کلمه جو
صفحه اصلی

صدیق


مترادف صدیق : دوست، غمگسار، مخلص، یار | راست، راست گو، صادق، صدوق

متضاد صدیق : بدخواه، دشمن | کاذب، کذوب

برابر پارسی : یار، دوست، همدل

فارسی به انگلیسی

devoted, devout, faithful, honest, honorable, straightforward, truehearted, truthful, (very)truthful, pious, close, free, true or sincere friend

(very)truthful, pious


true or sincere friend


close, devoted, devout, faithful, free, honest, honorable, straightforward, truehearted, truthful


عربی به فارسی

دوست , رفيق , يار , دوست کردن , ياري نمودن


فرهنگ اسم ها

اسم: صدیق (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: seddiq) (فارسی: صِديق) (انگلیسی: seddigh)
معنی: بنده خالص خداوند، بسیار راستگو و درستکار، ( در تصوف ) بنده ی خاص خداوند، ( در عرفان ) صدیق کسی را می گویند که در گفتار و کردار و دانش ها و احوال و روش و نیات و خوی و اخلاق خود راست باشد و راستی و درستی او در مجاورین او تأثیر کند، ( اَعلام ) لقب ابوبکر صدیق اولین خلیفه، بعد از رحلت پیامبر اسلام ( ص )، بعد از رحلت رسول اکرم ( ص )، لقب یوسف ( ع ) پسر یعقوب ( ع )

(تلفظ: seddiq) (عربی) (در تصوف) بنده‌ی خاص خداوند ؛ (در قدیم) بسیار راستگو و درستکار ؛ (در عرفان) صدیق کسی را می‌گویند که در گفتار و کردار و دانش‌ها و احوال و روش و نیات و خوی و اخلاق خود راست باشد و راستی و درستی او در مجاورین او تأثیر کند ؛ (در اعلام) لقب ابوبکر صدیق اولین خلیفه ، بعد از رحلت رسول اکرم (ص) .


مترادف و متضاد

راست، راست‌گو، صادق، صدوق ≠ کاذب، کذوب


دوست، غمگسار، مخلص، یار ≠ بدخواه، دشمن


فرهنگ فارسی

لقب یوسف بن یعقوب ( ه.م . ).
یار و دوست، رفیق مهربان و مخلص، مردبسیارراستگو، کامل درصدق، لقب ابوبکر، کسی که قول خودراباعمل خودراست گرداند
( اسم ) یکی از درجات پنجگانه دین مانوی .
تصغیر صدیق است

فرهنگ معین

(ص دُ ) [ ع . ] (ص . ) بسیار راست گو.
(صَ ) [ ع . ] (ص . ) دوست ، دوست خالص .

(ص دُ) [ ع . ] (ص .) بسیار راست گو.


(صَ) [ ع . ] (ص .) دوست ، دوست خالص .


لغت نامه دهخدا

صدیق . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان . جج ، اصادق . (منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل . یکدله . هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله . (تعریفات جرجانی ) : چون ایشان رادرنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166).
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم .

ناصرخسرو.



صدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) در بعضی مآخذ محرف زندیق (مانوی ) آمده است . رجوع به مانی و مانویان شود.


صدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) مکنی به ابوهند. تابعی است . (منتهی الارب ).


صدیق . [ ص ِدْدی ] (اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافة است :
وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق
وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر.

ناصرخسرو.


صدیق بصدق پیشوا بود
فاروق ز فرق هم جدا بود.

نظامی .


تریاک در دهان رسول آفرید حق
صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا.

سعدی .


رجوع به ابی بکربن ابی قحافة شود.

صدیق . [ ص ِدْدی ] (اِخ ) یکی از درجات خمسه ٔ دینی مانویه است : معلمین درجه ٔ اول مشمسین . دویم قسسین . سوم صدیقین ...


صدیق . [ ص ُ دَ ] (اِخ ) کوهی است . (معجم البلدان ).


صدیق . [ ص ُ دَ ](ع اِ مصغر) تصغیر صدق (ضد کذب ). (معجم البلدان ).


صدیق . [ ص ُ دَی ْ ی ِ ] (ع اِ مصغر) تصغیر صدیق است . (منتهی الارب ).


صدیق . [ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیّه 15هزارگزی جنوب باختری اورمیه . 2هزارگزی جنوب راه ارابه رو زیوه . کوهستانی . سردسیر. سالم .سکنه ٔ آن 25 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون . شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


صدیق . [ص ُ دَ ] (اِخ ) ابن موسی . محدث است . (منتهی الارب ).


صدیق. [ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) دوست. ( منتهی الارب ) ( ربنجنی ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان. جج ، اصادق. ( منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل. یکدله. هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمله. ( تعریفات جرجانی ) : چون ایشان رادرنگری باز چون ایشان زودزود خدمتکاران صدیق درگاه دربایست بدست نیایند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 166 ).
چون نیندیشی از آن روز که دستت نگرد
نه رفیق و نه ندیم و نه صدیق و نه حمیم.
ناصرخسرو.

صدیق. [ص َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیّه 15هزارگزی جنوب باختری اورمیه. 2هزارگزی جنوب راه ارابه رو زیوه. کوهستانی. سردسیر. سالم.سکنه آن 25 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات ، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری صنایع دستی جاجیم بافی.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

صدیق. [ ص ُ دَ ]( ع اِ مصغر ) تصغیر صدق ( ضد کذب ). ( معجم البلدان ).

صدیق. [ ص ُ دَ ] ( اِخ ) کوهی است. ( معجم البلدان ).

صدیق. [ص ُ دَ ] ( اِخ ) ابن موسی. محدث است. ( منتهی الارب ).

صدیق. [ ص ِدْ دی ] ( ع ص ) مرد بسیارصدق. دائم الصدق. آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. ( منتهی الارب ). سخت راستگو. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مهذب الاسماء ). بسیار راستگو. ( غیاث اللغات ) :
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود.
خاقانی.
اندر این هفته هشت نه صدیق
مصطفی را بخواب دیده ستند.
خاقانی.
|| کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین. ( قرآن 69/4 ) ( کذا فی اصطلاحات الصوفیة از کشاف اصطلاحات الفنون ).

صدیق. [ ص ِدْدی ] ( اِخ ) یکی از درجات خمسه دینی مانویه است : معلمین درجه اول مشمسین. دویم قسسین. سوم صدیقین...

صدیق. [ ص ِدْدی ] ( اِخ ) لقب ابوبکربن ابی قحافة است :
وگر بصدق بماندی کسی بدین صدیق
وگر بعدل بماندی کسی بدین عمر.
ناصرخسرو.

صدیق . [ ص ِدْ دی ] (اِخ ) لقب یوسف پیغامبر :
یوسف صدیق چون بربست نطق
از قضا موسی پیغمبر بزاد.

خاقانی .


خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل
چون در ظلال یوسف صدیق دیگری .

خاقانی .


آن را که بصارت نبود، یوسف صدیق
جائی بفروشد که خریدار نباشد.

سعدی .


رجوع به یوسف شود.

صدیق . [ ص ِدْ دی ] (ع ص ) مرد بسیارصدق . دائم الصدق . آنکه قول خود را بفعل خود راست گرداند. (منتهی الارب ). سخت راستگو. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مهذب الاسماء). بسیار راستگو. (غیاث اللغات ) :
توفیق رفیق اهل تصدیق شود
زندیق در این طریق صدیق شود.

خاقانی .


اندر این هفته هشت نه صدیق
مصطفی را بخواب دیده ستند.

خاقانی .


|| کسی را گویند که در تصدیق آنچه بر رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم آمده است کامل بود بعلم قول و فعل بصفاء باطن و قربی که او راست بباطن پیغمبر و بدین جهت است که در کتاب خدا مرتبه ای بین نبی و صدیق فاصله نشده است که فرماید: فاولئک مع الذین انعم اﷲ علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین . (قرآن 69/4) (کذا فی اصطلاحات الصوفیة از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

۱. بندۀ خالص خداوند.
۲. (صفت ) [قدیمی] راستگو.
۱. راستگو.
۲. مهربان، مخلص.

۱. راستگو.
۲. مهربان؛ مخلص.


۱. بندۀ خالص خداوند.
۲. (صفت) [قدیمی] راستگو.


دانشنامه عمومی

صدیق می تواند به موارد زیر اشاره کند
صدیق (لقب): لقب علی بن ابی طالب و ابوبکر

دانشنامه آزاد فارسی

صدّیق (لقب)
رجوع شود به:ابوبکر (مکه ۵۰ پیش از هجرت ـ مدینه ۱۳ق)

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] صدّیقان سه نفرند: حبیب بن مری نجار (مؤمن آل یاسین)، و حزقیل (مؤمن آل فرعون)، و علی بن ابی طالب که سومین آنها و برترینشان است.
انا عبدالله و اخو رسوله و انا الصدّیق الاکبر لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر (ترجمه: من بنده خدا، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم، هیچ کس پس از من چنین سخن نگوید، جز آن که دروغ گو باشد.)
صِدّیق، به معنای بسیار راستگو، کسی را گویند که ملازم راستی باشد و از او دروغ سر نزند. در قرآن از برخی انبیا و مومنان با این لقب یاد شده است.

[ویکی الکتاب] معنی صَدِیقٍ: دوستی که در دوستی و رفاقت صادق باشند
معنی صِّدِّیقُ: بسیار راستگو-آنکس که میان گفتار و عملش هیچ تناقضی نیست وبر گفته خود ایستادگی می کند (صدّیق به کسی گویند که در صدق مبالغه کند یعنی آنچه را که انجام میدهد میگوید ، و آنچه را که میگوید انجام میدهد ، و میان گفتار و کردارش تناقضی نباشد )
معنی خَلِیلاًَ: دوست بسیار نزدیک( کلمه خلیل از نظر مصداق ، خصوصیتر از کلمه صدیق است . چون دو نفر دوست همین که در دوستی و رفاقت صادق باشند ، کلمه صدیق بر آندو صادق است ، ولی باین مقدار آندو را خلیل نمیگویند ، بلکه وقتی یکی از آندو را خلیل دیگری مینامند ، که حوائج خو...
معنی صِدِّیقَةٌ: زن بسیار راستگو-زنی که میان گفتار و عملش هیچ تناقضی نیست وبر گفته خود ایستادگی می کند (صدّیق به کسی گویند که در صدق مبالغه کند یعنی آنچه را که انجام میدهد میگوید ، و آنچه را که میگوید انجام میدهد ، و میان گفتار و کردارش تناقضی نباشد )
معنی صِّدِّیقُونَ: بسیار راستگویان-آنکسانی که میان گفتار و عملش هیچ تناقضی نیست وبر گفته خود ایستادگی می کند (صدّیق به کسی گویند که در صدق مبالغه کند یعنی آنچه را که انجام میدهد میگوید ، و آنچه را که میگوید انجام میدهد ، و میان گفتار و کردارش تناقضی نباشد )
معنی صِّدِّیقِینَ: بسیار راستگویان-آنکسانی که میان گفتار و عملش هیچ تناقضی نیست وبر گفته خود ایستادگی می کند (صدّیق به کسی گویند که در صدق مبالغه کند یعنی آنچه را که انجام میدهد میگوید ، و آنچه را که میگوید انجام میدهد ، و میان گفتار و کردارش تناقضی نباشد )
ریشه کلمه:
صدق (۱۵۵ بار)

«صِدِّیق» صیغه مبالغه از «صدق» و به معنای کسی است که بسیار راستگو است. بعضی گفته اند: به معنای کسی است که هرگز دروغ نمی گوید، و یا بالاتر از آن توانایی بر دروغ گفتن ندارد، چون در تمام عمر عادت به راستگوئی کرده است. و نیز بعضی آن را به معنای کسی می دانند که عملش تصدیق کننده سخن و اعتقاد او است، و نمونه کامل صداقت است.

جدول کلمات

یار, دوست

پیشنهاد کاربران

دوست

یار

صدیق یعنی دوست پسر صدیقه یعنی دوست دختر

اگر در این کلمه، حرف صاد کسره و دال مشدد باشد به معنای بسیار راستگو است و اگر حرف صاد فتحه و دال تشدید دار نباشد به معنای دوست است با توجه به این که حرکات و تشدید گاهاً گذاشته نمی شود در این صورت با توجه به جمله و عبارت تعیین می شود که معنی بسیار راستگو را می دهد یا معنی دوست.

درستکار

راستیار


کلمات دیگر: