مترادف شادمان : بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور
متضاد شادمان : ناشادمان، مغموم
buoyant, delighted, gleeful, happy, mirthful, triumphant
glad, joyful
(تلفظ: šād(e)mān) شاد ، خوشحال و مسرور ؛ (در حالت قیدی) با شادی و خوشحالی ، شادمانه .
بشاش، خرم، خندان، خوشحال، خوشرو، شاد، فرحناک، مسرور ≠ ناشادمان، مغموم
← شاد
رودکی .
کسائی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
اسدی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
فردوسی .
شادمان . (اِخ ) برادر شیرویه پسر کسری ̍ پرویز. چون شیرویه پادشاه گشت او را همچون پدر و هفده تن دیگر ازبرادرانش ، از بزرگان و عاقلان شایسته ٔ پادشاهی ، بکشت و بفرمود کشتن . (از مجمل التواریخ و القصص ص 37).
شادمان . (اِخ ) (حصار) قلعه ٔ شومان . (الشومان ) که در ناحیه ٔ قبادیان و جنوب شهر واشجرد قرار داشت . لسترنج درباره ٔ این حصار نویسد: در قسمت علیای رود قبادیان و باختر پل سنگی ، شهر واشجرد واقع بود که بگفته ٔ اصطخری به اندازه ٔ ترمد وسعت داشت و بمسافت اندکی در جنوب آن ، قلعه ٔ بزرگ شومان (الشومان ) واقع بود. در ولایت اطراف شومان زعفران فراوان حاصل میشد و از آنجا به نقاط دیگر صادر میگردید. مقدسی درباره ٔ شومان گوید مکانی پرجمعیت و آباد و نیکو است . یاقوت درباره ٔ اهالی شومان گوید اهالی آنجا سرکش و بر سلطان خویش متمردند. در زمان وی این نقطه از ثغور مهم اسلامی در مقابل ترکان بوده است . شرف الدین علی یزدی در وصف جنگهای امیرتیمور مکرر از این قلعه بنام حصار شادمان یاد کرده و غالباً آن را بصورت مختصر حصار یا حصارک نوشته و امروز هم به «حصار» معروف است . (سرزمینهای خلافت شرقی ص 468). و رجوع به دستور الوزراء چ سعید نفیسی ص 392و 445 و تاریخ حبیب السیر چ خیام ، فهرست ج 3 شود.
شادمان . (اِخ ) دیهی از دهستان کهنه بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 30 هزارگزی باختر جغتای ، سر راه مالرو عمومی جغتای به شریف آباد، در دامنه ٔ کوه ، آب و هوای آن معتدل ، سکنه ٔ آن 89 تن است . آب آن از چشمه ، محصولات آن غلات ، پنبه ، زیره و کنجد، شغل اهالی آن زراعت است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).