کلمه جو
صفحه اصلی

مداد


مترادف مداد : دوده، مرکب، قلم، کلک، خامه، بی مصرف، بی خاصیت، هیچ کاره

برابر پارسی : کلک، خامه، زاگاب

فارسی به انگلیسی

pencil

فارسی به عربی

قلم الرصاص

مترادف و متضاد

pencil (اسم)
مداد ابرو، مداد رنگی، مداد، هر چیزی شبیه مداد

صفت


دوده، مرکب


قلم، کلک، خامه


بی‌مصرف، بی‌خاصیت


هیچ‌کاره


۱. دوده، مرکب
۲. قلم، کلک، خامه
۳. بیمصرف، بیخاصیت
۴. هیچکاره


فرهنگ فارسی

مرکب، هرمادهای که با آن بنویسند
( اسم ) ۱- هر مادهای که با آن چیز نویسند مرکب : واگر ازین سه چیز یکی نیکو نباشد اگر چه خطاط و استاد باشد خط نیکو نیاید : یکی قلم دوم مداد سوم کاغذ . ۲ - مرکب سیاه : از مداد زبان خام. من خصم را مهر بر دهان باشد . ( وحشی ) ۳- قسمی قلم چوبی که در داخل آن موادی ملون یا سرب کار گذارند و با آن نویسند . یا مداد ابرو . مدادی مخصوص که زنان بوسیل. آن ابرو و مژگان را آرایش دهند . یا مداد کپیه . مدادی که میان آن را از مرکب خشک پر رنگ مانند مرکب نوشتن پر کرده باشند .
قلمی چوبین که خود دارای ماده سیاه رنگی است که با آن می نویسند

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مرکب . ۲ - نوعی قلم که دارای مغزی به رنگ های مختلف است که از آن برای نوشتن یا نقاشی کردن استفاده می کنند.

لغت نامه دهخدا

مداد. [ م َدْ دا ] ( ع اِ ) در گیاه شناسی ، یکی از اقسام یونجه که به نام یونجه وحشی موسوم است. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) مدادفروش. مدادی. ( از متن اللغة ). || اسبی که گام فراخ و بلند می گذارد. ( ناظم الاطباء ).

مداد. [ م ِ ] ( ع اِ ) سیاهی دوات. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 87 ). مرکب. ( تحفه حکیم مؤمن ). حبر که بدان نویسند. ( از متن اللغة ). نقس. ( اقرب الموارد ). هر ماده ای که با آن چیز نویسند. ( فرهنگ فارسی معین ). دوده مرکب. خض. حبر. زگالاب. دوده. برنگ. آنچه بدان نویسند :
و آن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده به کار.
منوچهری.
پس قلم برگرفت و به مداد شوق بر بیاض کاغذ نوشت. ( سندبادنامه ص 185 ). به مدد مداد اشتیاق حکایت شکایت درد فراق شرح کرد. ( سندبادنامه ص 87 ).
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار.
نظامی.
این قلم را دویت نمی باید که خود چندانکه بنویسی مداد دارد. ( تاریخ سیستان ). شبی مست در حجره رفت ، شیشه مداد از دیوار آویخته بود. ( لطایف عبید زاکانی ).
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم.
حافظ.
|| روغن و جز آن که بدان چراغ افروزند و دور اندازند . ( منتهی الارب ).آنچه بدان چراغ را مدد دهی که روشن ماند از روغن و جز آن .( از اقرب الموارد ). || سرگین. ( منتهی الارب ). سرقین. ( اقرب الموارد ). سماد. کود که به زمین دهند.( متن اللغة ). || اصل زیادت هر چیزی. ( منتهی الارب ) . آنچه بر اصل چیزی بیفزایند. || افزونی. شمار. ( منتهی الارب ).عدد. کثرت. ( از اقرب الموارد ): سبحان اﷲ مداد السموات ؛ عددها و کثرتها. ( اقرب الموارد ). || مانند. روش. راه. ( منتهی الارب ). مثال. طریقه. ( از متن اللغة ). اسلوب. ( ناظم الاطباء ). گویند: هذا علی مداد واحد؛ یعنی مثال واحد؛ و بنوا بیوتهم علی مداد واحد؛ یعنی طریقة واحدة. ( از اقرب الموارد ). || مدادقیس ، بازی ای است. ( منتهی الارب ). بازی است کودکان عرب را. ( اقرب الموارد ). || ج ِ مُدّ.. ( متن اللغة ). رجوع به مد شود. || ( مص ) مَدّ. زیاد شدن آب در ایام مد. ( از متن اللغة ). || مُمادَّة. ( اقرب الموارد ). رجوع به ممادة شود.

مداد. [ م ِ / م َ ] ( از ع ، اِ ) قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن ماده جامدی موسوم به «گرافیت » تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است. ( یادداشت مؤلف ). قلم مانندی که در جوف آن ماده سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. ( ناظم الاطباء ).

مداد. [ م َدْ دا ] (ع اِ) در گیاه شناسی ، یکی از اقسام یونجه که به نام یونجه ٔ وحشی موسوم است . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) مدادفروش . مدادی . (از متن اللغة). || اسبی که گام فراخ و بلند می گذارد. (ناظم الاطباء).


مداد. [ م ِ ] (ع اِ) سیاهی دوات . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). مرکب . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حبر که بدان نویسند. (از متن اللغة). نقس . (اقرب الموارد). هر ماده ای که با آن چیز نویسند. (فرهنگ فارسی معین ). دوده ٔ مرکب . خض . حبر. زگالاب . دوده . برنگ . آنچه بدان نویسند :
و آن دوات بسدین را نه سر است و نه نگار
در بنش تازه مداد طبری برده به کار.

منوچهری .


پس قلم برگرفت و به مداد شوق بر بیاض کاغذ نوشت . (سندبادنامه ص 185). به مدد مداد اشتیاق حکایت شکایت درد فراق شرح کرد. (سندبادنامه ص 87).
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار.

نظامی .


این قلم را دویت نمی باید که خود چندانکه بنویسی مداد دارد. (تاریخ سیستان ). شبی مست در حجره رفت ، شیشه ٔ مداد از دیوار آویخته بود. (لطایف عبید زاکانی ).
نقطه ٔ خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم .

حافظ.


|| روغن و جز آن که بدان چراغ افروزند و دور اندازند . (منتهی الارب ).آنچه بدان چراغ را مدد دهی که روشن ماند از روغن و جز آن .(از اقرب الموارد). || سرگین . (منتهی الارب ). سرقین . (اقرب الموارد). سماد. کود که به زمین دهند.(متن اللغة). || اصل زیادت هر چیزی . (منتهی الارب ) . آنچه بر اصل چیزی بیفزایند. || افزونی . شمار. (منتهی الارب ).عدد. کثرت . (از اقرب الموارد): سبحان اﷲ مداد السموات ؛ عددها و کثرتها. (اقرب الموارد). || مانند. روش . راه . (منتهی الارب ). مثال . طریقه . (از متن اللغة). اسلوب . (ناظم الاطباء). گویند: هذا علی مداد واحد؛ یعنی مثال واحد؛ و بنوا بیوتهم علی مداد واحد؛ یعنی طریقة واحدة. (از اقرب الموارد). || مدادقیس ، بازی ای است . (منتهی الارب ). بازی است کودکان عرب را. (اقرب الموارد). || ج ِ مُدّ.. (متن اللغة). رجوع به مد شود. || (مص ) مَدّ. زیاد شدن آب در ایام مد. (از متن اللغة). || مُمادَّة. (اقرب الموارد). رجوع به ممادة شود.

مداد. [ م ِ / م َ ] (از ع ، اِ) قلمی چوبین مجوف که در تهیگاه آن ماده ٔ جامدی موسوم به «گرافیت » تعبیه شده و گرافیت به جای نقس و مرکب آن است . (یادداشت مؤلف ). قلم مانندی که در جوف آن ماده ٔ سیاه رنگ یا الوانی است که با آن می نویسند. (ناظم الاطباء).
- مداد ابرو ؛ مدادی مخصوص که زنان به وسیله ٔ آن ابرو و مژگان را آرایش دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
- مداد چشم ؛ مدادی که با آن زیر ابرو و پشت پلک بالائی چشم را رنگ آمیزی کنند و آن را مداد سایه و سایه ٔ چشم نیز گویند.
- مداد رنگی ؛ مدادی که به رنگی جز سیاه باشد.
- مداد سایه ؛ رجوع به مداد چشم در سطور بالا شود.
- مداد کپیه ؛ مدادی که میان آن را از مرکب خشک پررنگ مانند مرکب نوشتن ، پر کرده باشند. (فرهنگ فارسی معین ). مدادی که مغز آن سخت تر از مداد معمولی است و فشار بیشتری را تحمل میکند و از آن برای نوشتن روی کاغذی استفاده کنند که زیر آن چند برگ کاغذ و کاغذ کپیه گذاشته اند تا مطلب مکتوب در نسخ متعدد نوشته شود.


فرهنگ عمید

۱. نوعی قلم که مغز آن با سرب سیاه یا مواد دیگر به رنگ های مختلف ساخته می شود و با آن می نویسند.
۲. [قدیمی] مایعی اغلب سیاه رنگ که از دوده و امثال آن تهیه و در نوشتن از آن استفاده می شود، مرکّب.

دانشنامه عمومی

مداد یا به فارسی افغانستان پنسل ابزاری برای نوشتن، طراحی و نقاشی است و در انواع گوناگونی وجود دارد. در زبان فارسی، مداد به معنای مرکّب تحریر بوده و در متون کهن همین معنا را می دهد. بخش خارجی مدادها معمولاً از چوب یا کاغذ ساخته شده می شود و درون آن مغزیِ مداد که بخش استوانه ای شکل و باریکی است قرار می گیرد. این مغزی از ماده سیاهی به نام گرافیت یا مواد رنگی به همراه ترکیبات دیگر تشکیل می شود. طول مداد به صورت متعارف معمولاً ۱۷٫۵ سانتی متر است و بدنۀ آن از چوب نوعی درخت سرو ساخته می شود.
شیوه خطی
شیوه سایه پردازی
شیوه خراش
شیوه شیاراندازی
شیوه سفید کردن
مدادتراش، مدادپاک کن و کاغذ از دیگر نوشت افزارهایی هستند که همراه با مداد استفاده می شوند.
اولین مدادها از جنس سرب بودند و وقتی از آن ها بر روی کاغذ استفاده می شد اثر خاکستری به جا می گذاشت. در سال های ۱۵۰۰ میلادی بود که معادن گرافیت در منطقۀ گری ناتز شهر کامبریا در انگلستان کشف شد.
دولت انگلستان به خاطر کاربرد گرافیت در توپ های جنگی از این معادن بهره برداری می کرد. اما مردم منطقه از گرافیت برای علامت زدن قایق هایشان بهره می بردند که همین مسئله باعث قاچاق آن به عنوان جسمی برای علامت زدن شد.

دانشنامه آزاد فارسی

مداد (pencil)
ابزاری برای طراحی که از گرافیتساخته، و در غلاف چوبی یا مواد دیگر جای داده می شود. نیکلا کونته(۱۷۵۵ـ۱۸۰۵)، شیمی دان فرانسوی، از ترکیب گرافیت و خاک کوزه گری، مغز مداد کنونی را با سختیِ مشخص پدید آورد (حق ثبت در ۱۷۹۵). مداد گرافیتی (سربی) با طیف گسترده در رنگ مایه و بافت، جانشین انواع محدود قلم فلزی(قلم نقره ای) شد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: medâd
طاری: medâd
طامه ای: medâd
طرقی: medâd
کشه ای: medâd
نطنزی: medâd


پیشنهاد کاربران

مداد ابزاری برای نوشتن، طراحی و نقاشی است و در انواع گوناگونی وجود دارد. در فارسی مداد به معنای مرکب تحریر بوده و در متون کهن همین معنا را می دهد. بخش خارجی مدادها معمولا از چوب یا کاغذ ساخته شده می شود و درون آن مغزیِ مداد که بخش استوانه ای شکل و باریکی است قرار می گیرد. این مغزی از ماده سیاهی به نام گرافیت یا مواد رنگی به همراه ترکیبات دیگر تشکیل می شود. [۱]
مدادتراش، مدادپاک کن و کاغذ از دیگر نوشت افزارهایی هستند که همراه با مداد استفاده می شوند.
مداد سیاه
طیف 9B تا 9H
مغزی ِ مداد سیاه یا مداد گرافیتی از جنس گرافیت است. مداد گرافیت از نظر نرمی و سختی درجه بندی گسترده ای دارد.
نرمی و سختی مداد [ویرایش]
مغز مداد به طور عمده از گرافیت تشکیل شده است، مغرهای مدادی که در مداد به کار می روند، بسته به میزان خاک رسی که با آنها ترکیب می شود، دارای سختی متفاوتی هستند؛ مداد سخت، نمره۴، خطوط بسیار کم رنگ، و مداد نرم تر، نمره۱، خطوط پررنگی روی کاغذ ایجاد کند، هرچه میزان خاک رس ترکیبی با گرافیت مغز مداد بیشتر باشد، مداد سخت تر است. [۲]
۹H ۸H ۷H ۶H ۵H ۴H ۳H ۲H H F HB B ۲B ۳B ۴B ۵B ۶B ۷B ۸B ۹B
سخت ترین → متوسط → نرم ترین
طراحی با مداد گرافیت
مدادرنگی
نوشتار اصلی: مدادرنگی
مدادهای رنگی
نقاشی با مدادرنگی
مداد رنگی نوعی مداد است که مغزی ِ آن اثر رنگی بر جای می گذارد. مغزی آن از رنگدانه ( ماده رنگی ) فشرده، نوعی موم و کائولین ( یک نوع خاک رس ) ترکیب شده است. مغزی مدادرنگی برخلاف مداد گرافیت درجه بندی زیادی از نظر سختی ندارد و نسبتا نرم است[۳].
سبک های مختلفی برای کار با مداد رنگی وجود دارد، از جمله سبک های زیر که دو سبک نخست در میان نقاشان رایج تر هستند[۴]
شیوه خطی
شیوه سایه پردازی
شیوه خراش
شیوه شیاراندازی
شیوه سفید کردن
در نقاشی می توان مدادرنگی را با دیگر وسایل نقاشی مانند آبرنگ، ایربراش و «ماژیک محو کن» ترکیب کرد. مداد آبرنگی نیز ابزار دیگری برای این کار است. [۵]
مداد آبرنگی
مداد آبرنگی نوعی از مداد رنگی است که می توان با قلم موی نقاشی مرطوب رنگ آن را مانند آبرنگ روی کاغذ پخش کرد. [۶] ویژگی نقاشی با مداد آبرنگی این است که اثر هم حالت آبرنگ را دارد، و هم ردّ مداد رنگی دیده می شود. [۷]
مدادنوکی
مداد نوکی یا مداد اتود که به آن مداد مکانیکی نیز گفته می شود، [۸] ابزاری است که مغزی درون آن جای می گیرد و به وسیله یک دگمه که به یک فنر متصل است، به تدریج هنگام نیاز بیرون رانده می شود. مغزی مداد نوکی، در اندازه ها و قطرهای گوناگون است.
اجزای مداد نوکی

جعبه مغزی ها ( نوک ها )

سر مداد نوکی

مداد نوکی
منابع
↑ خوزه پارامون؛ ص . ۱۷
↑ شیمی برای زندگی، سال اول آموزش متوسطه ( سال اول دبیرستان ) ، شورای تألیف گروه شیمی دفتر برنامه ریزی و تألیف کتب درسی، تهران، وزارت آموزش و پرورش، شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران، چاپ دهم:۱۳۸۹
↑ خوزه پارامون؛ ص. ۱۷
↑ خوزه پارامون؛ ص. ۳۴
↑ خوزه پارامون؛ ص. ۳۹
↑ خوزه پارامون؛ ص. ۲۰
↑ خوزه پارامون؛ ص. ۲۵
↑ mechanical pencil یا automatic pencil
خوزه پارامون. نقاشی با مداد رنگی. ترجمهٔ قاسم روبین. چاپ نخست. نشر نی، ۱۳۷۲.
از ویکی پدیا

مداد نام یکی از سرداران بزرگ پیشین ایران زمین

سلام مداد به اینگلیسی می شود pencil
یا پِنسِل


کلمات دیگر: