کلمه جو
صفحه اصلی

ارم


مترادف ارم : ( آرم ) علامت، مدال، نشان | بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم

متضاد ارم : دوزخ

برابر پارسی : ( آرم ) نشان، نشانه | بهشت، پردیس، فردوس

فارسی به انگلیسی

badge, coat of arms, device, earmark, insignia, motto, slogan, armorial bearings, earthly paradise

earthly paradise


فارسی به عربی

شعار

فرهنگ اسم ها

اسم: ارم (دختر) (عربی، فارسی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: eram) (فارسی: اِرَم) (انگلیسی: eram)
معنی: دختر زیبا و با طراوت، باغی که بنا به روایات شدّاد ساخته بود و مَثَل و مظهر سرسبزی و خرّمی است، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه

مترادف و متضاد

slogan (اسم)
ورد، شعار، خروش، ارم، تکیه کلام، نعره

emblem (اسم)
نشان، تمثیل، نشانه، شعار، علامت، ارم

paradise (اسم)
سعادت، بهشت، ارم، فردوس، بهشت برین

بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ


فرهنگ فارسی

( آرم ) ( اسم ) نشانه ای مشخص و معرف دولت اداره موئ سسه کارخانه و مانند آن .
نام شهری به مازندران نزدیک ساری
یا ارم ذات العماد در قر آن مذکور است . غالبا آنرا بهشت شداد دانسته اند و محل آن را در عربستان جنوبی یاد کرده و گفته اند چون شداد ذکر بهشت بشنید خواست در دنیا بهشتی بسازد . از اینرو در موضعی در عدن شهری بنا کرد که سنگهای آن از زر و سیم و دیوارهای آن با حجار کریمه مرصع بود و پس از اتمام بنا خواست آنرا دیدار کند چون دعوت پیغمبر را نپذیرفته بود بهنگام دخول در آن باغ ویرا قبض روح کردند و شهر مذکور در زیر ریگ مدفون شد .
علامت مخصوص یک دولت یایک اداره یابنگاه
پدر عاد

فرهنگ معین

( آرم ) [ فر. ] ( اِ. )علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره ).
(اِ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت .

(اِ رَ) [ ع . ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت .


لغت نامه دهخدا

ارم . [ اَ ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .


ارم . [ اَ ] (اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن .


ارم . [ اَ ] (ع مص )خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه ٔ آنچه هست بر خوان و جز آن : ارم ما علی المائدة؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب ). || دندان بر چیزها نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن بدندان : ارم علی الشی ٔ؛ گزید بدندان این چیز را. || بستن چیزی را. سخت بستن : ارم الشی ٔ؛ بست این چیز را. || سخت تافتن ، چنانکه رسن را: ارم الحبل . (منتهی الأرب ). نیک تافتن رسن . (تاج المصادربیهقی ). ریسمان (را) تابیدن . (کنزاللغات ). || نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن . || تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال : ارمت السنة القوم ؛ خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را. || فنا شدن ، چنانکه مال . (از منتهی الأرب ).


ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن زرّ. صحابی است .


ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف . (آنندراج ). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب . (فارسنامه ).


ارم . [ اَ رَ ] (ع اِ) کس . کسی . (منتهی الأرب ). یک کس . احدی . یکی . فردی . || اثری . نشانی : ما به ارم ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی . (منتهی الأرب ).


ارم . [ اَ رَم م ] (اِخ ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان ).


ارم . [ اَ رِ ] (ع اِ) اِرَم . ج ، آرام ، اُروم .


ارم . [ اِ رَ ] (اِ) بوستان . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ خطی قطران ؟).


ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) (شهربانو...) دختر گودرز و زن رستم . (فهرست شاهنامه ٔ ولف ) :
سپردم به رستم همی خواهرم
مه بانوان شهربانو ارم .

فردوسی .



ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شخصی است که ساز جنگ (چنگ )را وضع کرده است . (برهان ). و او را ارام و رامی و رامتین نیز گویند. (جهانگیری ) (آنندراج ) :
در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.

فخرالدین مبارکشاه .


راه حزین در لب و آوای نرم
چنگ ارم دربر و آهنگ پست .

؟ (جهانگیری ).



ارم . [ اِ رَ ] (ع اِ) نشانی در بیابان . (ربنجنی ). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ . سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الأرب ). ج ، آرام ، اُروم . (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب ). و رجوع به اَرام شود.


ارم . [ اُ ] (اِخ ) صقعی است به آذربایجان گروهی ازارمن و جز آنان برای قتال باسعیدبن عاص که بغزو مردم آن ناحیه شده بود، بدانجا اجتماع کردند. سعید، جریربن عبداﷲ بجلی را بسوی آنان فرستاد و او ایشان را هزیمت داد و زعیم آنان را بیاویخت . (معجم البلدان ).


ارم . [ اُ رَ ] (اِخ ) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند. اصطخری گوید: جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در قریه بنام اُرّم ساکن است . مابین آن و ساریه یک مرحله راه است و بدان منسوبست ابوالفتح خسروبن حمزةبن وندرین بن ابی جعفر بن الحسین بن المحسن بن قیس بن مسعود بن معن بن الحارث بن ذُهل بن شیبان شیبانی مؤدب قزوینی . رجوع به ارم خاست شود. یاقوت گوید گمان برم که ارم و ارم خاست یک موضع باشد. واﷲ اعلم . همو گوید در بعض نسخ آرُم دیده ام که شهرکی است از ساریه ٔ مازندران و آرُم ِ برات از قرای سواحل دریای آبسکون است . (معجم البلدان ).


ارم . [ اُرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ آرِمَه . دندانها یا اطراف انگشتان . (منتهی الأرب ): فلان یحرق علیه الاُرّم ؛فلان دندان میخاید بر وی . || سنگها. (منتهی الأرب ). || سنگریزه ها. (منتهی الأرب ).


ارم .[ اِ رَ ] (اِخ ) موضعی است به هرهزپی در آمُل . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 113 انگلیسی ).


( آرم ) آرم. [ رِ / رُ ] ( اِخ ) نام شهری بمازندران نزدیک ساری و از آنجاست خسروبن حمزه مؤدب. و رجوع به آرم دره شود.

آرم. [ رَ ] ( اِخ ) نام موضعی نزدیک مدینه رسول صلوات اﷲعلیه. || نام دهی نزدیک دهستان از قرای ساحلی بحر آبسکون. ( یاقوت ).
ارم. [ اَ ] ( اِ ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .

ارم. [ اَ ] ( ع مص )خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه آنچه هست بر خوان و جز آن : ارم ما علی المائدة؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. ( منتهی الأرب ). || دندان بر چیزها نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). گزیدن بدندان : ارم علی الشی ٔ؛ گزید بدندان این چیز را. || بستن چیزی را. سخت بستن : ارم الشی ٔ؛ بست این چیز را. || سخت تافتن ، چنانکه رسن را: ارم الحبل. ( منتهی الأرب ). نیک تافتن رسن. ( تاج المصادربیهقی ). ریسمان ( را ) تابیدن. ( کنزاللغات ). || نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن. || تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال : ارمت السنة القوم ؛ خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را. || فنا شدن ، چنانکه مال. ( از منتهی الأرب ).

ارم. [ اَ رَ ] ( ع اِ ) کس. کسی. ( منتهی الأرب ). یک کس. احدی. یکی. فردی. || اثری. نشانی : ما به ارم ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی. ( منتهی الأرب ).

ارم. [ اَ رِ ] ( ع اِ ) اِرَم. ج ، آرام ، اُروم.

ارم. [ اِ رَ ] ( اِ ) بوستان. ( فرهنگ اوبهی ) ( فرهنگ خطی قطران ؟ ).

ارم. [ اِ رَ ] ( ع اِ ) نشانی در بیابان. ( ربنجنی ). نشان که در بیابان بود. ( مهذب الاسماء ). نشان از سنگ. سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. ( از منتهی الأرب ). ج ، آرام ، اُروم. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الأرب ). و رجوع به اَرام شود.

ارم. [ اُرْ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ آرِمَه. دندانها یا اطراف انگشتان. ( منتهی الأرب ): فلان یحرق علیه الاُرّم ؛فلان دندان میخاید بر وی. || سنگها. ( منتهی الأرب ). || سنگریزه ها. ( منتهی الأرب ).

ارم. [ اَ ] ( اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن.

ارم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف. ( آنندراج ). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب. ( فارسنامه ).

ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) پدر عاد. (ربنجنی ) (کنزاللغات ) (غیاث اللغات ). نام پدر عاد نخستین . (منتهی الأرب ) (مؤید الفضلاء از زفان گویا). یا نام پدر عاد پسین . (منتهی الأرب ). || یا مادر عاد. (منتهی الأرب ) (آنندراج ). || یا نام قبیله ٔ عاد. (منتهی الأرب ) (آنندراج ): و کان ممّا صنع اﷲ للانصار، و هم الاوس و الخزرج ، انهم کانوا یسمعون من حُلَفائهم بنی قُریظة و النضیر- یهودالمدینة - أن نَبیاً مبعوث فی هذا الزمان و یتوعدون الأوس َ و الخزرَج به اذا حاربوهم فیقولون : انّا سنقتلکم معه قتل عاد وَ اِرَم . (امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 31).
لو أننی کنت ُ مِن عاد و من اِرم
رَبیب قَیل و لقمان و ذی جدن .
افنون التغلبی (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 166).


ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شهر عاد. (غیاث اللغات ) (کنزاللغات ) (آنندراج ). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی ). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موجود کرده چون خواست که درون درآید جانش قبض کردند و (رخصت ) رفتن نیافت و آنکه میگویند که بهشت هشتم همین است ، این غلط است . (کشف اللغات ) (مؤید الفضلاء). ارم شداد بین صنعا و حضرموت است در اقلیم اول و مساحت باغ ارم دوازده فرسنگ در دوازده فرسنگ است و ارتفاع دیوارش سیصد ذرع . (آنندراج از بهجةالعالم ) :
برفتند با شادی و خرمی
چو باغ ارم گشت روی زمی .

فردوسی .


زمین گشت پر سبزه و آب و نم
شد آراسته همچو باغ ارم .

فردوسی .


هزاران بدو اندرون طاق و خم
به بچکم درش نقش باغ ارم .

فردوسی .


ز ابر اندر آمد بهنگام نم
جهان شد بکردار باغ ارم .

فردوسی .


از شاره ٔ ملوّن و پیرایه ٔ بزر
آنجا یکی خورنق و آنجا یکی ارم .

فرخی .


عذاب بادیه دیدم کنون بدولت میر
ز بادیه سوی باغی روم چوباغ ارم .

فرخی .


در آن کشور که تو خواهی ترا باغ ارم سازد
چو ایوان مدائن مر ترا ایوان و خم سازد.

فرخی .


تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود.

منوچهری .


جائی که درآید بنوا بلبل بزمت
جز جغد زیارت نکند باغ ارم را.

انوری .


چو لختی در آن دشت پیمود راه
بباغ ارم یافت آرامگاه .

نظامی .


ای باغ روی دوست بنسرین مغرقی
وز نوبهار باغ ارم برده رونقی .

شیخ احمدبن محمد.


در دل او تاب مهر، در لب او آب لطف
باغ ارم بر رخان چنگ ارم بر کنار.

فخرالدین مبارکشاه .


گفت خر، گر در غمم ور در ارم
قسمتم حق کرد و من زان شاکرم .

مولوی .


زینسان که باغ راست طراوت زمان زمان
ترسم که چون ارم شود از چشم ما نهان .

؟ (از آنندراج ).


- مثل ارم ؛ مانند بهشت شداد. رجوع به شداد و ارم ذات العماد شود.
|| نام موضعی از دیار جذام که رسول صلوات اﷲ علیه به جعال بن ربیعه بخشید. (منتهی الأرب ). اسم علم کوهی ازکوههای حسمی از دیار جذام مابین ایلة و تیه بنی اسرائیل و آن کوهی است بسیار مرتفع و اهل بادیه گمان برند که در آن مو و صنوبر است و پیامبر صلی اﷲ علیه و سلم نوشت که ارم بنی جعال بن ربیعةبن زید جذامیین راست وکسی آن جا نباید جای گزیند، چه ارم در دست آنانست و احدی با ایشان نباید خصومت ورزد، پس کسی که خصومت ورزد حقی ندارد و حق جذامیین حق است . (معجم البلدان ).

ارم . [ اِ رَ ] (اِخ )ابن سام بن نوح : دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ((ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است . (حبط ج 2 ص 399).


فرهنگ عمید

( آرم ) علامت مخصوص یک کشور، حزب، مؤسسه، سازمان، اداره، و مانند این ها که بر هرچیز وابسته به آن نقش می بندد.
در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به منزلۀ بهشت زمینی بوده است: زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴ )، تا بوستان به سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود (منوچهری: ۱۸۴ ). &delta، اشاره به آیۀ إِِرَمَ ذاتِ الْعِماد (فجر، ۷ )

در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به‌منزلۀ بهشت زمینی بوده است: ◻︎ زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴)، ◻︎ تا بوستان به‌سان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیت‌الحرم شود (منوچهری: ۱۸۴). Δ اشاره به آیۀ إِِرَمَ ذاتِ‌الْعِماد (فجر، ۷)


دانشنامه عمومی

آرم. آرم ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آرم یا نشان خانوادگی
نشان واره یا لوگو یا نامواره
آرم هولدینگز یک شرکت تولید پردازنده های نهفته است

دانشنامه آزاد فارسی

اِرَم
کلمه ای که فقط یک بار در قرآن (فجر، ۷) با صفت «ذات العماد» (ستون دار) به کار رفته و بسیار نیز مناقشه برانگیز بوده است. دربارۀ این واژه چند نظریه مطرح شده است: ۱. نام قبیله ای بوده است؛ ۲. ارم لقب عاد پسر سام، پسر نوح بوده است؛ ۳. برخی گویند ارم همان شهری است که شدّاد بن عاد، به تقلید از بهشت در نزدیکی عدن ساخته بود. بعضی منابع اسلامی آن را با دمشق منطبق دانسته اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِرَم نام قوم یا سرزمینی باستانی است.
واژه «ارم» فقط یک بار در سوره فجر ، در گزارشی از قوم «عاد» ذکر شده است: «اَلَم تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد».

ارم در لغت
ارم در لغت به معنای نشانه ای از سنگ و مانند آن است که در گذشته برای راهنمایی رهگذران در بیابان ها نصب می شده است. جمع این واژه به صورت «آرام» و «اروم» گزارش شده است. در فرایند ریشه یابی این کلمه، میان واژه پژوهان و به پیروی از آنان مفسّران، به اتّفاق نظری نمی توان دست یافت. بیش تر کسانی که در صدد کاوش درباره این واژه بوده یا به تفسیر آیه مزبور پرداخته اند، ارم را واژه ای عربی دانسته و در تکاپوی استدلال های گوناگون بر مدّعای خویش، از قرائت ها و ترکیب آیه بهره برده اند.
برخی از پژوهندگان واژه های غیر عربی در قرآن، در دیدگاهی متفاوت با مشهور لغویان، اختلاف قرائت های آیه را بر عجمی بودن «اِرم» گواه گرفته و به جستجوی ریشه این واژه در زبان های دیگر پرداخته و عدّه ای از آنان با استناد به وجود واژه ای شبیه به آن در عهد عتیق، آن را واژه ای عبری دانسته اند که در زبان عربی به صورت «اِرم» در آمده است.
به هر حال، همان گونه که از آیات ۶ ـ ۷ فجر برمی آید، خداوند متعال در تذکری به پیامبراکرم(ص) و همه مخاطبان قرآن، از سرنوشت قومی که در پی سرپیچی از دستور های خداوند و طغیان و سرکشی، گرفتار عذاب شده و سرانجامی ناگوار برای آنان رقم خورده است، خبر می دهد: «اَلَم تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِعاد».
مفسّران درباره تفسیر این آیه و آیه بعد «اِرَمَ ذاتِ العِماد» بر یک نظر نیستند.
جمهور مفسّران، مقصود از «عاد» را همان «عاد أُولی» می دانند که در آیه «واَنَّهُ اَهلَک عادًا الاولی». ، و «وفی عاد اِذ اَرسَلنا عَلَیهِمُ الرّیحَ العَقیم». ، از نابودی آنان به وسیله طوفانی سهمگین، خبر داده شده است. هم چنین مفسّران با توجّه به دید گاههای گوناگون در ترکیب ادبی آیه «اِرَمَ ذاتِ العِماد»، تفاسیر مختلفی از آن ارائه کرده اند. بیش تر آنان به پیروی از نظر مشهور در ترکیب آیه به صورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» بنابراین که «ارم» بدل یا عطف بیان از عاد باشد، آن را نام «قبیله ای» می دانند. در توجیه این نام گذاری گفته شده: «ارم» نام جد یا مادر عاد یا لقب خود او بوده، ازاین رو قبیله اش بدین نام شهرت یافته اند. در فرض دیگری «ارم» مضافٌ الیه برای «عاد» یا مضاف محذوفی مانند «اهل» یا «صاحب» گزارش شده است. بنابراین فرض، مقصود از آن، نام شهر یا سرزمینی خواهد بود. محمد بن کعب قرظی، آن شهر را «اسکندریه» و سعید بن مسیب و عکرمه آن را «دمشق» دانسته اند. برخی از گزارش ها، ارم را همان شهر افسانه ای می دانند که شداد بن عاد با جمع آوری جواهرات، سنگ های قیمتی و ... در طول سیصد سال و با مشکلات فراوان بنا کرد، ولی هرگز نتوانست از آن بهره ای ببرد. همچنین در حکایت افسانه ای دیگر گفته شده: این شهر، در کنار نهری بزرگ بوده است که هر سال، ماهی عظیمی در آن عبور می کرد و مردم از آن بهره می بردند و سال های بعد این جریان تکرار می شد. در برخی از اشعار عربی که مجاهد، آن ها را نقل کرده، «ارم» به معنای «امّت» یا «امت قدیمه» آمده است. ابو عبیده گفته: دو عاد وجود داشته است: عاد نخست که همان ارم است و آیه ۵۰ سوره نجم درباره اش نازل شده و عاد دیگری که در برخی از آیات مانند آیه۱۳ سوره فصلت آمده است.«فَاِن اَعرَضوا فَقُل اَنذَرتُکم صـعِقَةً مِثلَ صـعِقَةِ عاد و ثَمود ، از احوال آنان خبر داده است. در قرائت شاذّی نیز «ارم» به صیغه فعل ماضی «أَرَّمَ» (به فتح و تشدید راء) یا «أَرَمَّ» (به فتح و تشدید میم)، به معنای «هلکوا» قرائت شده است. ابن ابی حاتم از ضحاک نقل کرده که «الارم» به معنای «الهلاک» است، و با همین مناسبت گفته می شود: «ارم بنو فلان»، یعنی «هلکوا». البتّه ابن حجر این معنا را فقط بنابر قرائت «اَرَّمَ» (به فتح هر دو و تشدید راء) صحیح دانسته است. بنابراین قرائت، «ذات العماد»، مفعولٌ به و منصوب است. چنان چه «ارم» بدل یا عطف بیان از «عاد» یا مضافٌ الیه باشد، به دلیل وجود دو عامل «تأنیث» و «علمیت» غیر منصرف و مفتوح خواهد بود. مفسّران در تفسیر «ذات العماد» نیز همانند «ارم»، دیدگاه های گوناگونی را مطرح کرده اند که برخی از آن ها بر تفاسیری که از «ارم» ارائه شده، مبتنی است. در روایت عطا از ابن عبّاس، و کلبی از قتاده نقل شده که «ذات العماد» از «عمود» به معنای «ستون» گرفته شده. زیرا این قوم به سبب کوچ نشینی دارای چادر هایی بوده اند که در فصل بهار به سوی صحرا ها و مناطق گیاه خیز کوچ می کردند و هنگامی که گیاهان خشک می شدند، به خانه های خود باز می گشتند. برخی مفسّران با استفاده از معنای لغوی «عماد» و با توجّه به این که، عرب مرد قد بلند را «معمّد» می نامد، بر این باورند که این قوم دارای قدهای بلندی بوده و از نظر طول قامت شهرت یافته اند. در برخی از نقل ها، طول قد های آن ها از ۱۱ تا ۶۰ ذراع گزارش شده است. گروهی از مفسّران با استشهاد به آیه بعد «اَلَّتی لَم یخلَق مِثلُها فِی البِلـد». ، و با ارجاع ضمیر «ها» در این آیه به «ذات العماد»، مقصود از آن را صاحبان بنا های رفیع و مستحکم دانسته اند. بنابر این تفسیر، «تخلق» به صیغه مؤنّث و به صورت مجهول قرائت شده و بیان کننده این است که تا آن هنگام هیچ کس همانند آن ساختمان ها را بنا نکرده است. ابن کثیر با بهره گیری از معنای لغوی «ارم» که به «علامت» و «نشانه» ترجمه شده، ذات العماد را به معنای برج ها و اسطوانه هایی می داند که برای راهنمایی رهگذران در اطراف شهرها یا در صحرا ها نصب می کردند. با وجود اختلاف نظر هایی که از مفسّران درباره تفسیر «ارم» و «ذات العماد» مطرح شد، با استفاده از قرائت مشهور که آیه را به صورت «بعاد اِرَمَ ذاتِ العِماد» قرائت کرده اند. و با کمک از این نظریه ادیبان قرآنی مانند: فرّاء، کسائی، ابن انباری و ... که ارم را «بدل» یا «عطف بیان» از عاد گرفته اند، این دیدگاه که ارم نام قبیله یا شهری باشد که قوم عاد در آن می زیسته اند و ذات العماد صفت بنا های رفیع آنان بوده است، تقویت می شود. افزون بر این که این تفسیر با آیات دیگری که به گونه ای از احوال قوم عاد گزارش داده اند، سازگاری دارد: «وفی عاد اِذ اَرسَلنا عَلَیهِمُ الرّیحَ العَقیم». ، «کذَّبَت قَبلَهُم قَومُ نوح وعادٌ وفِرعَونُ ذو الاَوتاد». به ویژه این که درباره آیه دوم، برخی از مفسّران، «ذو الاَوتاد» را به معنای صاحبان بنا ها و ساختمان ها دانسته اند. و این معنا با «ذات العماد» که در وصف «ارم» آمده است، سازگاری بیش تری دارد.

ارم در عهدین
اگر چه در هیچ جای عهدین، واژه «ارم» به صراحت نیامده است، با این حال، برخی از واژه پژوهان اذعان داشته اند که این واژه از ریشه ای عبری اشتقاق یافته است. در صورت پذیرش این دیدگاه می توان با جستجوی عهدین به کاربرد های متفاوت این واژه که برخی از آن ها با معانی و کاربرد های قرآن سازگاری دارند، دست یافت. در عهدین، ارام گاهی به معنای سرزمین، نام قوم یا برخی افراد آمده است. در عهد عتیق از سه شخص با این نام یاد شده: ارام بن سام بن نوح . ارام نوه ناحور (برادر ابراهیم(ع)) و ارام یکی از نیاکان عیسی(ع). در گزارشی دیگر، ارام به نام مملکتی نزدیکی شام آمده است که عبرانیان آن را برای تمام املاکی که در شمال فلسطین قرار داشته و در جهت شرق، از دجله امتداد می یافته و تا دریای اوسط می رسیده و در جهت شمال تا سلسله کوه های «تاروس» کشیده می شده است، به کار می بردند. در این صورت، این منطقه، الجزیره را که عبرانیان آن را «ارام نهریم» یا «پَدن ارام» (یعنی دشت ارم) می گفتند، شامل می شود؛ هم چنین در گزارشی دیگر، از شهرهایی مانند: «ارام دمشق»، «ارام مَعَکه»، «ارام جشور» و «ارام صُوبه»، نام برده شده است. گاهی نیز «ارام نهریم» و «پَدَّن ارام» نامی برای شهر ها دانسته شده است. مانند گزارش عهد عتیق از سفر غلام ابراهیم(ع)به «ارام نهریم» ، و ازدواج اسحاق(ع) با «رِبِکا» دختر «بتوئیل ارامی» در شهر «پَدَّن ارام».

بازتاب ارم در ادبیات عربی و فارسی
...

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
نام قوم یا سرزمینی باستانی.
واژه «ارم» فقط یک بار در آیه 7 سوره فجر/89 ، در گزارشی از قوم «عاد» ذکر شده است: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ».
ارم در لغت به معنای نشانه ای از سنگ و مانند آن است که در گذشته برای راهنمایی رهگذران در بیابان ها نصب می شده است. جمع این واژه به صورت «آرام» و «اروم» گزارش شده است.
در فرایند ریشه یابی این کلمه، میان واژه پژوهان و به پیروی از آنان مفسران، به اتفاق نظری نمی توان دست یافت. بیشتر کسانی که در صدد کاوش درباره این واژه بوده یا به تفسیر آیه مزبور پرداخته اند، ارم را واژه ای عربی دانسته و در تکاپوی استدلال های گوناگون بر مدعای خویش، از قرائت ها و ترکیب آیه بهره برده اند.
برخی از پژوهندگان واژه های غیرعربی در قرآن، در دیدگاهی متفاوت با مشهور لغویان، اختلاف قرائت های آیه را بر عجمی بودن «اِرم» گواه گرفته و به جستجوی ریشه این واژه در زبان های دیگر پرداخته و عده ای از آنان با استناد به وجود واژه ای شبیه به آن در عهد عتیق، آن را واژه ای عبری دانسته اند که در زبان عربی به صورت «اِرم» درآمده است.
به هر حال، همان گونه که از آیات 6 ـ 7 سوره فجر/89 برمی آید، خداوند متعالی در تذکری به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همه مخاطبان قرآن، از سرنوشت قومی که در پی سرپیچی از دستورهای خداوند و طغیان و سرکشی، گرفتار عذاب شده و سرانجامی ناگوار برای آنان رقم خورده است، خبر می دهد: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ».
مفسران درباره تفسیر این آیه و آیه بعد «إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ» بر یک نظر نیستند. جمهور مفسران، مقصود از «عاد» را همان «عاد أُولی» می دانند که در آیه «وَأَنَّهُ أَهْلَکَ عَادًا الْأُولَی» (سوره نجم/53، 50) و «وَفِی عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ» (سوره ذاریات/51، 41) از نابودی آنان به وسیله طوفانی سهمگین، خبر داده شده است.

[ویکی الکتاب] معنی إِرَمَ: بنایی از سنگ نام شهری از قوم عاد (ارم نام شهری برای قوم عاد بوده شهری آباد و بینظیر و دارای قصرهای بلند و ستونهای کشیده و که آثارشان به کلی از بین رفته است)
معنی عَرِمِ: سد در مقابل رودخانه ، که آب را حبس میکند - باران سیل آسا (منظور از سیل عرم عذابی است که شامل مردم سبأ شد وسدی که برروی رودخانه بسته بودند شکسته شد وباعث هلاک آن قوم تبه کار گردید)
تکرار در قرآن: ۱(بار)

[ویکی اهل البیت] اِرَم. این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
نام قوم یا سرزمینی باستانی.
واژه «ارم» فقط یک بار در آیه 7 سوره فجر/89 ، در گزارشی از قوم «عاد» ذکر شده است: «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ × إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ».
ارم در لغت به معنای نشانه ای از سنگ و مانند آن است که در گذشته برای راهنمایی رهگذران در بیابان ها نصب می شده است. جمع این واژه به صورت «آرام» و «اروم» گزارش شده است.
در فرایند ریشه یابی این کلمه، میان واژه پژوهان و به پیروی از آنان مفسران، به اتفاق نظری نمی توان دست یافت. بیشتر کسانی که در صدد کاوش درباره این واژه بوده یا به تفسیر آیه مزبور پرداخته اند، ارم را واژه ای عربی دانسته و در تکاپوی استدلال های گوناگون بر مدعای خویش، از قرائت ها و ترکیب آیه بهره برده اند.
برخی از پژوهندگان واژه های غیرعربی در قرآن، در دیدگاهی متفاوت با مشهور لغویان، اختلاف قرائت های آیه را بر عجمی بودن «اِرم» گواه گرفته و به جستجوی ریشه این واژه در زبان های دیگر پرداخته و عده ای از آنان با استناد به وجود واژه ای شبیه به آن در عهد عتیق، آن را واژه ای عبری دانسته اند که در زبان عربی به صورت «اِرم» درآمده است.

گویش مازنی

( آرم ) /aarom/ اتراق گاه گوسفندان و چوپانان که از چفت chaftبزرگتر است & آرام آهسته & روستایی از دهستان هرازپی آمل
/erem/ از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری & ورم – آماس – التهاب

از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری


ورم – آماس – التهاب


جدول کلمات

بهشت شداد

پیشنهاد کاربران

آرَم ( اوستایی ) آرمیدن، آسودن، استراحت کردن

دَخشَک!
نشان، نماد، ویژگی، مشخصه، خاصیت
می توان به جای واژه فرانسوی "آرم" بکار رود!

ارم نام نوه حضرت نوح هم هست


کلمات دیگر: