مترادف ارم : ( آرم ) علامت، مدال، نشان | بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم
متضاد ارم : دوزخ
برابر پارسی : ( آرم ) نشان، نشانه | بهشت، پردیس، فردوس
earthly paradise
بهشت، پردیس، جنان، جنت، فردوس، مینو، نعیم ≠ دوزخ
(اِ رَ) [ ع . ] (اِ.) نام باغی که شداد پسر عاد به تقلید از صفات بهشت درست کرده و دعوی خدایی نمود، اما هنگام داخل شدن در آن جان باخت .
ارم . [ اَ ] (اِ) مابین آرنج و دوش یعنی بازو .
ارم . [ اَ ] (اِخ ) ملتقای قبائل راس و جندی از جنود آن .
ارم . [ اَ ] (ع مص )خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). خوردن تمام آنچه بر خوان باشد. خوردن همه ٔ آنچه هست بر خوان و جز آن : ارم ما علی المائدة؛ خورد آن چه در خوان بود و نگذاشت از آن چیزی را. (منتهی الأرب ). || دندان بر چیزها نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). گزیدن بدندان : ارم علی الشی ٔ؛ گزید بدندان این چیز را. || بستن چیزی را. سخت بستن : ارم الشی ٔ؛ بست این چیز را. || سخت تافتن ، چنانکه رسن را: ارم الحبل . (منتهی الأرب ). نیک تافتن رسن . (تاج المصادربیهقی ). ریسمان (را) تابیدن . (کنزاللغات ). || نرم کردن کسی را. نرم گردانیدن . || تمام کردن همه را، چنانکه قحطسال : ارمت السنة القوم ؛ خورد سال قحط قوم را و نگذاشت از آنها یک کس را. || فنا شدن ، چنانکه مال . (از منتهی الأرب ).
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) ابن زرّ. صحابی است .
ارم . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک اهواز. || ناحیه ای است به سیراف . (آنندراج ). قریه ای است بشش فرسنگی مشرق شهر داراب . (فارسنامه ).
ارم . [ اَ رَ ] (ع اِ) کس . کسی . (منتهی الأرب ). یک کس . احدی . یکی . فردی . || اثری . نشانی : ما به ارم ؛ نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی . (منتهی الأرب ).
ارم . [ اَ رَم م ] (اِخ ) موضعی است بقول نصر. (معجم البلدان ).
ارم . [ اَ رِ ] (ع اِ) اِرَم . ج ، آرام ، اُروم .
ارم . [ اِ رَ ] (اِ) بوستان . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ خطی قطران ؟).
فردوسی .
فخرالدین مبارکشاه .
؟ (جهانگیری ).
ارم . [ اِ رَ ] (ع اِ) نشانی در بیابان . (ربنجنی ). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان از سنگ . سنگی که برای هدایت نصب شود. علم و نشان که در بیابان برای یافتن راه بپا کنند یا مخصوص بنشان عاد. (از منتهی الأرب ). ج ، آرام ، اُروم . (مهذب الاسماء) (منتهی الأرب ). و رجوع به اَرام شود.
ارم . [ اُ ] (اِخ ) صقعی است به آذربایجان گروهی ازارمن و جز آنان برای قتال باسعیدبن عاص که بغزو مردم آن ناحیه شده بود، بدانجا اجتماع کردند. سعید، جریربن عبداﷲ بجلی را بسوی آنان فرستاد و او ایشان را هزیمت داد و زعیم آنان را بیاویخت . (معجم البلدان ).
ارم . [ اُ رَ ] (اِخ ) شهری است قرب ساریه از نواحی طبرستان و اهل آن شیعه باشند. اصطخری گوید: جبال فاذوسبان از بلاد دیلم و مملکتی است که رئیس آن در قریه بنام اُرّم ساکن است . مابین آن و ساریه یک مرحله راه است و بدان منسوبست ابوالفتح خسروبن حمزةبن وندرین بن ابی جعفر بن الحسین بن المحسن بن قیس بن مسعود بن معن بن الحارث بن ذُهل بن شیبان شیبانی مؤدب قزوینی . رجوع به ارم خاست شود. یاقوت گوید گمان برم که ارم و ارم خاست یک موضع باشد. واﷲ اعلم . همو گوید در بعض نسخ آرُم دیده ام که شهرکی است از ساریه ٔ مازندران و آرُم ِ برات از قرای سواحل دریای آبسکون است . (معجم البلدان ).
ارم . [ اُرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ آرِمَه . دندانها یا اطراف انگشتان . (منتهی الأرب ): فلان یحرق علیه الاُرّم ؛فلان دندان میخاید بر وی . || سنگها. (منتهی الأرب ). || سنگریزه ها. (منتهی الأرب ).
ارم .[ اِ رَ ] (اِخ ) موضعی است به هرهزپی در آمُل . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 113 انگلیسی ).
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) پدر عاد. (ربنجنی ) (کنزاللغات ) (غیاث اللغات ). نام پدر عاد نخستین . (منتهی الأرب ) (مؤید الفضلاء از زفان گویا). یا نام پدر عاد پسین . (منتهی الأرب ). || یا مادر عاد. (منتهی الأرب ) (آنندراج ). || یا نام قبیله ٔ عاد. (منتهی الأرب ) (آنندراج ): و کان ممّا صنع اﷲ للانصار، و هم الاوس و الخزرج ، انهم کانوا یسمعون من حُلَفائهم بنی قُریظة و النضیر- یهودالمدینة - أن نَبیاً مبعوث فی هذا الزمان و یتوعدون الأوس َ و الخزرَج به اذا حاربوهم فیقولون : انّا سنقتلکم معه قتل عاد وَ اِرَم . (امتاع الاسماع مقریزی ج 1 ص 31).
لو أننی کنت ُ مِن عاد و من اِرم
رَبیب قَیل و لقمان و ذی جدن .
افنون التغلبی (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 166).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
منوچهری .
انوری .
نظامی .
شیخ احمدبن محمد.
فخرالدین مبارکشاه .
مولوی .
؟ (از آنندراج ).
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ )ابن سام بن نوح : دمشق دارالملک بلاد شام است و نخست ارم بن سام بن نوح علیه السلام در آن حدود باغی ساخت و باغ ارم که در میان طوایف امم اشتهار دارد عبارت از آنست و بعد از ارم شداد عاد بتقلید بهشت هم در آن سرزمین بستانی فردوس آئین بنا کرد و بقول بعضی از اهل تفسیر، ((ارم ذات العماد الذی لم یخلق مثلها فی البلاد)) (قرآن 7/89) کنایه از آن موضع است . (حبط ج 2 ص 399).
در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و بهمنزلۀ بهشت زمینی بوده است: ◻︎ زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردوسی: ۲/۶۴)، ◻︎ تا بوستان بهسان بهشت ارم شود / صحرا ز عکس لاله چو بیتالحرم شود (منوچهری: ۱۸۴). Δ اشاره به آیۀ إِِرَمَ ذاتِالْعِماد (فجر، ۷)
از توابع دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
ورم – آماس – التهاب