گرازه. [ گ ُ زَ / زِ ] ( اِ ) خوک نر که گراز باشد. ( برهان ). || ( ص نسبی ) منسوب به گراز دردلیری ، چنانکه گاوه منسوب به گاو. ( فرهنگ رشیدی ).
گرازه. [ گ ُ زَ ] ( اِخ ) اسم گروهی از ایرانیان. نام پهلوانی است ایرانی که در
جنگ دوازده رخ سیامک را به قتل آورد. ( برهان ) ( آنندراج ). چون کمال دلیری و قدرت در بعضی سبع و حیوان دیده ، نام برخی را گرازه و گرگ و گرگین و گاوه نهاده اند. ( آنندراج ) : اندر عهد افریدون وزیران او را مهربزرگ و بیرشاد نام بود... و پسرانش قباد و قارن که او را رزم زن لقب نهاده بود [ ند ] وفیروز طبری و تلیمان و کوهیار و گرازه و بسیاری [ دیگر ]. ( مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 90 ). || یکی از پهلوانان
دربار کیکاوس. در تاریخ طبری نام این مرد برازةبن بیفعان و در
شاهنامه گرازه گیوکان آمده که نام پهلوانی است از خاندان گیو. رجوع به حاشیه فرهنگ ایران باستان ص 163 شود :
گرازه بیامد بسان گراز
درفشی برافراخته هشت باز.
فردوسی.
گرازه سرتخمه گیوکان
بیامد بدان کار بسته میان.
فردوسی.