کلمه جو
صفحه اصلی

دخول


مترادف دخول : ادخال، فرو کردن، نزول، ورود

متضاد دخول : خروج

برابر پارسی : گام نهادن، درونشد، درون شدن، پانهادن، پانهادگی

فارسی به انگلیسی

admission, admittance, entrance, ingress

entrance


فارسی به عربی

ادراج , دخول , موافقة , وصول

عربی به فارسی

پذيرش , قبول , تصديق , اعتراف , دخول , درامد , اجازه ء ورود , وروديه , پذيرانه , بارداد , هدايت ظاهري , ثبت , فقره , قلم , مدخل , ادخال


مترادف و متضاد

admission (اسم)
پذیرش، دخول، تصدیق، قبول، اعتراف، ورودیه، درامد، اجازهء ورود، بارداد

entry (اسم)
راه، مدخل، ورود، دخول، ثبت، ادخال، راهرو در، ثبت در دفتر، چیز ثبت شده یا وارد شده

accession (اسم)
نزدیکی، ورود، جلوس، تابع وصول، دخول، پیشرفت، نیل، شیوع، تملک نماء، نمایات، احقاق حقوق، شرکت در مالکیت، افزایش، شیء اضافه یا الحاق شده

arrival (اسم)
ورود، دخول، مقدم

inclusion (اسم)
دخول، گنجایش، شمول، در برداری

ingress (اسم)
ورود، دخول، اجازه ورود، حق دخول

entree (اسم)
مدخل، ورود، دخول، اجازهء ورود، غذای اصلی

admittance (اسم)
ورود، دخول، تصدیق، بار، اجازهء دخول، گذرایی، هدایت ظاهری

infare (اسم)
ورود، دخول، وارد، مهمانی به مناسبت ورود

incoming (اسم)
دخول

introgression (اسم)
ورود، دخول

introit (اسم)
ورود، دخول، سرود افتتاحیه

ادخال، فرو کردن، نزول، ورود ≠ خروج


فرهنگ فارسی

ورود آلت به داخل زهراه یا مقعد یا دهان


داخل شدن، در آمدن، واردشدن بجایی یانزدکسی
۱ - ( مصدر ) داخل شدن در آمدن وارد شدن مقابل خروج . ۲ - ورود .
جمع دخل

فرهنگ معین

(دُ ) [ ع . ] (مص ل . ) داخل شدن ، درآمدن .

لغت نامه دهخدا

دخول. [ دَ ] ( اِخ ) نام موضعی است. نام وادیی است به زمین یمامه... خارزنجی گوید چاه پاکیزه پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آبهای عمروبن کلاب است... ( معجم البلدان ).
- ذات الدخول ؛ پشته ای است در دیار بنی سلیم. ( معجم البلدان ).

دخول. [ دُ ] ( ع مص ) درآمدن. مقابل خروج. درآمد. درشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ولوج. تولج. مدخل. ( المصادر زوزنی ) ( منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب. ( گلستان سعدی ).
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای بهم بسته از خروج و دخول.
سعدی.
- اذن دخول ؛ اجازه درآمدن.
- || در اصطلاح دعاگونه کلماتی که هنگام ورود به مقابر متبرکه امامان یا امامزادگان خوانند و دعا معمولاً با این جملات آغاز شود: باذن اﷲ و اذن رسوله و اذن خلفائه ادخل هذا البیت... || درآوردن کسی را. ( منتهی الارب ). ادخال. || درآمیختن با زن. || ( اِ ) بریدگی. تشریف : ورقه [ ورق الجریر ] رقاق فیها تشریف و دخول فی جوانبها کبیر شدیدالحراقة. ( ابن البیطار ).

دخول. [دُ ] ( اِ ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن. یا از گوشه دستگاه بخود دستگاه بازگشتن.

دخول. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ دخل. رجوع به دخل شود.

دخول . [ دَ ] (اِخ ) نام موضعی است . نام وادیی است به زمین یمامه ... خارزنجی گوید چاه پاکیزه ٔ پرآب است و نصر گفته است دخول موضعی است در دیار بنی ابی بکربن کلاب و ابوسعید در شرح قصیده ٔ امروءالقیس گوید دخول و حومل و مقراة و توضح میان امرة و اسودالعین اند و گفته اند که آن از آبهای عمروبن کلاب است ... (معجم البلدان ).
- ذات الدخول ؛ پشته ای است در دیار بنی سلیم . (معجم البلدان ).


دخول . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دخل . رجوع به دخل شود.


دخول . [دُ ] (اِ) در اصطلاح موسیقی از دستگاهی به دستگاه دیگر رفتن . یا از گوشه ٔ دستگاه بخود دستگاه بازگشتن .


دخول . [ دُ ] (ع مص ) درآمدن . مقابل خروج . درآمد. درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). ولوج . تولج . مدخل . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) : حکما گفته اند... بلا گرچه مقدور از ابواب دخول آن احتراز واجب . (گلستان سعدی ).
نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای بهم بسته از خروج و دخول .

سعدی .


- اذن دخول ؛ اجازه ٔ درآمدن .
- || در اصطلاح دعاگونه کلماتی که هنگام ورود به مقابر متبرکه ٔ امامان یا امامزادگان خوانند و دعا معمولاً با این جملات آغاز شود: باذن اﷲ و اذن رسوله و اذن خلفائه ادخل هذا البیت ... || درآوردن کسی را. (منتهی الارب ). ادخال . || درآمیختن با زن . || (اِ) بریدگی . تشریف : ورقه [ ورق الجریر ] رقاق فیها تشریف و دخول فی جوانبها کبیر شدیدالحراقة. (ابن البیطار).

فرهنگ عمید

داخل شدن، درآمدن، وارد شدن به جایی یا نزد کسی.

فرهنگستان زبان و ادب

{penetration} [علوم سلامت] ورود آلت به داخل زهراه یا مقعد یا دهان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دخول هم به معنای داخل شدن و هم به معنای آمیزش کردن است
دخول یعنی داخل شدن یا آمیزش کردن.
موارد کاربرد دخول در فقه
از احکام دخول به معنای نخست، در بابهای طهارت، صلات، حج، جهاد و تجارت سخن گفته اند.
احکام
← کیفیت دخول در قبر و مستراح
...

پیشنهاد کاربران

دخول : [اصطلاح موسیقی ]به معنی " مقدمه" و " درآمد" در بعضی از ردیف های موسیقی قدیم آمده است .

درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .


کلمات دیگر: