مترادف بقعه : زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک، بنا، خانه، سرا، عمارت، جا، جایگاه، مقام، مکان
بقعه
مترادف بقعه : زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک، بنا، خانه، سرا، عمارت، جا، جایگاه، مقام، مکان
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
عربی به فارسی
لکه دار کردن يا شدن , لک , لکه , بدنامي , عيب , پاک شدگي , رگه رگه کردن , خط خط کردن , نقطه نقطه کردن , نقطه , خال , رگه , راه راه , برفک , شتک , صداي ترشح , چلپ چلوپ , صداي ريزش , ترشح کردن , چلپ چلوپ کردن , ريختن (باصداي ترشح) , داراي ترشح , داراي صداي چلب چلوب , موضع , بجا اوردن
مترادف و متضاد
۱. زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک
۲. بنا، خانه، سرا، عمارت
۳. جا، جایگاه، مقام، مکان
زیارتگاه، مدفن، مزار، بقعت، مکان متبرک
بنا، خانه، سرا، عمارت
جا، جایگاه، مقام، مکان
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱- پاره ای زمین ممتاز از زمین ( مطلقا ) . ۳- بنا عمارت خانه سرای. ۴- مزارایمه و بزرگان دین مدفن متبرک. ۵- قطعه زمینی که زیارتگاهی در آن قرار گرفته باشد . ۶- جای مقام . ۷- صومعه خانقاه . جمع : بقاع بقع .
مقلوب قبعه . جاری. بقعه و قبعه کنیزکی که روی خود بنماید آنگاه نهان سازد .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
بقعه . [ ب ُ ع ِ / ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب از چاه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی آن زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
بقعة. [ ب َ ق ِ ع َ ] (ع ص ) ارض بقعة؛ زمینی که در آن ملخهای پیسه باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به بقع شود.
بقعة. [ ب ُ ع َ / ب َ ع َ ] (ع اِ) جای پست و گودالی که در آن آب گرد آید. (ناظم الاطباء). جای و گوی که در آن آب گرد آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) . || پاره ای زمین ممتاز از زمین حوالی خود. ج ، بُقَع و بِقاع . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره ای زمین . ج ، بقاع . (مهذب الاسماء). زمینی که محدود و ممتاز باشد از زمین دیگر. (غیاث اللغات ). پاره ای از زمین . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از مؤید الفضلاء). و رجوع به بقعت و بقعه شود.
بقعة. [ ب ُ ق َ ع َ ] (ع ص ) مقلوب قُبَعَه . جاریه ٔ بقعة و قبعة، کنیزکی که روی خود بنماید آنگاه نهان سازد. (از نشوءاللغة ص 17).
مست گشتندای برادر خلق ، از ایشان دور شو
پیش ازین کاین بقعه پرنور، بر ظلما شود.
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب.
پر مشتری و زهره شود بقعه یمگان.
بنای بتکده قندهار از آتش و آب.
زتب تهی نبود هیچ بقعه اهواز.
رأی کافی او به هر کشور.
جهانگیر آفتاب عالم افروز
به هر بقعه قران ساز و قرین سوز.
به هر بقعه طاعتگهی نو نهاد.
کز آن بقعه برون ناید بقیعی.
بنرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من.
- بقعه آدم ابوالبشر ؛ کنایه از دنیاست عموماً و سراندیب خصوصاً. ( انجمن آرا ).
- بقعه زوال ؛ کنایه از دنیاست. ( انجمن آرا ). || صومعه. خانقاه.( ناظم الاطباء ). زیارتگاه مقبره. مزار ائمه و بزرگان دین.
بقعه. [ ب ُ ع ِ / ع َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه شهرستان بوشهر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آب از چاه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی آن زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).
مست گشتندای برادر خلق ، از ایشان دور شو
پیش ازین کاین بقعه ٔ پرنور، بر ظلما شود.
ناصرخسرو (دیوان ص 133).
نامدار و مفتخر شد بقعه ٔ یمگان بمن
چون بفضل مصطفی شد مفتخر دشت عرب .
ناصرخسرو.
چون بنده ٔ مستنصر باﷲ بگوید
پر مشتری و زهره شود بقعه ٔ یمگان .
ناصرخسرو.
نه دیر، زود شود همچو بقعه ٔ قنوج
بنای بتکده ٔ قندهار از آتش و آب .
مسعودسعد.
بخواب دیده ست اهواز تیغ او زآنرو
زتب تهی نبود هیچ بقعه ٔ اهواز.
مسعودسعد.
عدل شافی او به هر بقعه
رأی کافی او به هر کشور.
مسعودسعد.
آن بقعه از او ذکری جاری و صدقه ای باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان در این مسافت به هر بقعه ای که رسید، هر قلعه ای که دید بستد و خراب کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
جهانگیر آفتاب عالم افروز
به هر بقعه قران ساز و قرین سوز.
نظامی .
چو آموخت بر هرکسی دین و داد
به هر بقعه طاعتگهی نو نهاد.
نظامی .
کدامین ربع را بینی ربیعی
کز آن بقعه برون ناید بقیعی .
نظامی .
تا این شب که طالع میمون و بخت همایون در این بقعه ام رهبری کرد. (گلستان ). درویشی بمقامی درآمد که صاحب آن بقعه مردی کریم النفس و نیک محضر بود. (گلستان ).
بنرمی بپرسیدم ای برهمن
عجب دارم از کار این بقعه من .
(بوستان ).
حاضران را حال دیگر شد و آن قصه در آن بقعه مشهور شد. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 79). و رجوع به بقعت و بقعه شود.
- بقعه ٔ آدم ابوالبشر ؛ کنایه از دنیاست عموماً و سراندیب خصوصاً. (انجمن آرا).
- بقعه ٔ زوال ؛ کنایه از دنیاست . (انجمن آرا). || صومعه . خانقاه .(ناظم الاطباء). زیارتگاه مقبره . مزار ائمه و بزرگان دین .
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] ناحیه.
۳. [قدیمی] خانه.
۴. [قدیمی] خانقاه، صومعه.
دانشنامه عمومی
'بوکه (بقعه)، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان گناوه استان بوشهر ایران.
المقحفی، ابراهیم، احمد ، (مُعجَم المُدُن وَالقَبائِل الیَمَنِیَة) ، منشورات دار الحکمة، صنعاء، چاپ پنجم، وانتشار سال ۱۹۸۵ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۷۰) نفر (۶ خانوار) می باشد.
دانشنامه آزاد فارسی
بُقعه
بُقعه
مقبره و آرامگاه امامزادگان، بزرگان، عرفا و حکمرانان، و عمدتاً مقبرۀ امامزاده ها. برخلاف بعضی از فرقه های اهل سنّت به ویژه وهابیت که بنای بقعه را بر فراز قبور جایز نمی شمارند، در میان مسلمانان و به ویژه شیعیان زیارت آرامگاه امامان و امامزادگان و بزرگداشت خاطره آنان اهمیّت فراوان دارد. از این رو، از همان ابتدا اهتمام در ساختن بقعه ها از سوی مردم نیکوکار، شیعیان معتقد و حاکمان شیعی و سنّی، جز آنان که دشمنی آشکاری با اهل بیت پیامبر اسلام (ص) داشته اند، صورت گرفته و آستانه ها و آرامگاه های مجلل فراوانی در گوشه و کنار کشورهای اسلامی به ویژه در ایران و عراق برآمده است. هم اکنون تعداد کثیری آرامگاه امامزادگان که شمار آن ها از هزار متجاوز است، در سراسر ایران وجود دارد و آستانۀ حضرت معصومه (س) در قم و بارگاه حضرت عبدالعظیم (ع) در ری از بزرگ ترین و شناخته شده ترین بقعه های متبرک در ایران و جهان اسلام است.
دانشنامه اسلامی
بُقعه در لغت به معنای قطعه زمینی است که به سبب اختلاف رنگ، یا وجه مشخصه دیگری مانند آن، از محیط اطراف متمایز است؛ یا ناحیه پستی با آب راکد، تعبیر اخیر قطعاً در ریشه واژه بِقاع که در اصل به دره باتلاقی میان رشته کوه های لبنان و جبل الشرقی در سوریه اطلاق می شده، و نیز در ریشه «بُقَیعه» نهفته است. بقیعه نام محلی در نزدیکی دریاچه حِمص است.
علاوه بر معانی لغوی، بقعه معنای وسیع ترِ ایالت، ناحیه، و گستره ای از زمین را یافته است، مثلاً در نوشته های جغرافی نگاران قدیم مسلمان، بقعه فقط مترادف «موضع» است و ظاهراً این آخرین تحول معنایی آن در کشورهای غربی جهان اسلام بوده است.