کلمه جو
صفحه اصلی

کندر

فارسی به انگلیسی

frankincense

فرهنگ اسم ها

اسم: کندر (پسر) (فارسی)
معنی: صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی

مترادف و متضاد

frankincense (اسم)
درخت مرمکی، کندر، لبان، بوته کندر، درخت کندر سرخ، کندر هندی

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران واقع در ۱۲ کیلومتری شمال خاور کرج کوهستانی و گرمسیر دارای ۱۳۴٠ تن سکنه محصول غله میوه عسل و محصولات دامی .
صمغیاست خوشبوکه ازدرختی خاردارشبیه درخت موردگرفته میشود
( اسم ) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند . و جهت استفاده از رایح. مطبوعش آنرا در آتش ریزند . کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیر. کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند . یا کندر حبشی . گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست . یا کندر رومی . یا کندر هندی . درختی است از رد. دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیر. بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجرهاللبان درخت کندر عسلبند .
ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند .

فرهنگ معین

(کُ دُ ) [ سنس . ] (اِ. ) صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود.
(کَ نْ دَ ) (اِ. ) شهر.

(کُ دُ) [ سنس . ] (اِ.) صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود.


(کَ نْ دَ) (اِ.) شهر.


لغت نامه دهخدا

کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات است که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع است و 264 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کندر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد است که در شهرستان قزوین واقع است و 866 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کندر. [ ک َ دَ ] (اِ) شهر و مدینه . (برهان ) (ناظم الاطباء). هر شهر عموماً. (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) :
بیابان بی آب و کوه شکسته
دوصد ره فزونست از شهر و کندر.

ناصرخسرو.



کندر. [ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان منوجان است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 1500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


کندر. [ ک َ دَ] (ع اِ) نوعی از حساب نجوم است مر اهل روم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوعی از حساب نجوم مر یونانیان را. (ناظم الاطباء). نوعی از حساب نجوم رومی ، و یونانی این کلمه کنترون است . (از اقرب الموارد). || (ص ) خر بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گورخر درشت . (ناظم الاطباء).


کندر. [ ک َ دُ ] (اِ) ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند . (برهان ) (ناظم الاطباء).


کندر. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فلاور است که در بخش لردگان شهرستان شهرکرد واقع است و 257 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


کندر. [ ک ُ دَ ] (اِخ ) نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء) :
ز سقلاب چون کندر شیرمرد
چو بیورد کاتی سپهر نبرد.

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 919).



کندر. [ ک ُ دُ ] (اِ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان است و آن شبیه به مصطکی است و طبیعت آن گرم باشد. (برهان ). صمغی است مانند مصطکی که به عربی لبان گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ). صمغ درختی است مشابه به مصطکی . (غیاث ). علک . مزدکی . کندور. (زمخشری ). به عربی نوعی از علک است که به عربی لبان و به فارسی کندر نامند. (فهرست مخزن الادویه ). لبان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). صمغی است که بر آتش ریزند و بوی خوش برآرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از صمغ است که قطعبلغم را نافع است . (منتهی الارب ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که نشواره و نشوره و به تازی لبان گویند. کندر رومی . مصطکی . (ناظم الاطباء). سانسکریت ، «کوندورو» ، «کندوره » . یونانی ، «خندرس » . صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی به دست آورند و جهت استفاده از رایحه ٔ مطبوعش آن را در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره ٔ کاج و صنوبر می توان به دست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندرها سفیدرنگند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به خرده اوستا ص 143 و کندرو شود.
- کندر حبشی ؛ گونه ای کندر سفیدرنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل می شود ولی به مرغوبی کندر هندی نیست . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کندر هندی شود. (ناظم الاطباء).
- کندر رومی ؛ صمغی است که آن را علک رومی می گویند و مصطکی همان است . (برهان ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). مصطکی . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصطکی شود.
- کندر هندی ؛ درختی است از رده ٔ دولپه ایهای جداگلبرگ از تیره ٔ بورسراسه که بومی هندوستان است و آن را از صمغی خوشبوی به نام کندر استخراج می کنند. لبان . لیبانون . شجرةاللبان . درخت کندر. عسلبند. (فرهنگ فارسی معین ).


کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرودبخش الیگودرز است که در شهرستان بروجرد واقع است و 730 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرازاست که در بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع است و 2203 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) شهرکی است از حدود کوهستان نشابور [ به خراسان ] با کشت و برز بسیار. (حدود العالم ). قریه ای است از نواحی نیشابور از عمال طریثیت که به آن ترشیز نیز گفته می شود. (از معجم البلدان ) (از لباب الانساب ). شهری بود در پشت شهر نیشابور مشتمل بر قرای متعدده که دویست و هشتاد و شش نوشته اند و نام آن کندر بوده و گفته اند بانی پشت در قدیم پشتاسب بوده که به کشتاسب مشهور است و ترسیس قصبه ای از آن می بوده که به ترشیز معروف است و از کندر مردم بزرگ برخاسته اند که از آن جمله ابونصر عمیدالملک کندری وزیر سلاطین سلاجقه بوده اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). شهری از شهرهای خراسان خصوصاً که وزیر ابونصرکندری از آنجاست . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ).


کندر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارنگه ٔ بخش کرج است که در شهرستان تهران واقع است و 1340 تن سکنه دارد. مزرعه ٔ چبال جزء این ده است و امامزاده ای به نام طاهر عبداﷲ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


کندر. [ ک ُ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عرب خانه است که در بخش شوسف شهرستان بیرجند واقع است و 143 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کندر. [ ک َ دَ ] ( اِ ) شهر و مدینه. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). هر شهر عموماً. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) :
بیابان بی آب و کوه شکسته
دوصد ره فزونست از شهر و کندر.
ناصرخسرو.

کندر. [ ک َ دُ ] ( اِ ) ظرفی که از گل سازند و گندم و نان در آن کنند . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).

کندر. [ ک ُ دُ ] ( اِ ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ندارد. صمغ آن را به نام آن درخت خوانند و صمغالبطم همان است و آن شبیه به مصطکی است و طبیعت آن گرم باشد. ( برهان ). صمغی است مانند مصطکی که به عربی لبان گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ). صمغ درختی است مشابه به مصطکی. ( غیاث ). علک. مزدکی. کندور. ( زمخشری ). به عربی نوعی از علک است که به عربی لبان و به فارسی کندر نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). لبان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صمغی است که بر آتش ریزند و بوی خوش برآرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نوعی از صمغ است که قطعبلغم را نافع است. ( منتهی الارب ). یک نوع صمغی شبیه به مصطکی که نشواره و نشوره و به تازی لبان گویند. کندر رومی. مصطکی. ( ناظم الاطباء ). سانسکریت ، «کوندورو» ، «کندوره » . یونانی ، «خندرس » . صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی به دست آورند و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آن را در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر می توان به دست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندرها سفیدرنگند. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به خرده اوستا ص 143 و کندرو شود.
- کندر حبشی ؛ گونه ای کندر سفیدرنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل می شود ولی به مرغوبی کندر هندی نیست. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کندر هندی شود. ( ناظم الاطباء ).
- کندر رومی ؛ صمغی است که آن را علک رومی می گویند و مصطکی همان است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فهرست مخزن الادویه ). مصطکی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مصطکی شود.
- کندر هندی ؛ درختی است از رده دولپه ایهای جداگلبرگ از تیره بورسراسه که بومی هندوستان است و آن را از صمغی خوشبوی به نام کندر استخراج می کنند. لبان. لیبانون. شجرةاللبان. درخت کندر. عسلبند. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

شهر؛ بلد.


صمغی سفید، نرم، خوش‌بو، و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می‌شود و هنگام سوختن بوی خوشی می‌پراکند و در دندان‌پزشکی جهت قالب‌گیری دندان به کار می‌رفته؛ بستج؛ بُستخ؛ مصطکی؛ رماس؛ رماست؛ کندر رومی.


صمغی سفید، نرم، خوش بو، و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، بُستخ، مصطکی، رماس، رماست، کندر رومی.
شهر، بلد.

دانشنامه عمومی

کندر (گیاه) نام یک گیاه است.
کندر (خلیل آباد) شهری در استان خراسان رضوی ایران
کندر (کرج) روستایی در ۲۴ کیلومتری شهر کرج در دهستان آدران

دانشنامه آزاد فارسی

کندر (جانوران). کُنْدُر (جانوران)(condor)
کُنْدُر
نام دو گونه پرنده از جنس های مجزا. یک گونه کُندر آندی Vulturg gryphus است که فاصلۀ بین نوک دو بال آن به ۳ متر، وزنش به ۱۳ کیلوگرم و طولش به۱.۲ متر می رسد. رنگ این پرنده سیاه و روی بال هایش کمی سفید است. این رنگ سفید در قاعدۀ گردن چرک است. در کوه های آند و در ارتفاع حدود ۵۰۰,۴ متری، همچنین در امتداد سواحل امریکای جنوبی زندگی، و عمدتاً از جسد ها تغذیه می کند. کُندر کالیفرنیایی Gymnogyps californianus پرنده ای مشابه است که فاصلۀ بین دو نوک بالش حدود ۳ متر است. این پرنده فقط از لاشه ها تغذیه می کند و در معرض انقراض است. کُندر کالیفرنیایی هربار فقط یک تخم می گذارد و ممکن است هر سال هم تخم گذاری نکند. در ۱۹۹۴، فقط ۸۹ کندر کالیفرنیایی باقی مانده بود که فقط چهار پرنده از آن ها در طبیعت زندگی می کردند. این امر باعث شد که تلاش هایی حفاظتی به عمل آید و تا ژوئیه ۱۹۹۵ تعداد آن ها به ۱۰۴ قطعه افزایش یافت. تا پایان ۱۹۹۸، نُه قطعه کندر کالیفرنیایی در آریزونا رها شدند. به این ترتیب تعداد پرندگان رهاسازی شده از ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۸ در این ایالت به ۲۴ قطعه رسید. در این محل ۷۲ سال بود که این پرنده مشاهده نشده بود. پرنده های جدید در املاک ادارۀ مدیریت زمین امریکا در مرز یوتا، رها می شوند. با برنامه بازگردانیدن کندر های محبوس به طبیعت، می توان آن ها را از خطر انقراض نجات داد.

کندر (شاهنامه). کُندُر (شاهنامه)
(یا: کُندَر) در شاهنامۀ فردوسی نام دو دلاور؛ ۱. دلاوری تورانی و فرماندۀ جناح راست سپاه اَرجاسپ در نبرد با گُشتاسپ در بَلخ . هنگام درگیری ارجاسپ با اسفندیار، ارجاسپ در جست وجوی کندر بود تا او روانۀ پیکار با اسفندیار کند. در نسخه ای از شاهنامه به جای این نام قارَن آمده است ؛ ۲. دلاوری از سقلاب که فرمانده میمنۀ سپاه خاقان چین بود و به فرمان افراسیاب در نبرد تورانیان با ایرانیان در هَماوَن، پیران را یاری داد.

کندر (گیاهان). کُنْدُر (گیاهان)(frankincense)
کُنْدُر
صمغ درختان گوناگون آسیایی و افریقایی، مخصوصاً گونه Boswellia carterii، از تیرۀ Burseraceae. آن را برای خوشبو کردن هوا می سوزانند. در گذشته، کندر بسیار پرارزش بود. عده ای عقیده دارند که کندر یکی از سه هدیه ای بود که مجوسان به حضرت مسیح تقدیم کردند. کاتولیک ها در مراسم مذهبی خود کندر، اولیبان ((Oliban، را با مواد معطر دیگر مخلوط کرده برای معطر کردن محیط نیایش می سوزانند. این ماده از خارج به ایران وارد می شود. به نظر برخی، اگر مادران باردار کندر بخورند، ضریب هوشی کودک افزایش خواهد یافت.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kondor
طاری: kondor
طامه ای: kondor
طرقی: kondor
کشه ای: kondor
نطنزی: kondor


پیشنهاد کاربران

کندر. با تلفظ ک_با کسره. ونون ساکن وحرف. د . باکسره وحرف. ر. با ساکن. کندر مناطق استان کرمان شهرستان و روستاهای شهربابک وخیلی از جاهای نقاط مرکزی کشور بنام کندر نام می برند یا همان ( سیل کن ) ونه اب کن اب کن در واقعت جوب یا آبرو کوجک درست میکند ودره های بزرگ خاکی توسط سیل درست می شود. در واقعیت کندر. یا. سیل کن. نامیده می شود خیلی خوب است. فرهنگ نویسان پیش از ایجاد نام جدید. در مناطق مرکزی ایران که هجوم زبان بیگانه کمتر بوده. تحقیق وزبان اصیل زبان فارسی را پاس دارنمثل کرمان یزد شیراز.

کَندِر، کَند دره = آبکَند، دره ای که در اثر سیل در مسیر رودخانه ایجاد می شود
گویش فارسی جیرفت

محلی که بر اثر سیل آب بوجود آمده یا زمانی رودخانه از آن می گذشته در گویش کرمانی موجود است


کلمات دیگر: