کلمه جو
صفحه اصلی

کمیل بن زیاد

دانشنامه عمومی

کمیل بن زیاد نخعی یمانی یا کمیل نخعی (زادهٔ ۷ (پیش از هجرت) یا ۱۲ (پیش از هجرت)، درگذشتهٔ ۸۳) از قبیلهٔ نخع یکی از قبایل یمن و پسر زیاد بن نهیک است. برادر او حارث بن زیاد و از یاران عبیدالله بود.
کمیل بن زیاد از راویان حدیث به حساب می آید. او از علی، امام اول شیعیان، خلیفه دوم، عبدالله بن مسعود، ابو هریره، عبدالله بن عمر و عثمان بن عفان روایت نقل کرده است.
عباس بن ذریح، عبدالله بن یزید صهبانی، عبدالرحمن بن عابس، ابواسحاق سبیعی، اعمش، عبدالرحمن ابن زیاد محدثانی هستند که از کمیل روایت نقل کرده اند.
او از یاران علی بن ابی طالب و حسن بن علی، از بزرگان تابعین و یکی از هشت عابد و زاهد معروف کوفه در زمان خود بوده است.
مدرک دقیقی راجع به احوال کمیل در سال ٣۶ هجری در دست نیست.کمیل در سال ۳۹ هجری فرماندار علی بن ابی طالب در شهر هیت بوده، از جمله اتفاقات آن دوران نامه علی به کمیل پیرامون آنچه در زمان این فرماندار اتفاق افتاد.
هنگامی که کمیل خبردار شد که یاران معاویه به فرماندهی سفیان بن عوف قصد یورش به هیت را دارند، به خیال اینکه آن ها در قرقیسا هستند، بدون اجازهٔ علی بن ابی طالب پنجاه نیروی مسلح را برای دفاع در شهر گذاشت و خود و یارانش به سوی آنجا حرکت کرد، سپاهیان معاویه از فرصت استفاده و به هیت حمله کردند. علی در نامه ای او را به خاطر این کار سرزنش کرد. این نامه با شمارهٔ ۶۱ در نهج البلاغه آمده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کمیل پسر زیاد بن نهیک بن هیثم بن سعد بن مالک بن حارث بن صهبان بن سعد بن مالک بن نخع از قبیله مذحج می باشد.
وی از اصحاب معروف علی (علیه السّلام) و مرد شریف و با نفوذی در بین قومش و از عباد کوفه بود
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۱۷.
کمیل بن زیاد از اولین کسانی است که برای خلع عثمان دعا کرد و با علی (علیه السّلام) بیعت کرد.
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۱۷.
شب ها تا دیر وقت اشراف کوفه و سرداران قادسیه که از آن افراد کمیل بن زیاد و مالک اشتر بود نزد سعید بن العاص می نشستند و درباره وقایع گذشته، جنگ ها، انساب و اخبار مردم گفتگو می کردند. گاهی کار به دشنام گویی و کشتار می کشید. در این حال نگهبانان سعید بن العاص آن ها را ملامت می کردند یا بیرون می راندند. روزی که مالک اشتر با سعید درباره سرزمین سواد به گفتگو نشسته بودند گفتگویشان به مشاجره کشید و سعید از آن پس مجلس شبانه خود را تعطیل کرد و این عده خواص در جای دیگری گرد آمده و از سعید و عثمان به بدی یاد می کردند.
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۴.
...


کلمات دیگر: