مترادف عمران : آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت
متضاد عمران : خرابی
برابر پارسی : آبادانی، آبادی، سازندگی
Amram:father of Moses
(تلفظ: emrān) (عبری) (در اعلام) نام پدر مریم عذرا (ع) در قرآن کریم و او از نسل پدر موسی (ع) - که در تورات ذکر شده - میباشد.
آبادانی، آبادسازی، آبادی، توسعه، رونق، عمارت ≠ خرابی
عمران . [ ] (اِخ ) نام بطنی است از ثعلبة طی ، از قحطانیه . و منازل آنان در قسمتهای شرقی دیار مصر و قسمتهای غربی بلاد شام قرار داشت .(از معجم قبائل العرب ج 2 از نهایةالارب قلقشندی ).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی عطاء واسطی ، مکنی به ابوحمزه . تابعی بود. رجوع به ابوحمزه ٔ واسطی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابی عمرو. وی از اطبای ماهر بود و در طب خدمت امیر عبدالرحمان میکرد. و اورا تألیفاتی در طب است . (از عیون الانباء ج 2 ص 41).
عمران . [ ] (اِخ ) نام یکی از عشایر یمن است که در شمال حدیده سکونت دارند. (از معجم قبائل العرب ج 2).
عمران . [ ع َ ] (اِخ ) (أبرق ...) موضعی است به دیار عرب . نام آن در شعر دوس بن ام غسان یربوعی آمده است . (از معجم البلدان ).
عمران . [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (منتهی الارب ).
عمران . [ ع َ ] (اِخ ) نام دو تن از تازیان ، یعنی عمروبن جابر و بدربن عمرو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عمران . [ ع َ ] (ع اِ) دو طرف هر دو آستین . و آن را به فتح میم نیز خوانند و گویا اصح باشد. (از منتهی الارب ). رجوع به عَمَر شود.
عمران . [ ع َ ] (ع اِ)دو گوشت پاره بالای لهات آویخته . (منتهی الارب ). دو گوشت پاره که بر ملازه آویخته است . (از اقرب الموارد).
عمران . [ ع َ ] (ع ص ) کسی که زمان درازی زیست کرده باشد. (ناظم الاطباء).
عمران . [ ع َ م َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عمران ، مکنی به ابوالنجم . از یاران ابومسلم خراسانی در قرن دوم هجری بود. و نام او را که یعقوبی (ص 285) چنین آورده است ، در تاریخ سیستان بصورت «عماربن اسماعیل ...»ذکر شده است . رجوع به عمار (ابن اسماعیل ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن تَغلِب بن وائل بن قاسطبن هِنب بن أفصی بن دُعمی بن جَدیلةبن اسدبن ربیعةبن نزاربن معدبن عدنان . جدی است جاهلی و بطن عمران بن تغلب وائلی منتسب به اوست . (از معجم قبائل العرب از نهایةالارب نویری ج 2 ص 333 و نهایةالارب قلقشندی ). رجوع به الاعلام زرکلی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حُذَیفةبن الیمان . تابعی بود. از یاران مقدم مختارثقفی در کوفه بشمار می رفت . وی در سال 67 هَ .ق . به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از کامل ابن اثیر ج 4 ص 109 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 125).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حُلوان بن الحاف (حافی ) بن قضاعة. نام بطنی است از قضاعة، از قحطانیة. (معجم قبائل العرب از نهایةالارب نویری ج 2 ص 295 و نهایةالارب قلقشندی و جمهرة انساب العرب ابن حزم ص 421).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حارث سلمی ، مکنی به ابوالحکم . محدث است . رجوع به ابوالحکم (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حصین بن عبیدبن خلف بن عبدنهم بن حذیفةبن جهمةبن غاضرةبن حبشةبن کعب بن عمرو خزاعی ، مکنی به ابونُجَید. از صحابیان و محدثان بود. رجوع به عمران خزاعی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن حطان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا ذهلی ، مکنی به ابوشهاب . از تابعیان بود. رجوع به عمران سدوسی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن خالد. از قتله ٔحضرت حسین بن علی (ع ) بود که به دست مختار ثقفی به قتل رسید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 143 شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن داود قطان ، مکنی به ابوالعوام . از روات حدیث است . رجوع به ابوالعوام (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن موسی بن یحیی بن خالد برمکی . از برامکه و امیر سند. رجوع به عمران برمکی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن عبس بن شحارة. بطنی است بزرگ که در یمن اقامت دارند. (معجم قبائل العرب از تاج العروس زبیدی ج 3 ص 287).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن زید، مکنی به ابویحیی . محدث بود. رجوع به ابویحیی (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن شاهین سلمی . حاکم امارت شاهینی در بطیحة. رجوع به عمران سلمی (ابن شاهین ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن صدقه ٔ اسرائیلی . ملقب به اوحدالدین . رجوع به عمران اسرائیلی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ضیاف بن سفیان بن أرحب ، از بکیل همدان . جدی است جاهلی و یمانی . و بطن های «ضیاف » همگی بدو منتسب می گردند. (از الاعلام زرکلی از الاکلیل ج 10 ص 229).
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان صنعانی ، مکنی به ابوالهذیل . محدث است . رجوع به ابوالهذیل (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف ، مکنی به ابوطالب . وی عم پیغمبر (ص ) و پدر حضرت علی (ع )است . لذا حضرت امیرالمؤمنین را «علی عمرانی » نیز خوانند. و برخی نام ابوطالب را «عبدمناف » گفته اند، ولی اولی مشهورتر است . رجوع به ابوطالب (ابن عبدالمطلب بن ...) و منتهی الارب و آنندراج و غیاث اللغات شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عثمان زبیدی شامی ، مکنی به ابوالبَرَهسَم . صاحب قرائتی شاذ است . رجوع به ابوالبرهسم و عمران زبیدی و عمران شامی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عطاف ازدی ، مکنی به ابوعطاف . از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری . رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عیینه ، مکنی به ابوالحسن . محدث است . رجوع به ابوالحسن (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن فصیل بن عائد تمیمی ، مکنی به ابوخالد. از صحابیان بود. رجوع به عمران تمیمی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ملحان عطاردی ، مکنی به ابورجاء. رجوع به عمران عطاردی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن موسی بن مجاشع سختیانی ، مکنی به ابواسحاق . محدث بود. رجوع به عمران سختیانی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن نمران ، مکنی به ابوسلیمان . محدث است . رجوع به ابوسلیمان (عمران بن ...) شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن هارون صوفی ، مکنی به ابوموسی . محدث است . رجوع به ابوموسی (عمران بن ...) شود.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) شعبه ای از قبیله ٔ بنی رکب ، منشعب از بنی اشعر بوده است . (از تاریخ قم 283).
عمران . [ ع ِ] (اِخ ) ابن تیم بصری عطاردی ، مکنی به ابورجاء. صحابی است . رجوع به عمران عطاردی (ابن ملحان ...) شود.
عمران . [ ع ِ] (اِخ ) ابن عامربن حارثة از أزد. پادشاهی است جاهلی و یمانی . وی صاحب تاج و کاهن و از تبابعه ٔ یمن بود و در زمان خود اعلم مردم بشمار می رفت . او را عمری طولانی بود و پایتخت مملکتش «مأرب » بوده است و در همین شهر درگذشت . (از الاعلام زرکلی از التیجان ص 264).
عمران . [ ع ُ ] (اِخ ) موضعی است در بلاد مراد در جَوف . و یکی ازایام عرب در آن روی داده است . (از معجم البلدان ).
ناصرخسرو.
مسعودسعد.
مسعودسعد.
مولوی .
اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
اسیری لاهیجی (از آنندراج ).
مسعودسعد.
عمران . [ ع ُ ] (ع مص ) لازم گرفتن شخص مال یا منزل خود را. عِمارة. عُمور. (از اقرب الموارد). رجوع به عمارة و عمور شود.
عمران . [ ع ُم َ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تثنیه . ابوبکر و عمر. (اقرب الموارد). ابوبکر صدیق و عمربن الخطاب ، یا عمربن الخطاب و عمربن عبدالعزیز. و اولی اصح است ، زیرا «سیرةالعمرین » پیش از عمربن عبدالعزیز هشتمین خلیفه ٔ اموی به کار رفته است . (از منتهی الارب ). رجوع به عمرین شود.
عمران . [ع ِ ] (اِخ ) ابن عمرو مُزَیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثة الغِطریف بن امری ءالقیس البَطریق بن ثعلبة العَنقأبن مازن بن عسان . جدی است جاهلی و بطن عمران بن مزیقیاء منتسب به اوست . (معجم قبائل العرب از جمهرة انساب العرب ابن حزم ص 347 و نهایةالارب نویری ج 2 ص 314و نهایة الارب قلقشندی ). رجوع به الاعلام زرکلی شود.
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) (آل ...) نام سوره ٔ سوم از قرآن کریم است که مدنی است و پس از سوره ٔ بقره و پیش از سوره ٔ نساء واقع و شامل دویست آیه است .
خاقانی .
آبادان