کلمه جو
صفحه اصلی

اسقاط


مترادف اسقاط : ازکارافتاده، خراب، داغان، فرسوده، کهنه، مندرس

متضاد اسقاط : نو

برابر پارسی : فرسودگی

فارسی به انگلیسی

scrap, junk, old hat, rattletrap, stuff, wreck, waiving, relinquishing, dropping, clunker, [infml.] scrapped, dilapidatwd

waiving, relinquishing


[informal] scrapped, dilapidatwd


scrap, junk, old hat, rattletrap, stuff, wreck


عربی به فارسی

بي نتيجگي , عدم توفيق , حادثه ناگوار , سقط جنين غير عمدي


مترادف و متضاد

ازکارافتاده، خراب، داغان، فرسوده، کهنه، مندرس ≠ نو


فرهنگ فارسی

چیزهای بیهوده وکهنه وفرسوده ودورافکندنی، جمع سقط، افکندن، انداختن ، خطاکردن درسخن
۱ - ( مصدر ) افکندن انداختن . ۲ - حذف کردن . ۳ - ( اسم ) فرسودگی . ۴ - ( صفت ) هر چیز کهنه و مندرس . یا اسقاط تکلیف . رفع تکلیف . یا اسقاط جنین . بچه انداختن از شکم .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ سقط ، کالاهای بد، دور انداختنی ها.
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) افکندن ، انداختن . ۲ - حذف کردن ، از قلم انداختن . ۳ - (اِمص . ) فرسودگی .

( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ سقط ؛ کالاهای بد، دور انداختنی ها.


( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افکندن ، انداختن . 2 - حذف کردن ، از قلم انداختن . 3 - (اِمص .) فرسودگی .


لغت نامه دهخدا

اسقاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَقَط. متاعها و رختهای زبون و پست .


اسقاط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَقَط. متاعها و رختهای زبون و پست.

اسقاط. [ اِ ] ( ع مص ) افکندن. ( ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی )( مؤید الفضلاء ) ( زوزنی ). انداختن. ( غیاث ). مساقطة. ( زوزنی ). انزلاق. برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507 ).
- اسقاط جنین ؛ بچه انداختن از شکم. ( غیاث ). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. ( ازمنتهی الارب ). انزلاق جنین. بچه بیفکندن : در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- اسقاط حق ؛ صرف نظر کردن از حق خویش.
- اسقاط خیار ؛ صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی ( کتاب التجارة ) الفصل الثالث فی الخیار شود.
|| خطا و زلل جستن بر کسی و دروغ بربستن. || هرچه در اوست گفتن آنرا. هرچه در کسی است آنرا واگفتن. || سخن چینی کردن. || بر خطا انگیختن کسی را. || غلط کردن در گفتار. غلط کردن در سخن. ( منتهی الارب ). خطا کردن در سخن. ( غیاث ). || پشیمان شدن. || سرگشته گردیدن : اُسْقِطَ فی یدیه ( مجهولاً )؛ خطا کرد و پشیمان شد و سرگشته گردید. ( منتهی الارب ). || حرم. احرام : ان یحیی النّحوی... رجع عما یعتقده النصاری من التثلیث و اجتمعت الاساقفة و ناظرته فغلبهم... و سألته الرجوع... و ابی ان یرجع فاسقطوه. ( عیون الانباء ج 1 ص 104 س 8 ). || ( از ع ، ص ) در تداول امروز، هر چیز کهنه و مندرس و بیکاره و نبهره و بی فایده و بی مصرف : اسب اسقاط.

اسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507).
- اسقاط جنین ؛ بچه انداختن از شکم . (غیاث ). بچه ناتمام افکندن زن و جز او. (ازمنتهی الارب ). انزلاق جنین . بچه بیفکندن : در علاج زنی که بچه ناپرورده از وی بیفتد آنرا به تازی اسقاط گویند و بپارسی فکانه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- اسقاط حق ؛ صرف نظر کردن از حق خویش .
- اسقاط خیار ؛ صرف نظر کردن ذوخیار از اعمال خیار. رجوع به خیار و کتاب شرایع، القسم الثانی (کتاب التجارة) الفصل الثالث فی الخیار شود.
|| خطا و زلل جستن بر کسی و دروغ بربستن . || هرچه در اوست گفتن آنرا. هرچه در کسی است آنرا واگفتن . || سخن چینی کردن . || بر خطا انگیختن کسی را. || غلط کردن در گفتار. غلط کردن در سخن . (منتهی الارب ). خطا کردن در سخن . (غیاث ). || پشیمان شدن . || سرگشته گردیدن : اُسْقِطَ فی یدیه (مجهولاً)؛ خطا کرد و پشیمان شد و سرگشته گردید. (منتهی الارب ). || حرم . احرام : ان یحیی النّحوی ... رجع عما یعتقده النصاری من التثلیث و اجتمعت الاساقفة و ناظرته فغلبهم ... و سألته الرجوع ... و ابی ان یرجع فاسقطوه . (عیون الانباء ج 1 ص 104 س 8). || (از ع ، ص ) در تداول امروز، هر چیز کهنه و مندرس و بیکاره و نبهره و بی فایده و بی مصرف : اسب اسقاط.


فرهنگ عمید

سَقَط#NAME?


= سَقَط
۱. افکندن، انداختن.
۲. خطا کردن در سخن.
۳. ساقط شدن.

۱. افکندن؛ انداختن.
۲. خطا کردن در سخن.
۳. ساقط شدن.


دانشنامه عمومی

اسقاط (به عربی: اسقاط) یک روستا در سوریه است که در شهرستان حارم واقع شده است و ۴٬۵۳۵ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای سوریه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اسقاط در لغت به معنای افکندن، انداختن، فرود آمدن، فرو افتادن، بر زمین افتادن، رفع و ازاله آمده است.در فقه به از اعتبار انداختن حقی اعم از مالی و یا غیر مالی اسقاط گفته می شود. در حقوق، اسقاط عبارت است از اینکه حقی را از بین ببرند، که ممکن است ضمن یک عقد، معاوضه و یا ایقاع واقع شود. مانند ابراء، اعراض و یا پرداخت دین از طرف بدهکار زودتر از موعد و ....
اسقاط در اعمال حقوقی در زمره ایقاعات می باشد؛ چرا که تنها به اراده ساقط کننده صورت می گیرد. البته در اسقاطی که در برابر دریافت چیزی باشد، به توافق طرف مقابل نیز نیاز است؛ بنابراین در این مورد خاص اسقاط در زمره عقود ملاحظه می شود.
انواع اسقاط
باتوجه به زمان ایجاد اسقاط و پیدایش حق سه نوع اسقاط وجود دارد:۱-اسقاط حق بعد از بوجود آمدن آن، مثل اسقاط حق شفعه بعد از بیع؛۲-اسقاط حق همزمان با ایجاد آن، مثل اسقاط خیار مجلس در زمان بیع؛۳-اسقاط حق قبل ازایجاد آن(اسقاط مالم یجب)، مثل اسقاط حق شفعه قبل از بیع. طبق نظر مشهور فقها اسقاط نوع اول و دوم صحیح و اسقاط نوع سوم باطل می باشد. درحقوق کنونی نیز، اسقاط مالم یجب، پذیرفته نیست. البته در صورتی که دست کم سبب حق موجود باشد اشکالی در اسقاط آن وجود ندارد. شایان ذکر است که در برخی موارد که منطقی باشد و مخالف قوانین امری و نظم عمومی نباشد چنین اسقاطی پذیرفته می شود. (مثل اسقاط حق شفعه قبل از بیع، بر مبنای ماده۱۰ قانون مدنی.)در مورد دینی که سبب آن ایجاد شده، نظر مشهور در فقه آن را باطل می داند درحالی که حقوق کنونی آن را صحیح می داند . در هر حال برخی حقوق دانان معتقدند: اسقاط مالم یجب در حدود معقول بلااشکال است و موجودات اعتباری حقوقی را با امور طبیعی، نباید مقایسه کرد و رضای اشخاص در زمینه اعتبارات حقوقی می تواند هم به گذشته و هم به آینده تعلق می گیرد.
نیاز اسقاط به موضوع
اسقاط تابع وجودِ حقی عینی یا دینی است . حق، وجودی اعتباری است که خود به وسیله اسباب اعتباری دیگر (مثل عقد) ایجاد می شود و به همین ترتیب به واسطه اسباب اعتباری دیگری مثل اسقاط از بین می رود. به طور کلی زوال حق بر دو گونه است:۱- زوال ارادی حق۲- زوال قهری حق. در گونه نخست عامل زایل کننده حق، اراده دارنده آن است که در قالب یکی از اعمال حقوقی حق خود را از بین می برد. اما در گونه دوم چیزی غیر از اراده دارنده حق موجب زوال آن می گردد مثل مالکیت مافی الذمه و تهاتر و... روشن است که اسقاط مالم یجب از گونه نخست می باشد.
اسقاط حق در قانون
...

پیشنهاد کاربران

از بین رفتن

از اعتبار افتاده ، ساقط شدن

اسقاط : [اصطلاح علم جَفر] عبارت است از انداختن و و حساب نکردن حرف.

تهی شدن از داخل

از بین بردن _ ساقط کردن و اسقاط در مورد حق به عمل می آید . به این معنا که هر شرطی ایجاد حق کند قابل اسقاط است .

فرود آمدن ، مانند اسقاط جنین که بیرون انداختن آن حمل است پیش از وقت طبیعی.


کلمات دیگر: