کلمه جو
صفحه اصلی

دوری


مترادف دوری : اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره گیری، جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران، غربت، غیبت، بعد، فاصله، مسافت

متضاد دوری : نزدیکی، وصال

فارسی به انگلیسی

remoteness, distance, abstention, keeping aloof, separation


periodic(al), recurring


paten, patina, dish


remoteness, distance, abstention, separation, absence, dish, space, tray, way, dory, paten, patina, periodic(al), recurring, keeping aloof, walk

dish, distance, remoteness, space, tray, way


فارسی به عربی

صحن

مترادف و متضاد

اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کناره‌گیری ≠ نزدیکی، وصال


غربت


غیبت


بعد، بعد، فاصله، مسافت


distance (اسم)
بعد، فاصله، مسیر، دوری، مسافت

separation (اسم)
جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

grail (اسم)
جام، دوری، جام شراب، هدف نهایی

remoteness (اسم)
دوری

improbability (اسم)
دوری، استبعاد، عدم احتمال، حادثه یا امر غیر محتمل

inaccessibility (اسم)
دوری، استبعاد، عدم دسترسی، دستنارسی

paten (اسم)
دوری، بشقاب نان عشای ربانی

periodicity (اسم)
دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی

serial (صفت)
نوبتی، ردهای، پیاپی، دوری، جزء به جزء، ترتیبی، سریال، ردیفی

periodic (صفت)
متناوب، نوبتی، دوری، نوبت دار، دوره ای

۱. اجتناب، احتراز، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، کنارهگیری
۲. جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران
۳. غربت
۴. غیبت
۵. بعد، بعد، فاصله، مسافت ≠ نزدیکی، وصال


فرهنگ فارسی

بشقاب، بشقاب بزرگ
۱ - دور بودن بعید بودن . ۲ - جدایی مهجوری . ۳ - ( اسم ) مسافت بحد زیاد .
کسی ما به دوری نیست در آن کسی .

فرهنگ معین

(دُ ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) دورانی . ۲ - (اِمر. ) بشقاب بزرگ مقعر.

لغت نامه دهخدا

دوری . (حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن . فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم . غرابت . غربت . حواذ. بر. نوی . مقابل قرب . مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. (یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی . (لغت محلی شوشتر). بعد. (آنندراج ). سحق . (دهار). طرح . (دهار). شطط. (ترجمان القرآن ). جنابة. شَطاط. نیة. تعس . صقب . سَاءْوْ. هلیان . شطاف . شعب . شطة. شطاطة. شغر. ریم . شقة. شزن . تعادی . عداء. عادیة. نطو. غربة. غرب . عران . عزلة. هوب . شمم . شوهة. نرهة. (منتهی الارب ) :
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.

نظامی .


هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است .

نظامی .


- امثال :
دوری و دوستی . (امثال و حکم دهخدا).
- دوری دادن ؛ دور ساختن . دور کردن . (یادداشت مؤلف ) :
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت .

نظامی .


|| فاصله . بین . بون . میانه . میان . مسافت . (یادداشت مؤلف ). مسافت و بعد زیاد. (ناظم الاطباء).
- دوریهای سه گانه ؛ ابعاد ثلاثه . سه دوری : طول و عرض و ارتفاع (عمق ). (یادداشت مؤلف ).
- سه دوری ؛ ابعاد ثلاثه .دوری های سه گانه . (یادداشت مؤلف ) :
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.

نظامی .


چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان .

نظامی .


|| مفارقت و جدایی و مهجوری . (ناظم الاطباء). هجر. جدایی . هجران . فراق . هجرت . (یادداشت مؤلف ) :
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست .

(ویس و رامین ).


ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری .

سعدی .


با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش نظرت مردن بهتر که ز هجرانت .

سعدی .


بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری .

سعدی .


ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بیارای باد شبگیری نسیمی زآن عرق چینم .

حافظ.


دوری ز برت سخت بود سوختگان را
صعب است جدایی بهم آموختگان را.

؟


- امثال :
دوری ز کسی کز او نیاسایی به
در صحبت او عمر نفرسایی به .

؟ (ازآنندراج ).


- دوری نمودن ؛ حذر کردن و نفرت نمودن . (ناظم الاطباء).
- دوری و دوستی ؛ پرهیز کردن از حضور به منظور بقاء دوستی :
صلح و صفا نتیجه ٔ دوری و دوستی است
از مهر در مقابل مه را رسد ضیا.

اثر (از آنندراج ).


|| غیبت . || ریاکاری . (ناظم الاطباء). اما در معنی اخیر ظاهراً تبدیل شده ٔ دورویی باشد. (یادداشت لغتنامه ).

دوری. [ دَ / دُو ] ( ص نسبی )منسوب به دور. رحوی. چنبری. دورانی. ( یادداشت مؤلف ). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص.
- جنون دوری ؛جنون ادواری.
|| ( اِ ) ظرفی مدور با لبه بسیار کوتاه از مس و غیره. بشقاب بزرگ لبه دار. ( یادداشت مؤلف ). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). بشقاب بزرگ. || مرغی را گویند که برود وبازآید. ( لغت محلی شوشتر ).

دوری. ( حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن. فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم. غرابت. غربت. حواذ. بر. نوی. مقابل قرب. مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. ( یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی. ( لغت محلی شوشتر ). بعد. ( آنندراج ). سحق. ( دهار ). طرح. ( دهار ). شطط. ( ترجمان القرآن ). جنابة. شَطاط. نیة. تعس. صقب. سَاءْوْ. هلیان. شطاف. شعب. شطة. شطاطة. شغر. ریم. شقة. شزن. تعادی. عداء. عادیة. نطو. غربة. غرب. عران. عزلة. هوب. شمم. شوهة. نرهة. ( منتهی الارب ) :
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.
نظامی.
هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است.
نظامی.
- امثال :
دوری و دوستی . ( امثال و حکم دهخدا ).
- دوری دادن ؛ دور ساختن. دور کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.
نظامی.
|| فاصله. بین. بون. میانه. میان. مسافت. ( یادداشت مؤلف ). مسافت و بعد زیاد. ( ناظم الاطباء ).
- دوریهای سه گانه ؛ ابعاد ثلاثه. سه دوری : طول و عرض و ارتفاع ( عمق ). ( یادداشت مؤلف ).
- سه دوری ؛ ابعاد ثلاثه.دوری های سه گانه. ( یادداشت مؤلف ) :
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.
نظامی.
چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان.
نظامی.
|| مفارقت و جدایی و مهجوری. ( ناظم الاطباء ). هجر. جدایی. هجران. فراق. هجرت. ( یادداشت مؤلف ) :
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست.
( ویس و رامین ).
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری.
سعدی.

دوری . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ دوری نیشابوری . از راویان بود و حکایاتی برای احمدبن سلمه ٔ نیشابوری روایت کرد. (از لباب الانساب ).


دوری . [ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن مخلدبن حفص عطار دوری بغدادی . از راویان است و از یعقوب دوری و زبیربن بکار و جز او روایت شنید و دارقطنی و جز او از وی روایت دارند. مرگ دوری به سال 331 هَ . ق . وتولدش به سال 233 هَ . ق . بود. (از لباب الانساب ).


دوری . [ ] (اِخ ) ابوعمرحفص بن عمربن عبدالعزیز... دوری بغدادی مقری ازدی . از راویان بود و از کسایی روایت داشت و به سال 246 هَق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 428).


دوری . [ ] (ص نسبی ) منسوب است به دورکه محله ای است به بغداد. || منسوب است به دور که محله ای است به نیشابور. (از لباب الانساب ).


دوری . [ دَ / دُو ] (ص نسبی )منسوب به دور. رحوی . چنبری . دورانی . (یادداشت مؤلف ). || منسوب به دور و گردش در زمان خاص .
- جنون دوری ؛جنون ادواری .
|| (اِ) ظرفی مدور با لبه ٔ بسیار کوتاه از مس و غیره . بشقاب بزرگ لبه دار. (یادداشت مؤلف ). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بشقاب بزرگ . || مرغی را گویند که برود وبازآید. (لغت محلی شوشتر).


دوری . [ ی ی ] (ع اِ) کسی : مابه دوری ؛ نیست در آن کسی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ما بالدار دوری ؛ای احد. (از مهذب الاسماء). || نوعی از گنجشک که در خانه ها آشیانه سازد. (از اقرب الموارد).


دوری . [ ] (اِخ ) ابوالطیب محمدبن فرخان بن روزبه دوری ، منسوب به دور سرمن رأی از راویان است و از ابی خلیفه جمحی روایتهایی دارد ولی احادیث او را پیروی نمی کنند. مرگ او پیش از سال 300 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از لباب الانساب ).


فرهنگ عمید

بشقاب، بشقاب بزرگ.

دانشنامه عمومی

دوری می تواند به موارد زیر اشاره کند:
فاصله
مفهومی در دوری سنجی
دوری (اسفراین)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اسفراین
فرودگاه دوری
قنات دوری، بستان آباد
گراف دوری
زاغچه دوری
جوجه تیغی دوری
گروه دوری

دوری (اسفراین). دوری (اسفراین)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اسفراین در استان خراسان شمالی ایران است.
این روستا در دهستان روئین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۳ نفر (۵خانوار) بوده است.

(doeri) بشقاب


دانشنامه آزاد فارسی

دوری (dory)
ماهی دریایی Zeus faber، در دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس یافت می شود. این نوع ماهی حداکثر ۶۰ سانتی متر رشد می کند و دارای نُه تا ده خار بلند در جلو بالۀ پشتی، و چهار خار در جلو بالۀ مخرجی اش است. دوری، غذای دریایی عالی ای است و به جان دوری هم موسوم است. دوری قهوه ای زیتونی یا خاکستر ی رنگ است و در طرفین بدنش لکه هایی مشخص به رنگ سیاه، بین حلقه هایی زردرنگ دارد. شکارچی و کمین کننده است و طعمه های خود را با پرت کردن آرواره های متحرکش صید می کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مقابل نزدیکی را دوری گویند و از احکام آن به مناسبت در بابهای صلات، اعتکاف، حج، طلاق و ارث سخن گفته‏اند.
نماز گزار بر میّت نباید از جنازه زیاد دور بایستد. اندازه فاصله بین مأموم و امام فاصله بین مأموم و امام و نیز بین صفها در نماز جماعت، بنابر مشهور نباید از حدّ متعارف زیادتر باشد، مگر آنکه بین آن دو، صفهای متّصل به یکدیگر وجود داشته باشد. احکام مرتبط به دوری در باب اعتکاف بنابر قول برخی، معتکفی که از روی نیاز مسجد را ترک می‏کند، با وجود راه نزدیک نباید راه دور را برگزیند. نوع حج افراد دور از مکه وظیفه کسانی که دور از مکّه سکونت دارند حج تمتّع است. در اینکه ملاک دوری، ۴۸ میل فاصله تا مکّه است یا دوازده میل، اختلاف است. اندازه عدّه وفات زن حامله عدّه وفات برای زن حامله دورترین مدّت از چهار ماه و ده روز و وضع حمل است؛ بدین معنا که اگر قبل از سپری شدن چهار ماه و ده روز وضع حمل کند باید تا چهار ماه و ده روز عدّه نگه دارد و اگر با سپری شدن مدت یاد شده وضع حمل نکند باید تا وضع حمل عدّه نگه دارد. عدم ارث طبقات دور با وجود طبقه اول در حَجب حِرمان، آن که در هر مرتبه به میّت نزدیک‏تر است مانع ارث بری فرد یا طبقه دورتر می‏شود.

[ویکی فقه] دوری (ابهام زدایی). دوری ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• دوری (فقه)، مقابل نزدیکی، از اصطلاحات به کار رفته در فقه در باب های صلات، اعتکاف، حج، طلاق و ارث• تعریف دوری، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق، به معنای شناسایی یک شیء از راه شیء دوم، در حال توقف شناخت دومی بر شناخت اولی اعلام و اشخاص• بایزید دوری، کاتب المُلک، خوشنویس و شاعر فارسی گوی قرن دهم• حفص بن عمر دوری، حَفْص بن عُمر دُوری، از راویان قرائتهای هفت گانه قرآن و محدّث قرن دوم و سوم• عبدالعزیز دوری، از محققین و مؤلفین قرن بیستم میلادی در عراق
...

[ویکی فقه] دوری (فقه). مقابل نزدیکی را دوری گویند و از احکام آن به مناسبت در بابهای صلات، اعتکاف، حج، طلاق و ارث سخن گفته‏اند.
نماز گزار بر میّت نباید از جنازه زیاد دور بایستد.

اندازه فاصله بین مأموم و امام
فاصله بین مأموم و امام و نیز بین صفها در نماز جماعت، بنابر مشهور نباید از حدّ متعارف زیادتر باشد، مگر آنکه بین آن دو، صفهای متّصل به یکدیگر وجود داشته باشد.

احکام مرتبط به دوری در باب اعتکاف
بنابر قول برخی، معتکفی که از روی نیاز مسجد را ترک می‏کند، با وجود راه نزدیک نباید راه دور را برگزیند.

نوع حج افراد دور از مکه
...

گویش مازنی

/doori/ بشقاب بزرگ و مسی & سبقت گرفتن از کسی در کاری

بشقاب بزرگ و مسی


سبقت گرفتن از کسی در کاری


واژه نامه بختیاریکا

( دَوری ) بشقاب

جدول کلمات

تبری

پیشنهاد کاربران

در زبان لری کرمانجی به معنی بشقاب

دُوری در گدیش یزدی یعنی بشقاب

نبودن حضوری، فاصله داشتن، ندیدن کسی

جدایی . . . . . فاصله دار. . . . . . . . هجر . . . هجران . . . . .

بشقاب.


از واژه های متروک در برخی روستاهای فارس در محل شهر باستانی استخر.

هجران

در گویش تاتی بشقاب را گویند.

جدایی، فراق، فرقت، مفارقت، مهجوری، هجر، هجران

بشقاب

در زبان لری بختیاری به معنی
بشقاب بزرگ

بشقاب بزرگ و مقعر

درزبان کردی وفارسی کهن ( پیش ازمشروطه ) به معنی بشقاب است


کلمات دیگر: