خود را برطرف سازد مانند: «عندی رطل زیتاً»و «اشتهرت التاجر امانة» رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و کتب نحوی شود.

فرهنگ عمید

۱. جدا کردن، فرق گذاشتن، امتیاز دادن، جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر.
۲. (اسم ) قوۀ نفسیه که انسان به وسیلۀ آن معانی را استنباط می کند.
۳. (اسم ) از ابواب نحو.
۴. (اسم ) (ادبی ) کلمه ای که رفع ابهام ماقبل کند، و اگر آن را حذف کنیم جمله ناقص خواهد ماند.

دانشنامه عمومی

تمییز (نحو). تمییز یا متمم مفعولی یا مسند مفعولی در دستور زبان فارسی، یکی از نقش هایی است که یک کلمه یا گروهی از کلمات می توانند در جمله داشته باشند. تمیز همواره، یا گروه اسمی است یا گروه صفتی یا گروه حرف اضافه ای. مثلا در جملات زیر:
دانشجویان او را بی سواد می دانستند.
او را علی نامیدند.
کلمات «بی سواد» و «علی» نقش تمیزی دارند که اولی، گروه صفتی و دومی گروه اسمی است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تمییز ( نحو). "تمییز" مصدر باب تفعیل از مادّه "میز" و در لغت به معنای جدا و مشخّص نمودن است. (مازَ یَمِیزُ مَیزاً: عَزَلتُه وَ فَرَزتُه و کذلک مَیَّزتُه تَمِییزاً. ) و در اصطلاح نحو "تمییز" عبارت است از اسم نکره ی فضله ای که جنس یا نوع ذات مفرد، یا نسبت مبهم قبل خود را مشخص می کند.
در نحو ، اسم نکره جامد نصب|منصوبی است که برای رفع ابهام از اسم یا نسبت پیش از خود به کار می رود.
تعریف تمییز
"تمییز" مصدر باب "تفعیل" از مادّه "میز" و در لغت به معنای جدا و مشخّص نمودن است. (مازَ یَمِیزُ مَیزاً: عَزَلتُه وَ فَرَزتُه و کذلک مَیَّزتُه تَمِییزاً.) در اصطلاح نحو "تمییز" عبارت است از اسم نکره ی فضله ای(فضله، هر لفظی را گویند که معنای آن در جمله، اساسی نباشد از این رو استغنا از آن بدون ضرر و اختلال در معنای اساسی جمله ممکن است در مقابل عمده که تحقق معنای اساسی جمله وابسته به آن است.) که جنس یا نوع ذات مفرد، یا نسبت مبهم (ذات مقدّر) استقرار یافته ی (ابهام مستقرّ عبارت است از ابهامی که در وضع ثابت است، ) قبل خود را مشخص می کند و غالبا به معنای "مِن" بیانی است؛ مانند: «عندی رطلٌ زَیتاً»؛ در این مثال "زَیتاً" اسم نکره ی فضله ای است که ابهام "رطل" را بر طرف می کند و مانند: «طابَ المُجتَهِدُ نَفساً»؛ در این مثال "نَفساً" اسم نکره ی فضله ای است که ابهام نسبت "طابَ" به "المُجتَهِدُ" را بر طرف می کند.
وجه نامگذاری
معنای لغوی "تمییز" (جدا و مشخّص کردن) در معنای اصطلاحی آن لحاظ شده است به این بیان که متکلم، ابهام موجود در کلمه یا نسبت را با "تمییز" بر طرف کرده و معنای مورد نظر را از میان سایر معانی جدا و مشخّص می کند.
جایگاه تمییز
...

[ویکی فقه] تمییز (ابهام زدایی). واژه تمییز ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تمییز (نحو)، اسم نکره ی فضله مشخص کننده جنس یا نوع ذات مفرد، یا نسبت مبهم قبل خود• تمییز (فقه)، جدا کردن خون حیض از استحاضه از راه اوصاف هریک و همچنین به قوّه تشخیص نیکی از بدی و زیبایی از زشتی• تمییز اعداد، تمییز اعداد، از مجموعه مباحث "تمییز"• تمییز حجت از لا حجت، تشخیص دلیل معتبر از میان دو یا چند مصداق مردّد• قصد تمییز، التفات به عنوان مامورٌ به برای تمییز دو عمل مشابه
...

[ویکی فقه] تمییز (فقه). جدا کردن خون حیض از استحاضه از راه اوصاف هریک و همچنین به قوّه تشخیص نیکی از بدی و زیبایی از زشتی را تَمییز گویند و از معنای اول تمییز، در باب طهارت سخن رفته است.
تمییز عبارت است از جداسازی دو یا چند چیز مشابه یکدیگر به وسیله ویژگیهای هریک.
کاربرد واژه تمییز در فقه
واژه تمییز در فقه در دو موضوع: یکی خون دیدن زن و دیگری، دورانی از سنّ کودک پیش از بلوغ، زیاد به کار رفته است؛ به گونه ای که هنگام اطلاق، همان مفهوم خاص به ذهن می آید. البتّه اطلاق عنوان تمییز بر اوصاف خون از این جهت که سبب تمییز و تشخیص است از باب اطلاق مُسبّب بر سبب، در فقه، فراوان است.
اوصاف خون حیض و استحاضه
خون حیض و استحاضه هر کدام دارای اوصافی است که در مواقع اشتباه بین آن دو، به آن اوصاف رجوع می شود. زنی که خون وی دارای اوصاف باشد «ذات تمییز» نامیده می شود.
← زمان رجوع به تمییز
...

[ویکی فقه] تمییز (نحو). "تمییز" مصدر باب تفعیل از مادّه "میز" و در لغت به معنای جدا و مشخّص نمودن است. (مازَ یَمِیزُ مَیزاً: عَزَلتُه وَ فَرَزتُه و کذلک مَیَّزتُه تَمِییزاً. )
در نحو ، اسم نکره جامد نصب|منصوبی است که برای رفع ابهام از اسم یا نسبت پیش از خود به کار می رود.
مبرّد، محمد بن یزید، المقتضب، چاپ محمد عبدالخالق عضیمه، بیروت (۱۳۸۲/ ۱۹۶۳)، ج۳، ص۳۲.
"تمییز" مصدر باب "تفعیل" از مادّه "میز" و در لغت به معنای جدا و مشخّص نمودن است. (مازَ یَمِیزُ مَیزاً: عَزَلتُه وَ فَرَزتُه و کذلک مَیَّزتُه تَمِییزاً.)
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ ه ق، چاپ اول، ج۵، ص۴۱۲.
معنای لغوی "تمییز" (جدا و مشخّص کردن) در معنای اصطلاحی آن لحاظ شده است به این بیان که متکلم، ابهام موجود در کلمه یا نسبت را با "تمییز" بر طرف کرده و معنای مورد نظر را از میان سایر معانی جدا و مشخّص می کند.
جایگاه تمییز
...

پیشنهاد کاربران

میوه ( تمییز ) یعنی میوه بهشتی

تمییز، پایان جهنمه


کلمات دیگر: