کلمه جو
صفحه اصلی

گرازه

فرهنگ اسم ها

اسم: گرازه (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: goraze) (فارسی: گرازه) (انگلیسی: gorazeh)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام سردار ایرانی در سپاه کیکاووس پادشاه کیانی

فرهنگ فارسی

گرازه گیوگان . پهلوان ایرانی از خاندان گیو معاصر کیکاوس ( داستان ) .
( اسم ) ۱ - خوک وحشی : نتوان جست خلافش بسلاح و بسپاه زانکه نندیشد شیریله از یشک گراز . ( فرخی ) ۲ - شجاع دلیر دلاور ( بمناسبت قوت جانور مذکور ) : دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد از هفت پشت پهلو شیرافکن و گراز . ( عمید لوبکی )

لغت نامه دهخدا

گرازه . [ گ ُ زَ ] (اِخ ) اسم گروهی از ایرانیان . نام پهلوانی است ایرانی که در جنگ دوازده رخ سیامک را به قتل آورد. (برهان ) (آنندراج ). چون کمال دلیری و قدرت در بعضی سبع و حیوان دیده ، نام برخی را گرازه و گرگ و گرگین و گاوه نهاده اند. (آنندراج ) : اندر عهد افریدون وزیران او را مهربزرگ و بیرشاد نام بود... و پسرانش قباد و قارن که او را رزم زن لقب نهاده بود [ ند ] وفیروز طبری و تلیمان و کوهیار و گرازه و بسیاری [ دیگر ] . (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 90). || یکی از پهلوانان دربار کیکاوس . در تاریخ طبری نام این مرد برازةبن بیفعان و در شاهنامه گرازه ٔ گیوکان آمده که نام پهلوانی است از خاندان گیو. رجوع به حاشیه ٔ فرهنگ ایران باستان ص 163 شود :
گرازه بیامد بسان گراز
درفشی برافراخته هشت باز.

فردوسی .


گرازه سرتخمه ٔ گیوکان
بیامد بدان کار بسته میان .

فردوسی .



گرازه. [ گ ُ زَ / زِ ] ( اِ ) خوک نر که گراز باشد. ( برهان ). || ( ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. ( فرهنگ رشیدی ).

گرازه. [ گ ُ زَ ] ( اِخ ) اسم گروهی از ایرانیان. نام پهلوانی است ایرانی که در جنگ دوازده رخ سیامک را به قتل آورد. ( برهان ) ( آنندراج ). چون کمال دلیری و قدرت در بعضی سبع و حیوان دیده ، نام برخی را گرازه و گرگ و گرگین و گاوه نهاده اند. ( آنندراج ) : اندر عهد افریدون وزیران او را مهربزرگ و بیرشاد نام بود... و پسرانش قباد و قارن که او را رزم زن لقب نهاده بود [ ند ] وفیروز طبری و تلیمان و کوهیار و گرازه و بسیاری [ دیگر ]. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 90 ). || یکی از پهلوانان دربار کیکاوس. در تاریخ طبری نام این مرد برازةبن بیفعان و در شاهنامه گرازه گیوکان آمده که نام پهلوانی است از خاندان گیو. رجوع به حاشیه فرهنگ ایران باستان ص 163 شود :
گرازه بیامد بسان گراز
درفشی برافراخته هشت باز.
فردوسی.
گرازه سرتخمه گیوکان
بیامد بدان کار بسته میان.
فردوسی.

گرازه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) خوک نر که گراز باشد. (برهان ). || (ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. (فرهنگ رشیدی ).


فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) خوک وحشی.
۲. (صفت نسبی، منسوب به گراز ) [مجاز] دلیر، مانند گراز.

دانشنامه عمومی

گًرازه یکی از پهلوانان دربار کیکاووس و کی خسرو است. او در جنگ دوازده رخ سیامک را در نبرد تن به تن کشت.
گرازه یعنی به نیرو و دلیری گراز.
سهراب زمانی که از پدرش رستم جدا گشت در زادگاه مادریش توران رشد نمود و اینک بجنگ کیکاووس آمده اما می خواهد از هجیر که گرفتار اوست و از بالای تپه ای اردوگاه ایرانیان را می نگرند نشانی از پدر یابد اما هجیر عمداً سهراب را گمراه می نماید و رستم را معرفی نمی نماید.

دانشنامه آزاد فارسی

گُرازه
(یا: گُراز؛ برازه ) در شاهنامۀ فردوسی، پهلوان ایرانی، از خاندان گیو گودَرز. از سرداران سپاه ایران در نبرد کیکاوس با شاه مازندران و فرماندۀ مِیمَنۀ سپاه رستم در نبرد هاماوَران برای رهانیدن کیکاوس از بند. او طلایه دار سپاه رستم پس از شکست خاقان چین در نبرد با افراسیاب بود . او در کین خواهی سیاوش نیز همراه رستم بود. گرازه در نبرد یازده رخ، هم نبرد خود، سیامک تورانی، را در کشتی چنان بر زمین کوبید که استخوان هایش درهم شکست و جان باخت . گرازه تا پادشاهی لُهراسپ زنده بود و لهراسپ او را به جست وجوی گُشتاسپ به چین فرستاد.


کلمات دیگر: