کلمه جو
صفحه اصلی

صحن


مترادف صحن : ساحت، عرصه، فضا، محوطه

برابر پارسی : میان سرا، میدان، میان خانه، میان سرا

فارسی به انگلیسی

apron, court, open space, precinct, large dish or plate, close, quadrangle, court(-yard), large dish

court(-yard), precinct, large dish


close, quadrangle


فارسی به عربی

میزر

عربی به فارسی

ظرف , بشقاب , دوري , سيني , خوراک , غذا , در بشقاب ريختن , مقعر کردن , صفحه , اندودن , نعلبکي , زير گلداني , بشقاب کوچک , در نعلبکي ريختن


مترادف و متضاد

ساحت، عرصه، فضا، محوطه


apron (اسم)
پیش بند، صحن، کف، پیش دامن، پیش انداز، قسمت جلو امده صحنه نمایش

فرهنگ فارسی

وسط حیاط، میان سرای، ساحت خانه و سرا، به معنی بشقاب، قدح
( اسم ) ۱ - میان سرای و ساحت آن . ۲ - عرصه فضا ساحت . یا صحن ارم . ۱ - عرصه باغ ارم ( بهشت شداد ) . ۲ - باغی که در نزهت و خرمی مانند بهشت باشد . یا صحن دو رنگ . ۱ - دنیا عالم سفلی . ۲ - شب و روز . یا صحن سیم . ۱ - صفحه کاغذ سفید . ۲ - قرص ماه . یا صحن عظیم . روی زمین سطح ارض . یا صحن وسیع . صحن عظیم . ۳ - قدح بزرگ کاسه بزرگ . یا صحن پالوده . ۱ - کاسه پالوده ( فالوذج ) . ۲ - اندام نهانی زن بکر .
کوهی است نزدیک سوارقیه که آب خوش دارد

فرهنگ معین

(صَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - میان سرای ، وسط حیات . ۲ - فضا، میدان . ۳ - قدح ، بشقاب یا کاسة بزرگ .

لغت نامه دهخدا

صحن. [ ص َ ] ( ع اِ )میان سرای و ساحت آن. قَرعاء. ( منتهی الارب ). میان سرای. ( مهذب الاسماء ). صحن خانه. صحن سرای. باعة الدّار. ( منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 ).
صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت
کآنچنان هم چشمه چشمه هم مدور ساختند.
خاقانی.
کعبه ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوترخانه ایدر ساختند.
خاقانی.
صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر
حصن حرم ندیدی بر قصر شاه بگذر.
خاقانی.
صحن ارم تو را و در او روح را نشست
حصن حرم تو را و در او کعبه را قرار.
خاقانی.
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.
نظامی.
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه.
نظامی.
بفرمود تا صحن سنگ سرای
بکندند و کردند نو باز جای.
سعدی.
... و بدست آورده پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. ( سعدی ).
از صحن خانه تا بلب بام از آن من
از بام خانه تا به ثریا از آن تو.
وحشی.
|| عرصه. فضا. میدان. ساحت : صحن آن مرصع بزمرّد و مینا. ( کلیله و دمنه ). و صحن گیتی را بنور علم و معرفت آذین بستند. ( کلیله و دمنه ).
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
چوگان و گوی او را میدان تازه بینی.
خاقانی.
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
وآن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.
خاقانی.
الحق نهنگ هندوئی دریانمای از نیکوئی
صحنش چو آب لؤلؤی از چشم شهلا ریخته.
خاقانی.
باغ شما روی دوست صحن فلک روی باغ
صبح شما جام می حلقه مه جام صبح.
خاقانی.
دایره افلاک را بالای صحن بادیه
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیده اند.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفحه صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
صحن فلک از بزان انجم
ماند رمه مضمران را.
خاقانی.
صحن زمین ز کوکبه هودج آنچنانک
گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش.
خاقانی.
این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا

صحن . [ ص َ ] (اِخ )کوهی است نزدیک سوارقیة که آب خوش دارد. (منتهی الارب ). کوهی است در بلاد سلیم بالای سوارقیة و در آن آبی است که هباءة نام دارد که دهنه ٔ چاههای بسیاری است که از سوی پائین بیکدیگر راه دارد و آب بعضی در دیگری ریزد و آن آبی پاکیزه و گواراست . (معجم البلدان ).


صحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349).
صحن مجلس در مدور جام نوشین چشمه یافت
کآنچنان هم چشمه چشمه هم مدور ساختند.

خاقانی .


کعبه ٔ ملک است صحن بارگاهش کز شرف
باغ رضوان را کبوترخانه ایدر ساختند.

خاقانی .


صحن ارم ندیدی در باغ شاه بنگر
حصن حرم ندیدی بر قصر شاه بگذر.

خاقانی .


صحن ارم تو را و در او روح را نشست
حصن حرم تو را و در او کعبه را قرار.

خاقانی .


در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.

نظامی .


ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه .

نظامی .


بفرمود تا صحن سنگ سرای
بکندند و کردند نو باز جای .

سعدی .


... و بدست آورده پیش ملک در صحن سراچه بداشتند. (سعدی ).
از صحن خانه تا بلب بام از آن من
از بام خانه تا به ثریا از آن تو.

وحشی .


|| عرصه . فضا. میدان . ساحت : صحن آن مرصع بزمرّد و مینا. (کلیله و دمنه ). و صحن گیتی را بنور علم و معرفت آذین بستند. (کلیله و دمنه ).
او جان عالم آمد در صحن عالم جان
چوگان و گوی او را میدان تازه بینی .

خاقانی .


آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
وآن طاق را کزو شد صحن فلک مطیر.

خاقانی .


الحق نهنگ هندوئی دریانمای از نیکوئی
صحنش چو آب لؤلؤی از چشم شهلا ریخته .

خاقانی .


باغ شما روی دوست صحن فلک روی باغ
صبح شما جام می حلقه ٔ مه جام صبح .

خاقانی .


دایره ٔ افلاک را بالای صحن بادیه
کم ز جزم نحویان بر حرف قرآن دیده اند.

خاقانی .


دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفحه ٔ صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.

خاقانی .


صحن فلک از بزان انجم
ماند رمه مضمران را.

خاقانی .


صحن زمین ز کوکبه ٔ هودج آنچنانک
گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش .

خاقانی .


این پرده گرنه صحن بهشت است پس چرا
رضوان مجاور حرم روضه سان اوست .

خاقانی .


صبح رسالت او صحن گیتی را از ظلمت ضلال پاک کرد... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 2).
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت برروید خضر.

مولوی .


صحن بستان ذوق بخش وصحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت می خواران خوش است .

حافظ.


کدو در صحن بستان چیست باری
که جوید سر بلندی با چناری .

امیرخسرو دهلوی .


|| قدح بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).رفد. عسف . (منتهی الارب ). کاسه ٔ بزرگ . بشقاب . طشت فراخ . (غیاث اللغات ). طبق بزرگ . (غیاث اللغات ) : دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و نیم کاسه و غیره (تاریخ بیهقی ). روزی هادی صحنی برنج نیمی بخورد و نیمی در وی زهر کرد و به مادر فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص )... خوان رطب پیش او آوردند بخورد و گفت خوش است و چندی از صحن برگرفت و گفت به گیلان برم و آنجا بکارم . (مجمل التواریخ و القصص ).
صحن فانید و حلقه می جوید
نیشکر هم نمی مزد بی بی .

خاقانی .


گر با تو خصم آرش بود هم جفت او آتش بود
صحنات کمتر خوش بود با صحن حلوا داشته .

خاقانی .


زحمت آنجا چون توان بردن که بر خوان مسیح
خرمگس را صحن حلوا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


انگبینی به روغن آلوده
چرب و شیرین چو صحن پالوده .

نظامی .


نان گرم و صحن حلوای عسل
برد آنکه در ثوابش بود امل .

مولوی .


حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار
بهر ریا بخانه ٔهر گورخوان شود.

سعدی .


اکنون سور است مردم آید بسیار
کار شگرف است و صحن ساخته کاچار.

؟


|| شکم سُم . (منتهی الارب ). درون سم اسب . || بن گوش اسب . (مهذب الاسماء). || زمین هموار. (غیاث اللغات ). || سنج و آن دو صحن کوچک باشد یکی را بر دیگری زنند تاآواز برآید. (منتهی الارب ). || (مص ) نیکو کردن میان قومی . (تاج المصادر بیهقی ). اصلاح کردن میان اشخاص . نیکو کردن . (منتهی الارب ). || زدن کسی را. (منتهی الارب ). زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || دادن کسی را چیزی در صحن . (منتهی الارب ). چیزی دادن در قدح چوبین . (تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. وسط حیاط.
۲. میان خانه.
۳. ساحت خانه و سرا.
۴. [قدیمی] قدح، کاسۀ بزرگ.

دانشنامه عمومی

صحن یا حیاط یا میانسرا یکی از اجزای اصلی معماری اسلامی است که در مسجد، مدرسه، کاروانسرا معمولاً به صورت حیاط مرکزی کاربرد داشته. یکی از مهمترین دلایل طراحی صحن، جداسازی مخاطب از فضای بین و ایجاد حس آرامش و سکوت برای ورود به محیط داخلی، بوده است. وضوخانه و حوض آب در کنار یا وسط صحن طراحی می شدند و معمولاً ارتباط به سرویس بهداشتی از طریق صحن مقدور است. صحن ها معمولاً مستطیل یا مربع شکل هستند و دسترسی به شبستان و راه پله و اتاق های جانبی را مقدور می سازند. در معماری اسلامی رواق را در کنار صحن طراحی می کنند تا به کمک سایه انداز رواق، تأثیر گرما و تابش مستقیم خورشید را برای مخاطبان ساختمان کاهش دهند.
حیاط
در دوران معاصر مسجدها و مدرسه هایی که ساخته می شوند به دلیل محدودیت های شهری و محدود بودن زمین، از نظر ساختار شباهت کمتری با صحن های طراحی شده در دوران صفویه و زندیه دارند معمولاً یا حذف شده اند یا به صورت یک حیاط جای ساختمان طراحی می شوند.

فرهنگ فارسی ساره

میانسرا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صحن به معنای حیاط خانه یا مسجد ؛ محوطه محصور داخل ساختمان می باشد.
از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات سخن گفته اند.
احکام
در صورت علم به این که واقف مسجد صحن آن را جزء مسجد قرار نداده، احکام مسجد همچون حرمت تنجیس ، وجوب تطهیر و صحّت اعتکاف بر آن جاری نمی شود؛ بلکه در فرض شک نیز در صورتی که ظاهر حال و دیگر امارات و قراین، بیانگر جزئیت نباشد، همین حکم را دارد. به تصریح برخی، احکام مساجد بر صحن مشاهد مشرّفه جاری نمی شود.

جدول کلمات

وسط حیاط , بشقاب

پیشنهاد کاربران

صحن اشاره به صحن گندم میکند وکوهی اشاره به کوه میکند گیاهی است که درایران زمین زیاداست برای دفع ویروس کرونابایدخوب باشدپیازکوهی نیست

صحن اشاره میکندبه صحن گندم کوهی اشاره میکندبه کوه

صحن: همان حیاط خانه است. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

محوطه

کلمه ی صحن در غیاث اللغات بمعنی قدح فراخ آمده و تا به امروز هم به همین معنی کاربرد دارد، ولیکن با این تفاوت که امروزه تلفظ انگلیسی آنرا به کار می بریم و آنرا طوری دیگر دیکته می کنیم!

صحن همان سینی است! ( Sceney )

کاسه ی پُـر را در سینی می گذارند که اگر از لبه ی کاسه سر ریز شد بریزد داخل سینی.
به همین دلیل به فضای اطراف حوض وسط خانه، یا حوض کم عمق و وسیعی که در آن فواره یا چشمه سار باشد، و در کُل محوطه ای که کف آنرا با سنگ یا سیمان یا موزاییک می پوشانند که اگر آب ریخت گِل نشود و آب در آن نفوذ نکند هم می گویند صحن.

به سکوی شیبدار زیر آبچکان، یا کنار سینک ظرفشویی هم می گوییم سینی یا همان صحن.

به فضای اطراف آتشدان، اطراف آتشکده، اطراف مقصوره ی مسجد، یا اطراف قپه ی مسجد، کف محراب، دورتادور کوشک باغ، ظرف زیر منقل، ظرف زیر سماور هم صحن یا سینی می گویند.

ضـمناً ما به scene ( سین ) هم می گوئیم "صحنه".

سینی در زبان ملکی گاای بشکرد

هوالعلیم

صَحن : حیاط خانه یا مسجد ؛ محوطه رو باز ( بدونِ سقف ) ساختمان. . .


کلمات دیگر: