مترادف اخلاف : احفاد، اعقاب، اولاد، بازماندگان، جانشینان
متضاد اخلاف : اسلاف
برابر پارسی : جانشینان، پس آیندگان، پسینیان
احفاد، اعقاب، اولاد، بازماندگان، جانشینان ≠ اسلاف
اخلاف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَلَف . جانشینان . بازماندگان . پس ماندگان . اعقاب . بازپسینان . پس روان . از پس چیزی آیندگان . ج ِ خَلَف بفتحتین باشد، بمعنی فرزند صالح که بعد موت پدر خود بصلاحیت مانده باشد. و جمع خَلْف بفتح خاء و سکون لام ، بمعنی فرزند غیرصالح خُلوف می آید بضمتین و گاهی اخلاف نیز می آید. (غیاث اللغات از منتخب و شمسی و شروح نصاب ) : ملوک آل سامان و اولاد و اخلاف ایشانرا بدست آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || ج ِ خَلْف . فرزندان غیرصالح . (غیاث ). || ج ِ خِلف . سرهای پستان شتر ماده .
اخلاف . [ اِ ] (ع مص ) بوی گرفتن دهان چنانکه از روزه . بوی دهن متغیر شدن . بوی دهن بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بوی دهن برگرداندن . (زوزنی ). || خلیفه شدن : اخلف ربه فی اهله خلافةً؛ خلیفه شد بر آنها. (کذا فی منتهی الارب ). (ظاهراً خلف مجرد بدون همزه ٔ افعال صحیح باشد بقرینه ٔ آنکه مصدر را خلافة آورده است ). || آب برکشیدن . (زوزنی ). اخلاف وعد؛ دروغ کردن وعده . خلف وَعد. وعده خلاف کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). گفتن و نکردن وعده را : بسمت خذلان و اخلاف وعد و تکذیب قول مبالاتی نکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || وعده خلاف یافتن کسی را؛ خلاف یافتن وعده ٔ او را. (تاج المصادر بیهقی ). || اخلاف ثوب ؛ نیکو کردن وسط کهنه ٔ جامه را. || رفتن چیزی از کسی ، پس بجای آن چیز دیگر گرفتن : اخلف فلان لنفسه . || جفت شدن فحل بناقه بار دیگر چون آبستن نشود از بار نخستین . || بدل گرفتن از چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). || بدل دادن مال . بدل بازدادن از مال و فرزند. (تاج المصادر بیهقی ). || برگردانیدن به خلف . || برگردیدن مزه و بوی شیر و طعام . || دست بردن بشمشیر تا برکشد. (منتهی الارب ). دست بشمشیر زدن از بهر کشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || اخلاف نجوم ؛ باران نیاوردن ستارگان . || اخلاف نبات ؛ خلفه برآوردن گیاه ، و آن برگیست که بعد برگ اول برآید در تابستان . || اخلاف طائر؛ پر برآوردن مرغ بعد پر اول . || اخلاف غلام ؛ بخواب دیدن رسیدن کودک . || اخلاف دواء؛ ضعیف گردانیدن دوا کسی را. || اخلف اﷲ علیک ؛ ردّ کند خدا بسوی تو رفته های ترا. || اخلف عن البعیر؛ بگردانید حقب را نزدیک خصیه ، چون حقب او به ثیل رسیده بول او را حبس کند.
خَلَف#NAME?
۱. وعدۀ دروغ دادن؛ خلاف کردن در وعده.
۲. جایگزین کردن.
اخلاف جمع مکسر خلف، و به معنی پیشینیان است؛ بر وزن اسلاف.
جانشینان، پس آیندگان، پسینیان