بلاساغون. [ ب َ ]( اِخ ) شهری است بزرگ در ماوراءالنهر نزدیک به کاشغرو پایتخت افراسیاب بود و تا زمان سلطنت گورخان تعلق به اولاد افراسیاب داشته. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). شهری است بزرگ در ثغور ترک در ماورای نهرسیحون در نزدیکی کاشغر. ( از معجم البلدان ). مملکت وسیع است [ ازولایات نصف الشرقیه ] و از اقلیم ششم و هفتم و هوایش بغایت سرد است و بیشتر مردمش صحرانشین ، ومواشی و دواب بسیار دارند و علفزارهای نیکو باشد و از ارتفاعات ، غله اندکی دارند. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 256 ). پایتخت خانیه ترکستان ، واقع در ساحل راست رود چو در شمال غربی ایسیک کول. ( فرهنگ فارسی معین ). این لغت ترکی است ولی در اشعار شعرا استعمال شده و ترکان آن را قوبالیغ خوانند. ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ). و رجوع به بلاساقون و نخبةالدهر دمشقی ص 221 و جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی ص 519 شود :
آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز.
که به یک شب ز بلاساغون آید به طراز.
پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
قیصر از بیم بلا سوی بلاساغون شود.
گر زین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد.
آسمان فعلی که هست از رفتن او برحذر
هم قدرخان در بلاساغون و هم خان در طراز.
منوچهری.
آفرین زین هنری مرکب فرخ پی توکه به یک شب ز بلاساغون آید به طراز.
منوچهری.
و گر خان را به ترکستان فرستد مهر گنجوری پیاده از بلاساغون دوان آید به ایلاقش.
منوچهری.
رومیان یکسر گریزند از خطر سوی خطاقیصر از بیم بلا سوی بلاساغون شود.
معزی.
گوئی به بلاساغون ترکی دو کمان داردگر زین دویکی گم شد ما را چه زیان دارد.
مولوی.