مترادف تنور : اجاق، کوره، محل پخت نان، کوره نان پز، کوره پخت نان
تنور
مترادف تنور : اجاق، کوره، محل پخت نان، کوره نان پز، کوره پخت نان
فارسی به انگلیسی
oven
furnace, oven, tandoor
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. اجاق، کوره
۲. محلپخت نان، کوره نانپز، کوره پخت نان
اجاق، کوره
محلپخت نان، کوره نانپز، کوره پخت نان
فرهنگ فارسی
( مصدر ) نوره کشیدن واجبی کشیدن .
از دور به آتش نگریستن از دور دیدن آتش را . یا آهک بکار داشتن .
محفظۀ پخت بهکمک حرارت خشک متـ . فِر
فرهنگ معین
(تَ ) (اِ. ) محل پختن نان در خانه یا نانوایی .
(تَ نَ وُّ ) (اِ. ) [ ع . ] (مص ل . ) روشن شدن .
(تَ نُّ) [ ع . ] (مص م .) نوره کشیدن ، واجبی کشیدن .
(تَ) (اِ.) محل پختن نان در خانه یا نانوایی .
(تَ نَ وُّ) (اِ.) [ ع . ] (مص ل .) روشن شدن .
لغت نامه دهخدا
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
معروفی .
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
عنصری .
افکنده همچو سفره مباش ازبرای نان
همچون تنور گرم مشو از پی شکم .
منوچهری .
و آنجا تنور نهاده بودند که به نردبان فراشان آنجای رفتندی و هیزم نهادندی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511).
درخورد تنوره وْ تنور باشد
شاخی که بر او برگ و بر نباشد.
ناصرخسرو.
دوزخ تنور شاید مر خس را
گل در بهشت ب-اغ همایونست .
ناصرخسرو.
زآتش حرص و آز و هیزم مکر
دل نگه دار و چون تنور متاب .
ناصرخسرو.
درتنوری خفته با عقل شریف
به که با جهل خسیس اندر خیام .
ناصرخسرو.
گرد دنیا چند گردی چون ستور
دور کن زین بدتنور این خشک نان .
ناصرخسرو.
تا تنور،آتشین زبان نشود
نانش البته در دهان نشود.
مجیر بیلقانی .
چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم
چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای .
خاقانی .
کو حریفی خوش که جان بفشاندمی
کو تنوری نو که نان دربستمی ؟
خاقانی .
چون پخت نان زرین اندر تنور مشرق
افتاد قرص سیمین اندر دهان خاور.
خاقانی .
مجلس انس حریفان را هم از تصحیف انس
در تنور آن کیمیای جان جان افشانده اند.
خاقانی .
چون در تنور شرق پزد نان گرم چرخ
آواز روزه بر همه اعضا برآورم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 144).
چنان زی با رخ خورشیدنورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش .
نظامی .
ای به تو زنده هر کجا جانیست
وز تنور تو هرکه را نانیست .
نظامی .
شبی خفت آن گدائی در تنوری
شهی را دید می شد در سموری .
عطار.
بهل تا بدندان گزد پشت دست
تنوری چنین گرم نانی نبست .
سعدی .
آتش اندر درون شب بنشست
که تنورم مگر نمی تابد.
سعدی .
اینهمه طوفان به سرم می رود
از جگری همچو تنور ای صنم .
سعدی .
تنور شکم دم بدم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن .
سعدی .
به امید جوین نانی که حاصل گرددت ، تا کی
در آتش باشی و دودت رود بر سر تنورآسا.
سلمان ساوجی .
- تافته تنور ؛ کنایه از شکم است :
هر دو یکی شود چو ز حلقت فروگذشت
حلوا و نان خشک در آن تافته تنور.
ناصرخسرو.
- تنور بدن ؛ همانکه در عرف هند آنرا کوط خوانند. (آنندراج ). تنورالبدن ، هو الجزء المشتمل منه علی الاحشاء. (بحر الجواهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنور تن شود.
- تنور تن ، تنوره ٔ تن ؛ کاواکی درون تن که ریتین و کبد و سپرز و کلیتین و معده و امعاء در آن جای دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تشریح میرزا علی ص 233 و تنوره شود.
- امثال :
از تنور سرد نان برنیاید ؛ امید محال نباید داشت .
تا تنور گرم است نان دربند ، تا تنور گرم است نان توان بست ، باید نان بست ؛ تا اسباب و وسائل هست باید در برآمدن مقصود کوشید :
ابر بی آب چند باشی چند
گرم داری تنور نان دربند.
نظامی .
هوائی معتدل چون خوش نخندیم
تنوری گرم چون نان درنبندیم ؟
نظامی .
عروسی دید زیبا جان در او بست
تنوری گرم حالی نان در او بست .
نظامی .
تیزبازاری عدلت چو فلک دید به عدل
گفت دربند فطیری تو که گرم است تنور.
سلمان ساوجی .
و رجوع به ای که دستت میرسد... در امثال و حکم دهخدا شود.
در تنور چوبین کسی نان نپزد ؛ شناختن استعداد و توانایی هر کس و هر چیزی برای امری ضروری است .
در تنور سرد نان بستن ؛ کنایه از امید محال داشتن .
|| نوعی از جوشن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز پاسخ برآشفت و شد چون پلنگ
ز آهن تنوری بفرمود تنگ .
فردوسی .
از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی
همی گذارد شمشیر از یمین و شمال
چو پشت قنفذ گشته تنورش از پیکان
هزارمیخ شده درقش از بسی سوفال .
زینبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
و رجوع به تنوره شود. || گَوی و حوضی را گویند که کاغذگران مایه ٔ کاغذ را در آن به آب حل کرده کاغذ سازند. میرزا طاهر وحید در تعریف کاغذگر گفته :
ز آب تنور است کارش روا
از این آب می گردد این آسیا
ز نانش بود آب دایم چکان
ندیده ست کس در تنور آب ونان .
(از آنندراج ).
تنور. [ ت َ ن َوْ وُ ](ع مص ) از دور به آتش نگریستن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). از دور دیدن آتش را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهک بکار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نوره مالیدن مرد بر خود. (از اقرب الموارد). واجبی کشیدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آهک و قطران مالیدن بر خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || روشن شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). روشن گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روشن شدن مکان . (از اقرب الموارد): اصطفاه من لباب الخلافة التی تنور شهابها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299).
تنور. [ ت َن ْ نو ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مصیصة. (منتهی الارب ). نام کوهی است . (ناظم الاطباء). کوهی است نزدیک مصیصة که سیحان از پایین آن جاری است . (مراصدالاطلاع ) (از معجم البلدان ).
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
همچون تنور گرم مشو از پی شکم.
تنور. [ ت َن ْ نو ] (معرب ، اِ) معروف است . ج ، تنانیر. (منتهی الارب ). کانونی که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). مأخوذ از پارسی ، جای نان پختن . ج ، تنانیر.(ناظم الاطباء). فارسی معرب . (جمهره ٔ ابن درید از سیوطی در المزهر از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : حتی اذا جاء امرنا و فار التنور قلنا احمل فیها... (قرآن 11 / 40). و خبز الفرن ارطب خبز التنور. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل و المعرب جوالیقی ص 84 و نشوءاللغة ص 15 شود. || روی زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جوی آب . || استادنگاه آب وادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
لغتنامهٔ دهخدا، سرواژهٔ "تنور"
هند: غذا & آشپزی، انتشارات New Holland، لندن، ۲۰۰۷
در زبان اَکَدی «تی نورو» آمده چون ریشه ٔلغت مزبور در هیچیک از زبان های سامی اصلی نیست، ممکن است متوجه فرضیه لغویان مسلمان راجع به ایرانی بودن اصل لغت شد. فرانکل (Fraenkel) بر آنست که لغت عربی تنور از آرامی به عاریت گرفته شد. در آرامی «تنورا» و در عبری «تنور» به تشدید دوم آمده، فرانکل گوید لغت آرامی خود از منشاء ایرانی است. در اوستا (نسک وندیداد) کلمه «تنورا» آمده و در پهلوی به صورت «تنور» بمعنی اجاق طبخ ... با این حال لغت مزبور بنظر می رسد نه ایرانی باشد و نه سامی، ولی ایران شناسان آن را از مأخذ سامی دانسته اند. آنچه قریب به حقیقت بنظر می رسد آنست که کلمه ٔ مزبور متعلق است به ملت ماقبل سامی و ماقبل هندواروپایی مقیم ناحیه ای که بعدها ایرانیان و سامیان جای آن ها را گرفتند و این کلمه را به همان معنی اصلی پذیرفتند.
نویسنده در این کتاب از اتفاقات روستا و کودکانش می نویسد. از ویژگی داستان های این مجموعه مانند تمام آثار هوشنگ مرادی کرمانی، می توان به فضای ساده و صمیمانه روایت داستان اشاره کرد.
دانشنامه آزاد فارسی
تِنور
بالاترین گسترۀ صدای آواز مردانۀ بزرگ سال بدون استفاده از فالسِتّو، با گسترۀ تقریبی دو۳-لا۵. صدایی مطلوب برای نقش قهرمانان اپرا. برترین خوانندگان آن عبارت اند از لوچانو پاواروتّی و پلاسیدو دومینگو. این واژه همچون پسوند، در نام آن دسته از سازهایی به کار می رود که گسترۀ آوایی مشابهی دارند، مانند ساکسوفون تنور. این واژه از تِنِئوی لاتین به معنای «نگه می دارم » گرفته شده است، زیرا «نگه داشتن» تِم پلن شان در پولی فونی اولیه برعهدۀ این صدا بود.
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه اسلامی
تطهیر تنور نجس با ریختن آب از بالاترین نقطهای که نجس شده به طرف پایین، تحقق مییابد؛ لیکن در صورت تطهیر با آب قلیل، آبی که در کف تنور جمع میشود ـ بنابر قول به نجاست غُساله ـ نجس است.
البتّه میتوان قبل از تطهیر در کف تنور گودالی حفر کرد تا آب غساله در آن جمع شود و چون فرو رفت با خاک یا گِل پاک، آن را پر کرد. بنابر نظر گروهی از فقها تنوری که با ادرار نجس شده در صورت تطهیر با آب قلیل دو بار شسته میشود و اگر به غیر ادرار همچون خون، نجس گردد بعد از ازاله عین نجاست، یک بار شستن آن با آب قلیل کفایت میکند.
اگر همه تنور نجس شود، آب به صورت دایرهوار از بالا به پایین ریخته میشود، بهگونهای که تمامی زوایای تنور را دربر گیرد.
معنی مَسْجُورِ: مالامال از آتش برافروخته وشعله ور(از کلمه سجر که در اصل به معنای افکندن هیزم است در آتشی که زیاد باشد ، مانند آتش تنور که با هیزم افروخته شود)
معنی یُسْجَرُونَ: افروخته می شوند (از کلمه سجر که در اصل به معنای افکندن هیزم است در آتشی که زیاد باشد ، مانند آتش تنور که با هیزم افروخته شود)
تکرار در قرآن: ۲(بار)
تنور نان. تا چون امر ما آمد و تنور فوران کرد. در قاموس و صحّاح و اقرب الموارد معنای اوّلی تنور را همان تنور نان گفتهاند. در المیزان هست: تنّور همان تنور نان است و آن چیزیست که لغت عربی و فارسی در آن متّحداند و یا اصل آن فارسی است. این کلمه دو بار در قرآن آمدهاست. ظاهر آیه آنست که شروع طوفان نوح با جوشیدن آب و فوران آن از یک تنور معهود بوده است. درباره آن اقوال دیگری هیت طالبین به مجمع و غیره رجوع کنند از آن جمله از ابن عباس و غیره نقل شده که تنّور روی زمین است و زجّاج آن را اختیار کرده است و در صحاح آن را به علی «علیه السلام» نسبت میدهند و در مجمع المیزان احتمال دادهاند که مراد از «فارَالتنّور» اشتداد غضب خداوند باشد. عیّاشی در تفسیر خود چند حدیث آورده که تنور معهود در مسجد کوفه بود و آب در بدو طوفان از آن فوران کرد. در کافی نیز چنین نقل شده است.
گویش اصفهانی
تکیه ای: ker
طاری: ker
طامه ای: ker
طرقی: ker
کشه ای: ker
نطنزی: ker
گویش مازنی
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
اما معنی تنور در پارسی یعنی محلی که در تن و بطنش نور دارد و واژه نور هم پارسی است و همان پرتو و فروغ است ولذا اولین قومی که تشخیص داد اگر هوا را با فشار در تنوره ای و یا انگلیسی ان توربینی بکشی وسیله پرواز میشود که در داستان های کهن ما امده که دیو توسط موتوری توربینی پرواز میکرده چون با صراحت گفته که باد در تنوره انداخت و به آسمان پرواز کرد پس از این فرمول اولین قومی که پرواز انسان را بصورت فرمول بیان کرده قوم پارت یا پارس یا اریانا می باشند. سخن زیاد است انشاءالله در قسمت های بعدی بیاری خدا ج تقدیم خواهم کرد
تنور :
و تنّور ( معرب ) = تَندیر در ترکی = تَمدیر ( تَمدیرمَک و تامدئرماق= Tamdırmaq= سوزاندن ) ؛
در زبان ترکی به جهنم: " تامو، Tamu" گویند که از همین ریشه است.
وظیفه اصلی تنور نیز حرارت دادن است نه نور دادن و در اصل چندان هم نور نمی دهد لذا ریشه این کلمه " نور" نیست.