عربی به فارسی

زئیر

<hr> مترادف زاید : اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم <hr> متضاد زاید : ضروری <hr> برابر پارسی : بیش از اندازه، فزون

مترادف زاید : اضافه، اضافی، زایده، زیاده، زیادی، غیرضروری، غیرلازم متضاد زاید : ضروری برابر پارسی : بیش از اندازه، فزون

زائد

زائد الوزن

زائد عن الحاجه

<hr> مترادف زایر : دیدارکننده، زائر، زیارتگر <hr> برابر پارسی : گردشگر

مترادف زایر : دیدارکننده، زائر، زیارتگر برابر پارسی : گردشگر

زائر

زاحف

زامی

زان

<hr> مترادف زانی : بدکار، زناکار، فاسق

مترادف زانی : بدکار، زناکار، فاسق

زانی

<hr> مترادف زاهد : باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک <hr> متضاد زاهد : بی تقوا <hr> برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار

مترادف زاهد : باتقوا، پارسا، پرهیزگار، عابد، متشرع، متعبد، متقی، معتکف، ناسک متضاد زاهد : بی تقوا برابر پارسی : پارسا، پرهیزکار

زاهد

زاوی

<hr> مترادف زاویه : کنج، گوشه، بیعت، خانقاه، دیر، صومعه، عبادتخانه، معبد، تکیه، خلوتخانه، خلوتکده، مسکن، حجره، غرفه <hr> برابر پارسی : گوشه، سوک، کنج، گونیا

مترادف زاویه : کنج، گوشه، بیعت، خانقاه، دیر، صومعه، عبادتخانه، معبد، تکیه، خلوتخانه، خلوتکده، مسکن، حجره، غرفه برابر پارسی : گوشه، سوک، کنج، گونیا

زاویه

<hr> مترادف زایل : تباه، زدوده، سترده، محو، معدوم، نابود، نیست <hr> برابر پارسی : ستردن، زدایش، زدودن

مترادف زایل : تباه، زدوده، سترده، محو، معدوم، نابود، نیست برابر پارسی : ستردن، زدایش، زدودن

زایل

زبائن

<hr> مترادف زباله : آشغال، خاشاک، خاکروبه <hr> برابر پارسی : آشغال، خار، خاشاک، خاشه، خاکروبه

مترادف زباله : آشغال، خاشاک، خاکروبه برابر پارسی : آشغال، خار، خاشاک، خاشه، خاکروبه

زباله

زبد

زبرجد

<hr> مترادف زبون : بیچاره، درمانده، عاجز، ناتوان، حقیر، خفیف، خوار، ذلیل، پست، جلب، سقط، فرومایه، ناکس، مغلوب، ضعیف، ضعیف النفس، نژند <hr> برابر پارسی : خوار، بیچاره، ناتوان

مترادف زبون : بیچاره، درمانده، عاجز، ناتوان، حقیر، خفیف، خوار، ذلیل، پست، جلب، سقط، فرومایه، ناکس، مغلوب، ضعیف، ضعیف النفس، نژند برابر پارسی : خوار، بیچاره، ناتوان

زبون

زبیب

<hr> مترادف زجاج : آبگینه، بلور، شیشه

مترادف زجاج : آبگینه، بلور، شیشه

زجاج

زجاجه امامیه

زجاجیات

زحار

زحام

زحف

زحمه

زخرفه عربیه

زد سعر

<hr> مترادف زر : ذهب، طلا، عسجد، پول، دینار، تمول، ثروت، پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال، زرد، زردفام ، برنا، جوان <hr> متضاد زر : فضه، نقره

مترادف زر : ذهب، طلا، عسجد، پول، دینار، تمول، ثروت، پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال، زرد، زردفام ، برنا، جوان متضاد زر : فضه، نقره

زر

زراعه

زراعی

زردیه

زرزور

<hr> مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت <hr> برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

زرع

<hr> برابر پارسی : زرنیک

زرنیخ

زریبت الخنازیر

زعتر

زعرور

زعزع

زعزعه الأمن

زعزعه الإستقرار

<hr> مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری <hr> برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

مترادف زعم : باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر، پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت، ریاست، زعامت، سروری برابر پارسی : گمان، پندار، انگار، اندیشه

زعم

زعنفه

<hr> مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

مترادف زعیم : پیشرو، پیشوا، رئیس، رهبر، صندید، قاید، مقتدا، مهتر

زعیم

زغب

<hr> مترادف زفاف : عروسی، وصلت <hr> برابر پارسی : نخستين شب زناشویی، بی آزرمی، بی شرمی، شب زناشویی

مترادف زفاف : عروسی، وصلت برابر پارسی : نخستين شب زناشویی، بی آزرمی، بی شرمی، شب زناشویی

واژه های حرف "ز" - عربی به فارسی