مترادف به : به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد، برای، به قصد، به منظور، با، بوسیله، سوگند به، قسم به | خوب، نیکو، نیک، بهی، سفرجل
متضاد به : بد
how nice!, how lovely!, oh!, wow!
better
to, at, by, with, against
well done!
quince
a-, against, at, by, into, for, in , on, onto, over, through, to, toward, upon, with
۱. به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد
۲. برای، به قصد، به منظور
۳. با، بوسیله
۴. سوگند به، قسم به
به سمت، به سوی، به طرف، به مقصد
برای، به قصد، به منظور
با، بوسیله
سوگند به، قسم به
خوب، نیکو، نیک ≠ بد
بهی، سفرجل
۱. خوب، نیکو، نیک
۲. بهی، سفرجل ≠ بد
(بِ) (حراض .) 1 - به وسیلة ، توسط . 2 - سوگند، قَسم مانند: به خدا، به جان تو. 3 - به سویی ، به طرف . 4 - برای ، به خاطر. 5 - بر روی ، بر.
(بِ) [ په . ] (ص .) خوب ، نیک .
( ~.) ( اِ.) درختی است مانند درخت سیب که پشت برگ هایش کرک دار است . میوه اش زرد و خوشبو و کرکدار که در پاییز می رسد. میوه و تخم میوه اش برای سینه و ریه نافع است .
صرافت کاری افتادن (بِ. صِ فَ تِ اُ دَ) [ فا - ع . ] (مص ل .) به انجام کاری وسوسه شدن .
به . [ ب َ ه ه ](ع مص ) خداوند مرتبه و جاه شدن ، نزدیک سلطان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
به . [ ب َه ْ ] (صوت ) وه . په . کلمه ٔ تحسین که در تعریف و تمجید استعمال شود.خوشا. خرّما. (فرهنگ فارسی معین ) (از ناظم الاطباء).به به . بخ . به . زه . احسنت . آفرین . (یادداشت بخط مؤلف ). || کلمه ٔ تعجب . (فرهنگ فارسی معین ).
به . [ ب ُ ] (اِ) بوم و جغد. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) .
منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).
خاقانی (از فرهنگ فارسی معین ).
سعدی .
فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
سنایی (از فرهنگ فارسی معین ).
فرخی (از فرهنگ فارسی معین ).
فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
نظامی .
حافظ (از فرهنگ فارسی معین ).
نظامی .
نظامی (هفت پیکر ص 247).
سعدی .
بسحاق اطعمه (دیوان چ قسطنطنیه ص 38).
رودکی .
رودکی .
خفاف .
ابوشکور.
ابوشکور.
معروفی .
قریعالدهر.
فریدون العکاشه .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
منوچهری .
عنصری .
(ویس و رامین ).
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
سوزنی .
خاقانی .
نظامی .
(از ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول ص 270).
مولوی .
سعدی .
سعدی .
حافظ.
حافظ.
فردوسی .
سنایی .
سنایی .
(ویس و رامین ).
فردوسی .
سعدی .
(ویس و رامین ).
سعدی .
فردوسی .
فردوسی .
کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته میشود؛ بهبه؛ وهوه؛ پهپه.
۱. برای بیان پیوستن، رسیدن، یا مماس شدن به کار میرود: به پرواز نرسیدم.
۲. برای خطاب به کار میرود: به پدرم میگویم.
۳. بهسوی: به خارج رفت.
۴. بهبهایِ: به دو ریال هم نمیارزد.
۵. سوگند به: به خدا، به پیغمبر.
۶. نسبت به: به ازدواج تمایلی ندارد.
۷. بر رویِ: به زمین افتاد.
۸. برای: به تماشا رفته بودیم.
۹. همراه با: به نام خدا.
۱۰. برای بیان شروع یک عمل ادامهدار به کار میرود: به راه افتاد، به حرف آمد.
۱۱. بین دو واژۀ واحد برای بیان تدریج به کار میرود: قدمبهقدم، قطرهبهقطره، کوچهبهکوچه، سطربهسطر.
۱۲. برای بیان موافقت و سازش به کار میرود: علف باید به دهن بزی شیرین بیاید.
۱۳. در میان دو اسم برای ساختن صفت به کار میرود: دستبهجیب، گوشبهزنگ.
۱۴. برای بیان مقایسه به کار میرود: سه به دو.
۱۵. قبل از حاصل مصدر و اسم مصدر برای ساخت قید به کار میرود: بهزیبایی، بهناچار.
۱۶. براساسِ: به قول شما.
۱۷. دارای: به رنگ زرد.
۱۸. [قدیمی] در: به کرمان درگذشت.
۱۹. [قدیمی] هنگامِ: ◻︎ دهقان به سحرگاهان کز خانه بیاید / نه هیچ بیارامد و نه هیچ بپاید (منوچهری: ۱۵۴).
۲۰. [قدیمی] بهعنوانِ: ◻︎ هیچکس را تو استوار مدار / کار خود کن، کسی به یار مدار (سنائی۱: ۵۴۴).
۱. درختی شبیه سیب با برگهای کرکدار.
۲. میوۀ زردرنگ و آبدار این درخت که برای تهیۀ مربا به کار میرود و تخم آن نیز مصرف دارویی دارد.
خوب؛ نیک؛ نیکو؛ پسندیده.
〈 به شدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. خوب شدن.
۲. از بیماری برخاستن.
تکیه ای: beh
طاری: bah
طامه ای: beh
طرقی: bah
کشه ای: bah
نطنزی: beh
۱بو بویناک شدن ۲طعم
۱کلمه ای برای ترساندن ۲در گوشه ای پنهان شدن یا از پشت،کسی ...
میوه ی به