کلمه جو
صفحه اصلی

گستهم

فرهنگ اسم ها

اسم: گستهم (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: gostahm) (فارسی: گُستَهم) (انگلیسی: gostahm)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیسرو پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی

پهلوان ایرانی و دستور بهرام گور .

لغت نامه دهخدا

گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) خال (دائی ) خسروپرویز پادشاه ساسانی :
اگر ما به گستهم یابیم دست
به گیتی نیابیم جای نشست
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2680).


بدو گفت گستهم کای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2688).


یکی تیغ گستهم زد بر کمند
سر شاه را زان نیامد گزند.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2702).


رجوع به فهرست ولف شود.

گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ](اِخ ) پهلوان ایرانی ، دستور بهرام گور :
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097).


جهانجوی گستهم را پیش خواند
ز خاقان چین چند با او براند.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2196).


رجوع به فهرست ولف شود.

گستهم . [ گ ُت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) در پهلوی ویستخم یا ویستهم . این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویستئورو آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر (بند 102 فروردین یشت ) این کلمه ٔ اوستایی لفظاً بمعنی گشوده و منتشرشده میباشد. (یشتها پورداود ج 1 ص 265 ح ). و کریستنسن نیز بر این عقیده است . (کیانیان ص 156). بنابراین ویستئورو اوستایی تبدیل صورت یافته ٔ ویستهم گستهم گردیده که جزو اخیر آن «تهم » به معنی دلیر است . (یشتها ج 2 ص 139). رجوع شود به فهرست ولف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام پسر نوذربن منوچهر است . (برهان ) :
به گفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین بر آرام شاه .

فردوسی .


بشد طوس و گستهم هر دو بهم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم .

فردوسی .


دیگر پسر نوذر بود پدر طوس وگستهم راست انداز. (مجمل التواریخ و القصص ص 27). سوم سپاه ملک گیلان آغش وهادان را داد و با گستهم نوذر سوی خوارزم و آن زمین ها فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 49). و رجوع به فهرست ولف شود.

گستهم. [ گ ُت َ هََ / گ ُ ت َ ] ( اِخ ) در پهلوی ویستخم یا ویستهم . این نام در اوستا به قول دارمستتر به صورت ویستئورو آمده که یکی از ناموران ایران است از خاندان نوذر ( بند 102 فروردین یشت ) این کلمه اوستایی لفظاً بمعنی گشوده و منتشرشده میباشد. ( یشتها پورداود ج 1 ص 265 ح ). و کریستنسن نیز بر این عقیده است. ( کیانیان ص 156 ). بنابراین ویستئورو اوستایی تبدیل صورت یافته ویستهم گستهم گردیده که جزو اخیر آن «تهم » به معنی دلیر است. ( یشتها ج 2 ص 139 ). رجوع شود به فهرست ولف. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام پسر نوذربن منوچهر است. ( برهان ) :
به گفتار گستهم یکسر سپاه
گرفتند نفرین بر آرام شاه.
فردوسی.
بشد طوس و گستهم هر دو بهم
لبان پر ز باد و روان پر ز غم.
فردوسی.
دیگر پسر نوذر بود پدر طوس وگستهم راست انداز. ( مجمل التواریخ و القصص ص 27 ). سوم سپاه ملک گیلان آغش وهادان را داد و با گستهم نوذر سوی خوارزم و آن زمین ها فرستاد. ( مجمل التواریخ و القصص ص 49 ). و رجوع به فهرست ولف شود.

گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] ( اِخ ) نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) :
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.
فردوسی.
و هرمز گستهم بندوی را بازداشت. ( مجمل التواریخ و القصص ص 77 ).
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن ، غاشیه کش گستهم.
خاقانی.

گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] ( اِخ ) خال ( دائی ) خسروپرویز پادشاه ساسانی :
اگر ما به گستهم یابیم دست
به گیتی نیابیم جای نشست
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2680 ).
بدو گفت گستهم کای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2688 ).
یکی تیغ گستهم زد بر کمند
سر شاه را زان نیامد گزند.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2702 ).
رجوع به فهرست ولف شود.

گستهم. [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ]( اِخ ) پهلوان ایرانی ، دستور بهرام گور :
چو گستهم کو پیل کشتی بر اسب
دگر قارن گرد پور گشسب.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2097 ).

گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) :
چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر
چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر.

فردوسی .


و هرمز گستهم بندوی را بازداشت . (مجمل التواریخ و القصص ص 77).
نوبه زنت کیقباد میده نهت اردشیر
نیزه برت تهمتن ، غاشیه کش گستهم .

خاقانی .



دانشنامه عمومی

گُستَهم نام چند تن از پهلوانان ایرانی در شاهنامه. این نام در اوستا به صورت ویستؤرو آمده که یکی از نامداران ایران از خاندان نوذر است.
گستهم و طوس پسران نوذر پادشاه ایران که پس از قتل نوذر بدست افراسیاب پورپشنگ بزرگان ایران هیچ یک از ایشان را برای جانشینی تاج و تخت ایران شایسته ندانستند.
گستهم پسر گژدهم، از او زمانی که سهراب به ایران لشکر کشیده یاد شده و فردوسی او را جوانی خردسال به تصویر می کشد. گستهم با همهٔ کودکی اش، رزم آور نیز هست. او فرزند گژدهم دژبان دژ سپید است که سهراب در حمله به ایران بر سر راهش قرار داشت و باید از آن دژ گذر می کرد. به نظر می رسد گستهم برادر گردآفرید نیز باشد.
گستهم دایی خسرو پرویز که در برخی منابع تاریخی به نام ویستهم شناخته می شود.
فردوسی در جای دیگر از گستهم به عنوان پهلوانی بزرگ یاد می کند که فرزند گژدهم مرزبان ایرانی است و در جنگ های کین سیاوش از مطرح ترین پهلوانان ایران است. احتمالاً اولین بار گستهم پسر نوذر پیش از دیگر در شاهنامه مطرح است زمانی که نوذر مطمئن هست که در جنگ پیش رو با افراسیاب پورپشنگ شکست خواهد خورد و نتیجتاً خود و تمام ایرانیان هلاک خواهند گشت. به همین خاطر برای اینکه از نژاد کیان بر عرصهٔ خاک باقی بماند دو فرزند خویش یعنی طوس و گستهم را شبانه از محاصره لشکر توران رهانیده به سوی پارس روانه کرد. وداع نوذر در شب آخر با فرزندان خویش چنین است:

دانشنامه آزاد فارسی

گُسْتَهْم
(یا: گُستَهَم؛ پهلوی؛ ویستَخْم؛ ویستَهْم، به معنای زورمدار) در شاهنامۀ فردوسی سه تن بدین نام خوانده شده اند؛ ۱. پسر نوذَر و برادر طوس سپهسالار. او در نبردهای گوناگون با تورانیان همواره در کنار کِیخُسرو بود. گستهم در نبرد هَماوَن میسرۀ سپاه توس بود و هنگامی که طوس آهنگ زدن شبیخون بر تورانیان را داشت دِرَفش کاویانی را به گستهم سپرد. او در نبرد رستم با افراسیاب طلایه دار سپاه رستم بود. او افزون بر حضور در میدان های گوناگون نبرد، مانند نبرد رهانیدن بیژن، در نبرد یازده رخ نیز با اَندَریمان تورانی درآویخت که تیغش به دو نیم شد. در همین نبرد جانشینی گودرز را برعهده داشت. پس از شکست تورانیان و گریز لَهاک و فَرشیدوَرد، گستهم رهسپار نبرد با آنان شد، هر دو را کشت و بسیار خسته بازگشت. گستهم در نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب بسیاری از دلاوران تورانی را از پای درآورد و پیروزمندانه تا سیاوشگرد پیش رفت. با آمدن کیخسرو بدان جا هر دو به بهشت گَنگ رفتند. پس از یک سال، هنگامی که کیخسرو بهشت گنگ را ترک می گفت فرماندهی مُکران تا دریای چین را به گستهم سپرد و او را به جست وجوی افراسیاب فرستاد. در برخی نسخه های شاهنامه گستهم یکی از پنج دلاوری بود که کیخسرو را بدرقه کردند و خود در برف ناپدید شدند؛ ۲. دلاوری ایرانی و دایی خُسرو پَرویز. هُرمُز او و برادرش بندوی را به بند کشیده بود، اما با شورش بهرام چوبین آنان از زندان هرمز گریختند، به کاخ هرمز رفتند، او را از تخت فرود آوردند و کور کردند و با خسرو پرویز به نبرد با بهرام چوبین شتافتند. پس از چندی نیز از بیم آن که اگر هرمز زنده بماند، بهرام در ظاهر او را بر تخت خواهد نشاند و خود به ایران فرمان خواهد راند به کاخ هرمز رفتند و او را با زه کمان خفه کردند. چون خسرو بر تخت شاهی نشست، خراسان را به گستهم داد و چون کار بهرام چوبین بپرداخت، بر کشندگان پدر خشم گرفت. نخست بندوی را در مستی کشت، سپس گستهم را از خراسان فراخواند، او نیز بی درنگ نزد شاه شتافت، چون در گرگان از مرگ برادر آگاه شد، بر خسرو بشورید و گردویه، خواهر بهرام، را نیز به زنی گرفت. چون کار او بالا گرفت، خسرو پس از رایزنی با گردوی (برادر گردویه) در نامه ای به گردویه نوشت اگر شوهرش را بکشد، او را به زنی خواهد گرفت. گردویه نیز شبی با همدستی تنی چند از نزدیکانش گستهم را در خواب خفه کردند؛ ۳. دلاور ایرانی، پسر شَهریوَرَسپ. او در گزینش بهرام گور به جانشینی یَزدگِرد بزهکار و ربودن تاج شاهی به وسیلۀ بهرام از میان دو شیر نقش داشت. در زمان بهرام گور، پهلوان و دستور او بود.


کلمات دیگر: