<hr> معنی : الفبا، کتاب الفبا، پایه کار، مبدا کار <hr> معانی دیگر : (معمولا جمع) الفبا، اصول، مقدمات، مبانی، سه حرف اول الفبای انگلیسی که نماینده حروف الفبااست

معنی : الفبا، کتاب الفبا، پایه کار، مبدا کار معانی دیگر : (معمولا جمع) الفبا، اصول، مقدمات، مبانی، سه حرف اول الفبای انگلیسی که نماینده حروف الفبااست

abdacting

<hr> معنی : ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن <hr> معانی دیگر : (از سلطنت) کناره گیری کردن، دست برداشتن، صرفنظر کردن، عاق کردن، از ارث محروم کردن، استعفا کردن یا دادن، (مسئولیت) سلب کردن، از عهده ی خود برداشتن، تفوی­ کردن، محروم کردن ازارک

معنی : ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن معانی دیگر : (از سلطنت) کناره گیری کردن، دست برداشتن، صرفنظر کردن، عاق کردن، از ارث محروم کردن، استعفا کردن یا دادن، (مسئولیت) سلب کردن، از عهده ی خود برداشتن، تفوی­ کردن، محروم کردن ازارک

abdicate

<hr> معنی : استعفا، کناره گیری <hr> معانی دیگر : استعفا، کناره گیری

معنی : استعفا، کناره گیری معانی دیگر : استعفا، کناره گیری

abdication

<hr> معنی : شکم، بطن <hr> معانی دیگر : (مهره داران) بخش داخلی بدن از سینه تالگن خاصره

معنی : شکم، بطن معانی دیگر : (مهره داران) بخش داخلی بدن از سینه تالگن خاصره

abdomen

<hr> معنی : شکمی، بطنی، ماهیان بطنی <hr> معانی دیگر : مربوط به شکم، وریدهای شکمی

معنی : شکمی، بطنی، ماهیان بطنی معانی دیگر : مربوط به شکم، وریدهای شکمی

abdominal

abdominal pains

<hr> معنی : معاینه شکم <hr> معانی دیگر : معاینه شکم

معنی : معاینه شکم معانی دیگر : معاینه شکم

abdominoscopy

<hr> معنی : شکم گنده، دارای شکم بزرگ <hr> معانی دیگر : دارای شک م بزرگ، شکم گنده

معنی : شکم گنده، دارای شکم بزرگ معانی دیگر : دارای شک م بزرگ، شکم گنده

abdominous

<hr> معنی : ربودن، دزدیدن، دور کردن، ادم دزدیدن، سرقت کردن، از مرکز بدن دور کردن <hr> معانی دیگر : آدم ربایی کردن، آدم دزدیدن، (زیست شناسی) از محور بدن دور کردن، ورا بردن، جدا کردن، دزدیدن شخص، ازمرکز بدن دور کردن طب

معنی : ربودن، دزدیدن، دور کردن، ادم دزدیدن، سرقت کردن، از مرکز بدن دور کردن معانی دیگر : آدم ربایی کردن، آدم دزدیدن، (زیست شناسی) از محور بدن دور کردن، ورا بردن، جدا کردن، دزدیدن شخص، ازمرکز بدن دور کردن طب

abduct

<hr> معنی : ربایش، سرقت، عمل ربودن، دورشدگی، دوری از مرکز بدن، قیاسی، قیاس <hr> معانی دیگر : (زیست شناسی) دور سازی از محور بدن، ورابری، آدم ربایی، آدم دزدی، عمل ربودن زن و بچه و غیره، طب دوری از مرکز بدن

معنی : ربایش، سرقت، عمل ربودن، دورشدگی، دوری از مرکز بدن، قیاسی، قیاس معانی دیگر : (زیست شناسی) دور سازی از محور بدن، ورابری، آدم ربایی، آدم دزدی، عمل ربودن زن و بچه و غیره، طب دوری از مرکز بدن

abduction

<hr> معنی : عضله دور کننده، دور کننده، ادم ربا، ادم دزد <hr> معانی دیگر : طب عضله دور کننده

معنی : عضله دور کننده، دور کننده، ادم ربا، ادم دزد معانی دیگر : طب عضله دور کننده

abductor

<hr> معنی : ابجدخوان، ابجداموز، مبتدی، ابتدایی، مبادی <hr> معانی دیگر : ابجدآموز، نوآموز، تازه کار، اولیه، آغازین

معنی : ابجدخوان، ابجداموز، مبتدی، ابتدایی، مبادی معانی دیگر : ابجدآموز، نوآموز، تازه کار، اولیه، آغازین

abecedarian

<hr> معنی : کتاب الفباء <hr> معانی دیگر : کتاب الفباء

معنی : کتاب الفباء معانی دیگر : کتاب الفباء

abecedarium

<hr> معنی : در بستر، در رختخواب <hr> معانی دیگر : در تختخواب، بستری

معنی : در بستر، در رختخواب معانی دیگر : در تختخواب، بستری

abed

<hr> معنی : حبالمشک، خطمی معطر، مشک دانه، خطمی مخملی <hr> معانی دیگر : ش حب المشک

معنی : حبالمشک، خطمی معطر، مشک دانه، خطمی مخملی معانی دیگر : ش حب المشک

abelmosk

<hr> معنی : حبالمشک <hr> معانی دیگر : ش حب المشک، خطمی معطر، مشک دانه، خطمی مخملی

معنی : حبالمشک معانی دیگر : ش حب المشک، خطمی معطر، مشک دانه، خطمی مخملی

abelmusk

abend

<hr> معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی <hr> معانی دیگر : ضلالت

معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی معانی دیگر : ضلالت

aberrance

<hr> معنی : نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه <hr> معانی دیگر : نامعمول، ناهنجار، غیر عادی، نابهنجار، کج رو، ابیراه

معنی : نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه معانی دیگر : نامعمول، ناهنجار، غیر عادی، نابهنجار، کج رو، ابیراه

aberrant

<hr> معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، عدم انطباق کانونی <hr> معانی دیگر : ابیراهی، بیراهی، کج روی، نابهنجاری، غیر عادی یا غیر معمول بودن، نقص، اختلال، جنون، دیوانگی، طب عدم انطباق کانونی

معنی : انحراف، گمراهی، کجراهی، ضلالت، فریفتگی، غلط، عدم انطباق کانونی معانی دیگر : ابیراهی، بیراهی، کج روی، نابهنجاری، غیر عادی یا غیر معمول بودن، نقص، اختلال، جنون، دیوانگی، طب عدم انطباق کانونی

aberration

<hr> معنی : تشویق کردن، جرات دادن، تربیت کردن، معاونت کردن، بر انگیختن <hr> معانی دیگر : شریک جرم کسی شدن، تحریک به عمل بد کردن، به معاونت جرم واداشتن، همدستی کردن، تشویق به عمل بد کردن، معاونت کردن درجرم، تقویت، ترغیب به کار بد

معنی : تشویق کردن، جرات دادن، تربیت کردن، معاونت کردن، بر انگیختن معانی دیگر : شریک جرم کسی شدن، تحریک به عمل بد کردن، به معاونت جرم واداشتن، همدستی کردن، تشویق به عمل بد کردن، معاونت کردن درجرم، تقویت، ترغیب به کار بد

abet

<hr> معنی : فتنه انگیزی، تشویق، تقویت <hr> معانی دیگر : حمایت ازعمل بد، معاونت درجرم، پشتی، مساعدت

معنی : فتنه انگیزی، تشویق، تقویت معانی دیگر : حمایت ازعمل بد، معاونت درجرم، پشتی، مساعدت

abetment

<hr> معنی : بیتکلیفی، وقفه، تعلیق <hr> معانی دیگر : سکون، (حقوق) بلاتکلیفی

معنی : بیتکلیفی، وقفه، تعلیق معانی دیگر : سکون، (حقوق) بلاتکلیفی

abeyance

<hr> معنی : بیتکلیف <hr> معانی دیگر : حق، معلق، متوقف

معنی : بیتکلیف معانی دیگر : حق، معلق، متوقف

abeyant

<hr> معنی : تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از <hr> معانی دیگر : تنفر داشتن، منزجر بودن، نفرت داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری کردن

معنی : تنفر داشتن از، بیم داشتن از، ترس داشتن از، ترساندن، ترسیدن، منزجر شدن از معانی دیگر : تنفر داشتن، منزجر بودن، نفرت داشتن، بیزار بودن، احتراز کردن، پرهیز کردن، دوری کردن

abhor

<hr> معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت <hr> معانی دیگر : نفرت

معنی : انزجار، تنفر، بیزاری، وحشت معانی دیگر : نفرت

abhorrence

<hr> معنی : شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، نا سازگار، فرومایه، بیم ناک <hr> معانی دیگر : تنفرآور، منزجر کننده، نفرت انگیز، فجیع، مشمئز کننده، مخالف، ضد، برخلاف، متنفر

معنی : شنیع، زشت، منزجر، مکروه، مغایر، نا سازگار، فرومایه، بیم ناک معانی دیگر : تنفرآور، منزجر کننده، نفرت انگیز، فجیع، مشمئز کننده، مخالف، ضد، برخلاف، متنفر

abhorrent

abhorring

<hr> معنی : رفتار بر طبق توافق، ایستادگی، دوام، ثبات قدم <hr> معانی دیگر : سکنی

معنی : رفتار بر طبق توافق، ایستادگی، دوام، ثبات قدم معانی دیگر : سکنی

abidance

<hr> معنی : ماندن، ایستادگی کردن، پایدارماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن <hr> معانی دیگر : پابرجا ماندن، باقی ماندن، دوام آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن، چشم به راه چیزی بودن، به سر بردن، (قدیمی) اقامت کردن، منتظر ماندن، منزل کردن

معنی : ماندن، ایستادگی کردن، پایدارماندن، ساکن شدن، ایستادن، منتظر شدن، وفا کردن، تاب اوردن، ساکن بودن معانی دیگر : پابرجا ماندن، باقی ماندن، دوام آوردن، تحمل کردن، تاب آوردن، چشم به راه چیزی بودن، به سر بردن، (قدیمی) اقامت کردن، منتظر ماندن، منزل کردن

abide

<hr> معنی : وفق کننده، پایدار، تاب اور، تحمل کننده، پایا <hr> معانی دیگر : همیشگی، ابدی، جاودانه، برقرار، ماندگار، مانا، ساکن، وفا کننده

معنی : وفق کننده، پایدار، تاب اور، تحمل کننده، پایا معانی دیگر : همیشگی، ابدی، جاودانه، برقرار، ماندگار، مانا، ساکن، وفا کننده

abiding

<hr> معنی : ندیمه، مستخدمه <hr> معانی دیگر : اسم خاص مونث، اسم خاص مونک ندیمه

معنی : ندیمه، مستخدمه معانی دیگر : اسم خاص مونث، اسم خاص مونک ندیمه

abigail

<hr> معنی : توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته <hr> معانی دیگر : توانمندی، قدرت، استعداد، مهارت، عرضه، استطاعت <hr> ability _ پسوند (اسم ساز): توانایی، تمایل، ظرفیت

معنی : توانایی، قابلیت، شایستگی، لیاقت، استطاعت، صلاحیت، سررشته معانی دیگر : توانمندی، قدرت، استعداد، مهارت، عرضه، استطاعت ability _ پسوند (اسم ساز): توانایی، تمایل، ظرفیت

ability

ability of power

ability to read and write

<hr> معنی : تولید خود بخود، ایجاد موجود زنده از مواد بیجان <hr> معانی دیگر : (نظریه ی منسوخ تولید موجود زنده از موجود بی جان) نازیست زایی (spontaneous generation هم می گویند)

معنی : تولید خود بخود، ایجاد موجود زنده از مواد بیجان معانی دیگر : (نظریه ی منسوخ تولید موجود زنده از موجود بی جان) نازیست زایی (spontaneous generation هم می گویند)

abiogenesis

<hr> معنی : بی حس کردن، از حساسیت کاستن <hr> معانی دیگر : طب بی حس کردن

معنی : بی حس کردن، از حساسیت کاستن معانی دیگر : طب بی حس کردن

abirritate

<hr> معنی : سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف <hr> معانی دیگر : ذلیل، زبون، حقیر، حقیرانه، وابسته به پایین ترین درجه، مفرط، زیاده، نکبت بار، رقت انگیز، ناشی از حقارت، خفت آور، مطرود، روی برتافتن، پست کردن، کوچک کردن، تحقیرکردن

معنی : سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف معانی دیگر : ذلیل، زبون، حقیر، حقیرانه، وابسته به پایین ترین درجه، مفرط، زیاده، نکبت بار، رقت انگیز، ناشی از حقارت، خفت آور، مطرود، روی برتافتن، پست کردن، کوچک کردن، تحقیرکردن

abject

<hr> معنی : خواری، ذلت، پستی <hr> معانی دیگر : تحقیر

معنی : خواری، ذلت، پستی معانی دیگر : تحقیر

abjection

<hr> معنی : عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار <hr> معانی دیگر : پیمان شکنی، نق­ عهد

معنی : عهد شکنی، نقض عهد، ارتداد، سوگند شکنی، نقض عهد کردن، ترک عقیده، انکار معانی دیگر : پیمان شکنی، نق­ عهد

abjuration

<hr> معنی : برای همیشه ترک گفتن، سوگند شکستن، مرتد شدن، رافضی شدن <hr> معانی دیگر : منکر شدن، نقض عهد کردن، مرتد کردن، (قول یا حرف خود را آشکارا) پس گرفتن، استغفار کردن، (عادت و غیره را) با سوگند ترک کردن، نق­ عهد کردن

معنی : برای همیشه ترک گفتن، سوگند شکستن، مرتد شدن، رافضی شدن معانی دیگر : منکر شدن، نقض عهد کردن، مرتد کردن، (قول یا حرف خود را آشکارا) پس گرفتن، استغفار کردن، (عادت و غیره را) با سوگند ترک کردن، نق­ عهد کردن

abjure

abjurer

abjuror

<hr> معنی : از شیر گرفتن <hr> معانی دیگر : از شیر گرفتن

معنی : از شیر گرفتن معانی دیگر : از شیر گرفتن

ablactate

<hr> معنی : از شیر گیری، شیر واگیران <hr> معانی دیگر : از شیر گرفتن

معنی : از شیر گیری، شیر واگیران معانی دیگر : از شیر گرفتن

ablactation

<hr> معنی : بریدن و خارج کردن، از بیخ کندن، قطع کردن <hr> معانی دیگر : برداشتن، درآوردن، وابریدن، (فیزیک نجومی) سائیده شدن یا ذوب شدن سطح موشک یا سفینه در اثر برخورد با هوا، از بی&nbsp; کندن، جراحی بریدن و خارج کردن

معنی : بریدن و خارج کردن، از بیخ کندن، قطع کردن معانی دیگر : برداشتن، درآوردن، وابریدن، (فیزیک نجومی) سائیده شدن یا ذوب شدن سطح موشک یا سفینه در اثر برخورد با هوا، از بی کندن، جراحی بریدن و خارج کردن

ablate

<hr> معنی : فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد <hr> معانی دیگر : ساییدگی، طب قطع عضوی از بدن، جغ، فرساب

معنی : فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد معانی دیگر : ساییدگی، طب قطع عضوی از بدن، جغ، فرساب

واژه های حرف "a" - مترادف و متضاد