مترادف شال : کمربند، میان بند، بالاپوش
شال
مترادف شال : کمربند، میان بند، بالاپوش
فارسی به انگلیسی
long piece of cloth wound by men as a belt, round the waist, sashscarf, shawl
shawl
فارسی به عربی
عربی به فارسی
شال , دستمال گردن , شال گردن بستن , جامه سفيد حمايل دار , خرقه
مترادف و متضاد
کمربند، میانبند
بالاپوش
۱. کمربند، میانبند
۲. بالاپوش
فرهنگ فارسی
نام قصبه ایست که سه فرسخ با قند هار فاصله دارد .
← شمار اتصال لیگاند
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شال . (اِ) کلمه ای است که مردم جنگل در اول یا آخر نام گیاهی آرند و از آن گونه ٔ وحشی آن گیاه را خواهند چنانکه کلمه ٔ «دیو» را نیز بدین مقصود بکار برند: شال زیتون . شال پستانه . شال سنجان . شال سنجد. شال انجیر. (یادداشت مؤلف ). || (اِ) در تداول باغبانان و جنگل نشینان صفتی است که از آن راستی و تیزی با بزرگی و قطوری درخت را اراده کنند، خاصه در نوع تبریزی و پده و صنوبر و امثال آن . (یادداشت مؤلف ). || نوعی درخت تبریزی باشد که آن را سفیدار نیز گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 179). رجوع به سفیدار شود. || مخفف شغال باشد. (یادداشت مؤلف ).
- شال حنا ؛ حنای شغال ؛ در تبرستان نباتی است که بعضی آن را برگ نیل دانند و از آن وسمه ٔ محاسن نمایند و بزبان تبری آن را شال حنی نامند یعنی حنای شغال . (انجمن آرا) (بهار عجم ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
شال . (اِخ ) نام قصبه ای است که سه فرسخ با قندهار فاصله دارد. (تاریخ شاهی ص 168).
شال . (معرب ،اِ) نوعی ماهی دریایی . (از اقرب الموارد). بگفته ٔ صاحب نشوء اللغة این کلمه معرب کلمه ٔ یونانی بالئنا است . (نشوء اللغة ص 82).
شال . (اِخ ) قصبه ای از دهستان رامند بخش بویین شهرستان قزوین . سکنه ٔ آن 4321 تن ، آب آن از رودخانه ٔ خررود. محصولات آن غلات ، باغات و انگور و بادام و قیسی و هندوانه . شغل اهالی زراعت و گلیم وجاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
- شال امیری . ( یادداشت مؤلف ).
- شال انگشتر. ( یادداشت مؤلف ). شال و انگشتری که هنگام خواستگاری و خطبه کردن دختری بخانه او برند.
- شال انگشتر کردن دختری را ( یادداشت مؤلف ) ؛ خطبه کردن دختری را با بردن حلقه انگشتری و قطعه شالی بخانه او.
- شال بوته ؛ شال که دارای نقش و بته است :
ای بسا شال بوته و افشان
که نباشد ز تار و پودش نشان.
- شال طوس ؛ شال که در طوس بافند.صاحب بهار عجم گوید: نوعی از شال و رنگ طوسی قریب برنگ خاکستر است و بعضی از اهل ایران که در هند بفن شعر شهرت دارند میگفتند که طوس به معنی رنگ غلیظ است و صحیح تر بزای معجمه است پس صحیح رنگ توزی باشد نه رنگ طوسی و در این صورت مراد از شال طوس شالی بود که در شهر طوس بافند ولیکن بدین معنی شال طوس شهرت ندارد و اغلب طوس معرب توز است. و این معنی مؤلف را از بعضی ثقات مسموع شده که طوس نام پرنده ای است که بال و پرش قریب برنگ خاکستری است. ( بهار عجم ) :
- شال امیری . (یادداشت مؤلف ).
- شال انگشتر . (یادداشت مؤلف ). شال و انگشتری که هنگام خواستگاری و خطبه کردن دختری بخانه ٔ او برند.
- شال انگشتر کردن دختری را (یادداشت مؤلف ) ؛ خطبه کردن دختری را با بردن حلقه ٔ انگشتری و قطعه ٔ شالی بخانه ٔ او.
- شال بوته ؛ شال که دارای نقش و بته است :
ای بسا شال بوته و افشان
که نباشد ز تار و پودش نشان .
حکیم قاسم کرمانی (خارستان ).
- شال شور ؛ که شال شوید. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- شال طوس ؛ شال که در طوس بافند.صاحب بهار عجم گوید: نوعی از شال و رنگ طوسی قریب برنگ خاکستر است و بعضی از اهل ایران که در هند بفن شعر شهرت دارند میگفتند که طوس به معنی رنگ غلیظ است و صحیح تر بزای معجمه است پس صحیح رنگ توزی باشد نه رنگ طوسی و در این صورت مراد از شال طوس شالی بود که در شهر طوس بافند ولیکن بدین معنی شال طوس شهرت ندارد و اغلب طوس معرب توز است . و این معنی مؤلف را از بعضی ثقات مسموع شده که طوس نام پرنده ای است که بال و پرش قریب برنگ خاکستری است . (بهار عجم ) :
شعر فردوسی کجا و گفته ٔ اشرف که نیست
با کمربند مرصع قدر شال طوس را.
محمد سعید اشرف (از بهار عجم ).
- شال کرمانی ؛ شال که در کرمان بافند.
- شال کشمیری ؛ شال که در کشمیر بافند.
- شال لاکی ؛ شال برنگ لاک . شال سرخ رنگ :
گر نبودی خلیفه کی بر دست
بافتی شال لاکی و قرمز.
؟ (خارستان ص 11).
ای خوش آن چاله و آوازه دفتین و نورد
شال لاکی ّ و گلی بافتن و مشکی و زرد.
؟ (خارستان ص 21).
|| در اصطلاح پارچه فروشان اخیراً بر نوعی پارچه ٔ نازک خاص جامه ٔ زنان که از پشم بافته باشند اطلاق شود. || پارچه مویی سپید. (ناظم الاطباء). جامه ای بوده است از نوعی پست . (یادداشت مؤلف ). پارچه ٔ درشت مقابل دیبا و حریر. پارچه ٔ مویین یا پشمین از نوعی نامرغوب . پارچه ٔ زبر و سطبر. پارچه ٔ بد :
زین مثل حال من نگشت ونتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت .
عنصری .
ز شال پیدا آرند دیبه رومی
ز جزع بازشناسند لؤلؤ شهوار.
مسعودسعد.
بفرش و جامه توانگر شدم همی پس از آنک
بحبس جامه ٔ من شال بود و فرش بلال .
مسعودسعد (دیوان ص 313 چ رشید یاسمی ).
کرده گردون ز توزی و دیبا
کسوت و فرش من بشال و پلاس .
مسعودسعد.
زانکه بشناسند بزازان زیرک روز عرض
اطلس رومی ز شال و ششتری از بوریا.
سنایی .
التصوف ، آنکه صوف سته عشری و شال درشتش یکی نماید. (دیوان نظام قاری ص 165).
صورت دیوپلاسست و پری کمسان دوز
نیک و بد شال و حریر است بنزد احرار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
کشیده بت و شال و خفری رده
ملای مله جمله برهم زده .
نظام قاری (دیوان ص 190).
|| بالاپوش درشت و خشنی که از پشم و موی بز بافند و دراویش پوشند. (ناظم الاطباء). مطلق لباس فقرا. (بهار عجم ) (آنندراج ). رجوع به شال پوشی و گلیم پوشی شود.
- شال انگوری ؛ در تداول عامه ٔ کرمان شال بدل تیرمه است . (از خارستان حکیم قاسمی کرمانی ص 17).
- شال پوش ؛ بالاپوش سطبرو درشت بر روی خود انداختن . و رجوع به گلیم پوشی شود.
|| گلیمی بود کوچک پشمین . (لغت فرس اسدی ). گلیمی باشد کوچک که از پشم و موی بافند. (صحاح الفرس ). گلیم خرد. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). گلیم . (بهار عجم ) (آنندراج ). گلیمی بود پشمین یا مویین کوچک . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). گلیمی باشد کوچک . (تحفة الاحباب اوبهی ).
- شال کهنه داشتن ؛ نهایت افلاس و تنگدستی داشتن . (ناظم الاطباء). کنایه از غایت افلاس و تنگدستی زیرا که شال بمعنی گلیم است و کهنگی آن دال است بر افلاس و بی سامانی و این ازاهل زبان بتحقیق پیوسته است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
|| گلیم خرد و نمدی که بر زیر برگستوان بود. (بهار عجم ) (آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). پارچه ٔ نوارمانندی پشمین که بر روی جل نمد اسب بندند. (از ناظم الاطباء).
- شال تنگ ؛ پارچه ٔ نوارمانندی پشمین که بر روی جل نمد اسب بندند. (ناظم الاطباء).
|| نوعی از چادر به اقسام الوان که درکشمیر از موی دنبه بافند. (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از بهار عجم ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پارچه ای که بکمر یا گردن بسته میشود بیشتر از پشم باشد و گاه از پنبه یا ابریشم . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). دستار میان بند جامه که بر کمر بستندی بچنددور و بی گوی و انگله و قلابی گره کردندی . (یادداشت مؤلف ). این قسم شال مورد استفاده ٔ طبقات مختلف ایران بوده است . و برحسب طبقات فرق میکرد برخی از ابریشم و دیگر از پشم یا پنبه بود. و عرض آن به حدود نیم گزو کمتر و طول آن تا سه چهار گز می رسیده است و اغلب ملایان شال برنگ سفید و سادات شال سبز رنگ یا سیاهرنگ می بستند و طبقه ٔ اعیان شالهای نفیس و قیمتی و رنگارنگ بر میان می بستند و شال کمر فقیران اغلب برنگ سفیدو از جنس کرباس بود.
- امثال :
شال خودم است لاری می پیچم . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 1006).
- زیر شال کسی را قرص کردن ؛ به او غذا دادن . (ازیادداشت مؤلف ).
- شال بگردن داشتن ؛ بیمار بودن چه بیمار از خوف تصرف هوا شال بگردن پیچیده دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
گرنه از حسرت خورشید رخت رنجورست
ماه از هاله چرا شال بگردن دارد.
محسن تأثیر (از بهار عجم ).
- شال سر ؛ بر پارچه ای که مردان روی کلاه یا عرقچین شبیه به عمامه می بستند اطلاق شود.
- شال کشتن ، یا به شال کشتن ؛ خفه کردن با شال . (از یادداشت مؤلف ). خفه کردن با شال که نوعی از سیاست است . (ناظم الاطباء).
- شال کمر ؛پارچه ای که بر میان بندند و هم اکنون در نزد ملایان به رنگهای سفید و نزد سادات برنگ سیاه و سبز متداول است و در دیه ها دهقانان نیز بر کمر بندند: دولت پهلوی شال کمر بستن را منع کرده است . (یادداشت مؤلف ).
- شال گردن ؛ شالی که برای حفظ از سرما بگردن بندند.
|| پارچه ٔ خشنی که با آن گرد و غبار روی اسب و استررا گیرند. (از ناظم الاطباء). امروز در طویله ها پارچه ٔ گلیم یا جاجیمی را که بدان گرد از تن ستور شویند شال گویند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شال و قشو و شال و قشو کردن شود.
- شال دستمال کردن ؛ پاک کردن تن است با شال دستمال . (یادداشت مؤلف ).
- شال و قشو ؛ آلتی آهنین است مرکب از صفحه ٔ فلزین دسته دار که بر سطح آن صفحه چند رده فلز دندانه دار عمودی نصب شده باشد وچون آن صفحه را از سوی آن رده های فلزین روی بدن اسب در حرکت آرند مانند دندانه ٔ شانه پوست و قشو، موی بدن اسب را بخاراند و گرد و غبار موی را بیرون کشد و فروریزد و پس از قشو شال که قطعه ٔ پارچه موئین یا پشمین سطبر باشد بر اندام اسب مالند تا آنچه از غبار مانده باشد بسترد و پاک سازد و این عمل را شال و قشو کردن گویند.
- شال و قشو کردن ؛ بدن اسب را با شال و قشو پاک و تمیز کردن . گرد و موی زاید از تن ستور زدودن با کشیدن قشو و شال بر اندام وی . (از یادداشت مؤلف ).
|| نام درختی است که ثمرش پنبه ٔ ابریشمی است و در اول شال را از آن می بافتند. (از فرهنگ نظام ).
شال . (اِخ ) تپه ... یا شغال تپه نام تپه ای باشد در مازندران واقع در شمال قراتپه و تپه ٔ اخیر دارای 140 خانوار جمعیت است و بندرگاه کوچکی در خلیج استراباد داردکه در دو میلی شمال آن واقع و موسوم به کناره است واز قراتپه به اشرف شش میل است . (از سفرنامه ٔ استراباد رابینو ص 62 انگلیسی و 90 و ترجمه ٔ فارسی ص 90).
فرهنگ عمید
۲. بالاپوشی که از پارچۀ پشمی خشن می دوزند و کشاورزان به تن می کنند.
۳. پارچه ای دراز و کم پهنا که دور کمر یا سر می بندند.
۱. نوعی پارچۀ ساده یا گلدار که از پشم یا کرک بافته میشود. Δ شال کرمانی و شال کشمیری معروف است.
۲. بالاپوشی که از پارچۀ پشمی خشن میدوزند و کشاورزان به تن میکنند.
۳. پارچهای دراز و کمپهنا که دور کمر یا سر میبندند.
دانشنامه عمومی
با روسری زنانه اشتباه نشود.
به شالی که بر گردن می اندازند، شال گردن گفته می شود.
شال های کشمیری از قدیم معروف بوده اند.
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
گویش اصفهانی
تکیه ای: šâl
طاری: šâl
طامه ای: šâl
طرقی: šâl
کشه ای: šâl
نطنزی: šâl
گویش مازنی
پارچه ای پشمین که دور سر،کمر و یا گردن بندند
۱شغال ۲در پهلوی و سانسکریت سرگاتا هم آمده است
نام درختی است
شغال
گویش بختیاری
شال، نوارى پشمى به اندازه تقریبى 15×150 سانتىمتر که به کمر یا سر و گردن بندند.
واژه نامه بختیاریکا
خلوت
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
اوستایی : کُشتی – košti ؛ کُستی – kosti
پهلوی : کستیک – kostik = کمربند ویژه زردشتیان .
تالشی : کِشتی – kēšti = شالی می باشد که در مراسم عروسی تالشان ، برادر داماد به دور کمر عروس می بندد . این شال در جشن چهارشنبه سوری نیز استفاده می شود برای شال انداختن .
در اصل کلمه شال یعنی رَفَعَ اجسام الثقیل یعنی بلند کردن، بلند کردن اجسام و اشیاء سنگین.
به شکل شَل و یشیل و هم مورد استفاده قرار میگیرد.