کلمه جو
صفحه اصلی

طالبی


برابر پارسی : تالبی، خرچوک، خروک

فارسی به انگلیسی

cantaloupe, cantaloup (Cucumis melo)


cantaloup, cantaloupe, melon, [variety of deep ribbed melon]

cantaloup, cantaloupe, melon


مترادف و متضاد

cantaloup (اسم)
طالبی

cantaloupe (اسم)
طالبی، گرمک

فرهنگ فارسی

دهی است ازدهستان سرولایت بخش سر ولایت شهر نیشابور در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی چکنه بالا : کوهستانی و معتدل : ۶۹۱ تن سکنه : قنات : محصول غلات : شغل اهالی زراعت کرباس بافی .
( صفت ) ۱ - منسوب به ابی طالب ساداتی که از نسل امیر المومنین علی ع یا از نسل برادران آن جضرت جعفر و عقیل باشند . ۲ - علوی سید جمع : طالبیون طالبیین ۳ - ( اسم ) قسمی خربزه پیش رس شیرین و لطیف که درون آن سبز است .
دهی از دهستان نهار جانات بخش حومه شهرستان بیرجند .

(گیاه‌‌‌‌شناسی) گیاه از تیره‌ی خیاریان که میوه‌ی خربزه مانند ولی گردی دارد


فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی خربزة پیش رس و شیرین و لطیف که قسمت خوراکی آن زرد یا سبز است .

لغت نامه دهخدا

طالبی. [ ل ِ ] ( اِ ) قسمی خربزه پیشرس شیرین و لطیف که درون سبز، یا زرد دارد. نوعی گرمک از جنسی شیرین تر و پرآب تر، و آن به اواخر بهار و اوایل تابستان ، یک ماه و نیم الی دو ماه پیش از خربزه رسد.

طالبی. [ ل ِ ] ( ص نسبی ) نسبتی است بساداتی که از نسل امیرالمؤمنین علی علیه السلام یا از نسل برادران آن حضرت جعفر و عقیل باشند. ( انساب سمعانی ). || علوی. سید. ج ، طالبیون که در حال نصب و جر «طالبیین » خوانند: و بین یدیه رجل من اشراف الطالبیین... فوجد اسم الطالبی فی الجرایة، فقال له و انا اسمع: کانت علیک جرایة... فقال نعم... و تدمع الطالبی و حضر ذلک العلوی و قضی حقنا. ( معجم الادباء ج 2 طبع مرجلیوث ).

طالبی. [ ل ِ ] ( اِخ ) شاعری است پارسی.او راست : بحرالمعاد فی ارشاد العباد، منظومه ای است پارسی که به سال 955 هَ. ق. در سفر روم گفته است.

طالبی. [ ل ِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب طالبی ( 97 تا 145 هَ. ق. )، یکی از امرای سادات دلاور که در بصره بر منصور عباسی خروج کرد، و چهارهزار تن جنگ آور با او بیعت کردند و منصوراز وی در بیم شد و به کوفه انتقال کرد. ولی شیعیان و پیروان طالبی آنقدر فزونی یافتند که وی بر بصره استیلا یافت ، و جماعاتی را به اهواز و فارس و واسط حرکت داد، و آنگاه به کوفه حمله ور شد و میان همراهان او و سپاهیان منصور جنگهای خونینی روی داد تا عاقبت حمیدبن قحطبه وی را بکشت. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 15 ).

طالبی. [ ل ِ ] ( اِخ )اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابیطالب ، یکی از کسانی است که بمخالفت با خلفا برخاسته و به انقلاب دست یازیده است. وی به سال 251 هَ. ق. در مکه قیام کرد و بر آن شهر استیلا یافت و والی آن را براند و آنگاه به مدینه لشکر کشید و عامل آن متواری شد، سپس به مکه بازگشت و بعد به جده رفت و اموال بازرگانان را از آنان بازگرفت ، و مردم بسبب او دچار رنجها شدند تا درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 117 ).

طالبی. [ ل ِ] ( اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب. از سادات بزرگوار و دلاور است. وی نزد مهدی عباسی آمد و مهدی چهل هزار دینار به او بخشید، ولی طالبی همه آن مبلغ را در بغداد و کوفه به مردم بذل و بخشش کرد. آنگاه از هادی رفتاری دید که مایه خشم او شد و از این رو به مخالفت با وی برخاست و در مدینه خروج کرد ومردم درباره اینکه کتاب و سنت مخصوص مرتضی از خاندان محمد است با او بیعت بستند، هادی در نتیجه این قیام تنی چند از سرداران لشکر خویش را بکشتن او مأمور کرد و آنان با وی جنگیدند و وی را به قتل رسانیدند( 169 هَ. ق. ) و سر او را نزد هادی بردند، ولی هادی محزون و متأسف گردید. ( از الاعلام زرکلی ج 1 ص 253 ).

طالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابی طالب طالبی (97 تا 145 هَ . ق .)، یکی از امرای سادات دلاور که در بصره بر منصور عباسی خروج کرد، و چهارهزار تن جنگ آور با او بیعت کردند و منصوراز وی در بیم شد و به کوفه انتقال کرد. ولی شیعیان و پیروان طالبی آنقدر فزونی یافتند که وی بر بصره استیلا یافت ، و جماعاتی را به اهواز و فارس و واسط حرکت داد، و آنگاه به کوفه حمله ور شد و میان همراهان او و سپاهیان منصور جنگهای خونینی روی داد تا عاقبت حمیدبن قحطبه وی را بکشت . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 15).


طالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 68هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل با 119 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


طالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) شاعری است پارسی .او راست : بحرالمعاد فی ارشاد العباد، منظومه ای است پارسی که به سال 955 هَ . ق . در سفر روم گفته است .


طالبی . [ ل ِ ] (اِخ ) یحیی بن عمربن یحیی بن زیدبن علی بن حسین السبط. از کسانی است که به انقلاب دست یازیده و به مخالفت با خلفا برخاسته است . در سال 235 هَ . ق . با متوکل عباسی بستیز برخاست و گروهی را گرد خویش فراهم آورد، ولی متوکل او را بگرفت و زندانی کرد و شکنجه داد. از این رو مدتی آرام گرفت ، اما پس از چندی در روزگارالمستعین باﷲ در کوفه قیام کرد و کلیه ٔ اموال بیت المال را تصرف کرد و فرمان داد زندانها را باز کردند و زندانیان را آزاد ساختند. وی مردم را بدوستی خاندان محمد دعوت کرد و مردم بیعت او را پذیرفتند آنگاه لشکری به نبرد با وی از جانب خلیفه گسیل شد و طالبی با آنان پیکار کرد و بر آنها ظفر یافت ، در نتیجه کارش بالا گرفت و نیرومند شد. سپس سپاه دیگری را بسوی او فرستادند و طالبی با آنان بجنگ پرداخت و در «شاهی » نزدیک کوفه جنگی بزرگ روی داد، و لشکریان طالبی منهزم شدند و گروهی قلیل باقی ماندند و وی کشته شد. طالبی مردی نیک سیرت و دیندار بود و بسیاری از شاعران در رثای او اشعاری سرودند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 1153).


طالبی . [ ل ِ ] (اِخ )اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن عبداﷲبن حسن بن علی بن ابیطالب ، یکی از کسانی است که بمخالفت با خلفا برخاسته و به انقلاب دست یازیده است . وی به سال 251 هَ . ق . در مکه قیام کرد و بر آن شهر استیلا یافت و والی آن را براند و آنگاه به مدینه لشکر کشید و عامل آن متواری شد، سپس به مکه بازگشت و بعد به جده رفت و اموال بازرگانان را از آنان بازگرفت ، و مردم بسبب او دچار رنجها شدند تا درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 117).


طالبی . [ ل ِ ] (ص نسبی ) نسبتی است بساداتی که از نسل امیرالمؤمنین علی علیه السلام یا از نسل برادران آن حضرت جعفر و عقیل باشند. (انساب سمعانی ). || علوی . سید. ج ، طالبیون که در حال نصب و جر «طالبیین » خوانند: و بین یدیه رجل من اشراف الطالبیین ... فوجد اسم الطالبی فی الجرایة، فقال له و انا اسمع: کانت علیک جرایة... فقال نعم ... و تدمع الطالبی و حضر ذلک العلوی و قضی حقنا. (معجم الادباء ج 2 طبع مرجلیوث ).


طالبی . [ ل ِ] (اِخ ) حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابیطالب . از سادات بزرگوار و دلاور است . وی نزد مهدی عباسی آمد و مهدی چهل هزار دینار به او بخشید، ولی طالبی همه ٔ آن مبلغ را در بغداد و کوفه به مردم بذل و بخشش کرد. آنگاه از هادی رفتاری دید که مایه ٔ خشم او شد و از این رو به مخالفت با وی برخاست و در مدینه خروج کرد ومردم درباره ٔ اینکه کتاب و سنت مخصوص مرتضی از خاندان محمد است با او بیعت بستند، هادی در نتیجه ٔ این قیام تنی چند از سرداران لشکر خویش را بکشتن او مأمور کرد و آنان با وی جنگیدند و وی را به قتل رسانیدند(169 هَ . ق .) و سر او را نزد هادی بردند، ولی هادی محزون و متأسف گردید. (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 253).


طالبی . [ ل ِ ] (اِ) قسمی خربزه ٔ پیشرس شیرین و لطیف که درون سبز، یا زرد دارد. نوعی گرمک از جنسی شیرین تر و پرآب تر، و آن به اواخر بهار و اوایل تابستان ، یک ماه و نیم الی دو ماه پیش از خربزه رسد.


طالبی . [ ل ِ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن زیدبن عیسی بن زیدبن عبداﷲبن محمدبن عقیل بن ابی طالب الطالبی العقیلی الادیب الشافعی . حافظ ابوعبداﷲ الحاکم در تاریخ نیشابور نام او را آورده و گفته که : ابوالحسن عقیلی ادیب ، در پایان زندگانی در رستاق بُست نیشابور سکونت گزید، و در مکه از علی بن عبدالعزیز کتابها استماع کرد، از اقران خودنیز سماع دارد، اما بدان اکتفا نکرده ، و ابی الا ان یرتقی الی قوم لعل بعضهم مات قبل ان یولد. المختصر رادر بُست و نیشابور نزد ابراهیم مزنی خواند، وی از جماعتی روایت کرده که پیش از مزنی از دنیا رفته اند. در سال 337 هَ . ق . ما از او [ مطالبی فراگرفته ] و نوشتیم . و در همین سال بطرثیث (ترشیز) رفت . و در پایان همین سال (337 هَ . ق .) درگذشت . (انساب سمعانی ).


طالبی . [ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت ، شهرستان نیشابور در 12هزارگزی جنوب باختری چکنه ٔ بالا.کوهستانی و معتدل با 691 تن سکنه . آب آن از قنات محصول آن غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت و کرباس بافی . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. میوه ای کروی شکل و شبیه خربزه با پوست زرد و خط های سبز که از صیفی جات است.
۲. بوتۀ علفی این میوه.

دانشنامه عمومی

طالبی نام یکی از صیفی جات است. میوه طالبی شیرین و آبدار بوده، ریشه آن در کشور فرانسه و الجزایر است.

دانشنامه آزاد فارسی

طالبی (cantaloupe)
چندین نوع کوچک خربزه (Cucumis melo). گِرد بودن میوه، تقسیمات بیرونی، و گوشت پرتقالی رنگ آن طالبی را از دیگر گیاهان این جنس متمایز می کند. گفته می شود که طالبی مانند گرمک دارای مواد تأمین کنندۀ نیروی جوانی است.

پیشنهاد کاربران

طالبی از طلبه که در دوران قدیم افرادی طالب علم بودند و به همین جهت برای فرا گرفتن علم در تمام ایران متفرق شده تا از علم بهرمند شوند


کلمات دیگر: