برابر پارسی : اسپست، آسپست، اسفست
یونجه
برابر پارسی : اسپست، آسپست، اسفست
فارسی به انگلیسی
alfalfa, lucern(e)
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
(اسم ) گیاهی پایاازتیر. پروانهواران و از دست. شبدرها که برگهایش دارای تقسیمات سهتایی میباشند یعنی هربرگ شامل سه برگچهاست گلهایش غالبا بنفش رنگ و کوچک و گاهی زردرنگ است وگل آذینش خوشهای است .میوهاش نام وسمی پیچ خوردهاست .این گیاه از علفهای بسیارمرغوب مراتع است و خوراک بسیارخوبی جهت دام هااست بهمین جهت بمقدار زیاد آنرا کشت میکنند بهترین زمین برای کشت یونجه زمینهای شنی رسی آهک دار است معمولایونجه بین ۴ تا ۱٠ سال درزمینی که کشت میشود میماند و هر دفعه آنرا درو کنند مجددا رشد میکند و بطور معمول هرسال ۴ تا ۵ مرتبه میشود آنرادرورکرد. تخم های یونجه که بمنظور بذرکاری مورداستفاده واقع میشوند نباید بیش از دو سال مانده باشند و ضمنا باید رنگ آنها قهوهای روشن باشد زیرا تخم های تیره رنگ کهنه شدهاند وقو. زیر رااز دست دادهانداین گیاه دراکثرنقاط دنیاکشت میشودوبخوب رشدمیکندترکیب شیمیایی این گیاه درساقه های جوان ( قبل ازگل دادن ) وساقه های مسن (بعداز گل دادن ) فرق میکنددر گیاه جوان مقدارمواد پروتیدی زیادتر وبرعکس سلولز وگلوسیدهای آن کمتراز گیاه مسناست . پروتئین های موجود دراین گیاه عبارتنداز لیزین آرژینین هیستیدین آدنین آسپاراژین سیستین وغیره یونجه ازلحاظ دارا بودن مواد ازته و ویتامین های متعدد وهمچنین دارابودن مواد آهکی فراوان درمعالج. مرض راشی تیسم و رشد و نمو اطفال اثرات نیکویی دارد. یونجه بوصرت خام و یا پخته دراغذیه مصرف اختیار میشود یکی از طرق استفاده از یونجه آنست که گیاه خشک شده را بمقدار ۳٠٠ گرم کنندو در یک لیتر آب بجوشانند بحدی که مایع به نصف تقلیل یابد سپس آنرا با فشار صاف کنند و با افزودن ۹٠٠ گرم قند بصورت شربت غلیظی در آورند مقدارمصرف روزان. شربت حاصل معادل ۲٠٠ تا ۳٠٠ گرم در روز بصورت مخلوطی باکمی آب میباشد .یونجه اگربحالت تازه مصرف شود بایدبمقدارکم باشد خصوصا موقعیکه تاز. آن بمصرف تغذی. دام ها میرسد زیرا براثر تخمیر تدریجی که حاصل میکند موجب نفخ زیادمعده وهلاکت آنهامیشود وبعلاوه ساپونین موجود درگیاه نیزمنشا عوارض واختلالات میگردد ازاینجهت درغذای روزانه جزئ سبزیهای خوراکی ویادرسالاد در مصرف آن بایستی امساک کرد و بهتراست بصورت پختهشده مصرف شود
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
یونجه . [ یُن ْ ج َ / ج ِ ] (اِ) ینجه . اسفست . اسپست . آسپست . رطبة. قت . فصفصة. برسیم . گیاهی تر و سبز که تخم آن را می کارند و برای تعلیف اغنام و احشام به کار می رود. (یادداشت مؤلف ). یونچقه . گیاهی که اسبان را فربه کند. (فرهنگ رشیدی ). اسپست . فسفسه . (برهان ). این لغت که در این چند قرن اخیر در زبان فارسی راه یافته در ترکی جغتایی «یونوچکه » و در عثمانی «یوندزه » خوانده شده و به معنی تره و علف سبز گرفته شده است . در این زبانها هم این لغت قدیم نیست . برخی نوشته اند کلمه ٔ ترکی «یونجه » از «یونت » که به معنی «اسب » است ترکیب یافته (یونت در ترکی جغتایی و عثمانی به معنی اسب و مادیان است ) و معلوم نیست این وجه اشتقاق صحیح باشد.(هرمزدنامه نگارش پورداود ص 3). یونجه گیاهی است پایا از تیره ٔ پروانه واران واز دسته ٔ شبدرها که برگهایش دارای تقسیمات سه تایی می باشند. گلهایش غالباً بنفش رنگ و کوچک و گاهی زردرنگ است و گل آذینش خوشه ای است . معمولاً یونجه بین 4 تا 10 سال در زمینی که کشت می شود می ماند و هر دفعه آن رادرو کنند مجدداً رشد می کند و به طور معمول هر سال 4 تا 5 مرتبه می شود آن را درو کرد. اسپست . سبست . سبیس .اسپیستا. برسیم حجازی . قضب . ینجه . یونجه ٔ معمولی .
- زکام یونجه ؛ در اصطلاح پزشکی ، گونه ای زکام که دراثر حساسیت نسبت به گرده ٔ گیاهان مختلف (خصوصاً گیاهان تیره ٔ گندمیان و یا پروانه واران و غیره ) ایجاد می شود و در حقیقت یک نوع زکام دراثر حساسیت است . زکام علوفه . زکام براثر حساسیت .
- یونجه ٔ باغی ؛ اسم رطبه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- یونجه ٔ رازکی ؛ گونه ای یونجه که دوساله است و ساقه اش روی زمین می خوابد و در اراضی رسی خوب می روید. این گونه یونجه پیش رس است و زودتر از اقسام دیگر یونجه رشد می کند و گلهایش زردرنگ و خیلی کوچکند و گل آذینش سنبله ای است .
- یونجه ٔ زرد ؛ یکی از گونه های یونجه که دارای گلهای زرد لیمویی است .
- یونجه ٔ شنی ؛ گونه ای از یونجه که دورگه است و از آمیزش دو گونه یونجه ٔ زرد و یونجه ٔ معمولی حاصل شده است . گلهایش ممکن است زرد یا سبز روشن و یا بنفش باشند و چنانکه از اسمش پیداست در اراضی شنی کشت می شود و 3 تا 6 سال می ماند و در زمینهای خوب می تواند سالی دو بار محصول بدهد ولی معمولاً بیش از یک بار در سال قابل درو نیست .
- یونجه ٔ صحرایی ؛ اسم ترکی و فارسی فصفصه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به فصفصه شود.
- یونجه ٔ وحشی ؛ یکی از گونه های خودروی یونجه که در مراتع می روید. عشب . نفل . مداد.
- زکام یونجه ؛ در اصطلاح پزشکی ، گونه ای زکام که دراثر حساسیت نسبت به گرده گیاهان مختلف ( خصوصاً گیاهان تیره گندمیان و یا پروانه واران و غیره ) ایجاد می شود و در حقیقت یک نوع زکام دراثر حساسیت است. زکام علوفه. زکام براثر حساسیت.
- یونجه باغی ؛ اسم رطبه است. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- یونجه رازکی ؛ گونه ای یونجه که دوساله است و ساقه اش روی زمین می خوابد و در اراضی رسی خوب می روید. این گونه یونجه پیش رس است و زودتر از اقسام دیگر یونجه رشد می کند و گلهایش زردرنگ و خیلی کوچکند و گل آذینش سنبله ای است.
- یونجه زرد ؛ یکی از گونه های یونجه که دارای گلهای زرد لیمویی است.
- یونجه شنی ؛ گونه ای از یونجه که دورگه است و از آمیزش دو گونه یونجه زرد و یونجه معمولی حاصل شده است. گلهایش ممکن است زرد یا سبز روشن و یا بنفش باشند و چنانکه از اسمش پیداست در اراضی شنی کشت می شود و 3 تا 6 سال می ماند و در زمینهای خوب می تواند سالی دو بار محصول بدهد ولی معمولاً بیش از یک بار در سال قابل درو نیست.
- یونجه صحرایی ؛ اسم ترکی و فارسی فصفصه است. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به فصفصه شود.
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
یونجه های ایرانی عبارت اند از: همدانی، بمی، یزدی، قره یونجه، بغدادی، مهاجرانی، قره یونجه خورونده، هراتی، افغانی، فامنین و دشته ای،نیک شهری
یونجه خارجی موآپا – سونورا – سی ریور –سکوئل – ماسیرسا- رنجر- کانادایی- هاردیگان- ترکستانی،سی یو اف 101
Kingdom: Plantae
Division: Magnoliophyta
Class: Magnoliopsida
یونجه
Medicago blancheana Boiss.
Medicago noeana Boiss.
Medicago rugosa Desr.
Medicago rotata Boiss.
Medicago scutellata (L.) Miller
Medicago shepardii Post
Medicago ciliaris (L.) Krocker
Medicago granadensis Willd.
یونجه خارپشتی (L.) Miller
Medicago muricoleptis Tin.
Medicago arabica (L.) Huds.
Medicago coronata (L.) Bart.
Medicago disciformis DC.
یونجه پاره پاره (L.) Miller
Medicago lanigera Winkl. & Fedtsch.
Medicago laxispira Heyn
یونجه صغیر (L.) Bart.
یونجه خاردار L.
Medicago praecox DC.
Medicago sauvagei Nègre
Medicago tenoreana Ser.
دانشنامه آزاد فارسی
پیشنهاد کاربران
لغت نامه دهخدا
این واژه آمیخته ای از دو واژه پارسی باستان و اوستایی است:
1 - ASPO ( به چم اَسب )
2 - AST یا AD ( به چم خوردن، خوراک )
واژه ( آش ) از دید ریختشناسی و معناشناختی با بخش 2 همپیوند است.