مترادف ریسمان : بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ
ریسمان
مترادف ریسمان : بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ
فارسی به انگلیسی
string, rope, line
band, binder, cord, line, string, thread, tie, yarn
فارسی به عربی
اعوجاج , حبل , خیط
مترادف و متضاد
عقد، سیم، زه، رشته، ریسمان، سلسله، نخ، ردیف، قطار، دراز
قوس، سیم، تار، زه، ریسمان، وتر، عصب
سیم، زه، خیط، ریسمان، وتر، طناب، طناب نازک، رسن
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود
تار، قیطان، خیط، رشته، ریسمان، شیار، رگه، نخ، رزوه، شیار داخل پیچ و مهره
کابل، تلگرام، ریسمان، طناب سیمی، طناب سیمی ضخیم، سیم تلگراف، شاه سیم، نوار فلزی
ریسمان، طناب، رسن، ریسمان بادبان کشی
تار، ریسمان، پیچیدگی، پیچ و تاب
فرهنگ فارسی
رسمان، رشته، طناب، بند، نخ کلفت که ازابریشم باشد
( اسم ) رشتهای که از پشم یا طناب تافته باشند رشته طناب بند .
رشته و رسن . رشته مرکب است از ریس و مان که کلمه نسبت است و رسمان مخفف آن است . رسن . نخ تابیده از چند نخ .
( اسم ) رشتهای که از پشم یا طناب تافته باشند رشته طناب بند .
رشته و رسن . رشته مرکب است از ریس و مان که کلمه نسبت است و رسمان مخفف آن است . رسن . نخ تابیده از چند نخ .
فرهنگ معین
(اِ. ) رشته ، طناب .
لغت نامه دهخدا
ریسمان . (اِ مرکب ) رشته و رسن . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه ٔ نسبت است و رسمان مخفف آن است . (از آنندراج ). رسن . نخ تابیده از چند نخ . (یادداشت مؤلف ). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) :
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان .
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز.
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سداب .
بافتن ریسمان نه معجزه باشد
معجز داود بین که آهن باف است .
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
برنتیجه ٔ سنگ وموم و ریسمان افشانده اند.
به صد غم ریسمان جان گسسته ست
غمی را پنبه چون نتوان نهادن .
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیده ٔ مار.
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان باز در چه ْ مرو.
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان .
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان .
- آسمان را از ریسمان نشناختن ؛ بسیار گول و نادان بودن . ناآشنا به امور و علوم بودن :
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت .
- آسمان و ریسمان ؛ کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط.
- ریسمان بودن آسمان در چشم ؛ کنایه از عدم تمیز است . (آنندراج ) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود.
- ریسمان پاره کردن ؛ کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت . (از آنندراج ). از بیماری و مهلکه ٔ شدید خلاص یافتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 30).
- || ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن .
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی ؛ کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن . (از آنندراج ). خراب کردن شخصی را. (مجموعه ٔ مترادفات ص 139) :
چرخی که عجوز دهر می گرداند
ازبهر من و تو ریسمان می تابد.
- ریسمان خوردن ؛ کنایه از کوتاه کردن ، لیکن محاوره نیست . (آنندراج ) :
دل صاف در بند دنیا نباشد
بتدریج گوهر خورد ریسمان را.
- ریسمان دادن ؛ کنایه از تعریف بیجا و غیرواقع کردن برای خجالت دادن به کسی . (آنندراج ) :
همچو کاغذ باد هرکس را هوایی درسر است
ازبرای سیر مردم ریسمانش می دهند.
- ریسمان دراز کردن ؛ کنایه از فرصت و مهلت دادن . (آنندراج ) :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
- ریسمان در دهان یا دهن افکندن ؛ ظاهراً کنایه از تمکین و خاموشی گزیدن :
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن
گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان .
- ریسمان دفتر ؛ ریسمانی که جلد دفتر بدان بندند و آن را در عرف هند «دوری » خوانند. (آنندراج ) :
هنروری که ز خود بر حساب می باشد
کمند وحدت او ریسمان دفتر اوست .
- ریسمان دیگران پنبه ساختن ؛ محنت برای دیگران کشیدن و خود به کام نرسیدن . میرزا محمد قزوینی در نثر خود نوشته . (آنندراج ).
- امثال :
به ریسمان پوسیده ٔ کسی در چاه شدن . (امثال و حکم دهخدا) :
ریسمانیست سست صورت جاه
تو بدین ریسمان مرو در چاه .
ریسمان دیگر پنبه مساز . (امثال و حکم دهخدا).
ریسمان سوخت و کجی اش بیرون نرفت . (از آنندراج ) (امثال و حکم دهخدا).
مارگزیده از ریسمان الیجه ، از ریسمان دورنگ ، یا از ریسمان سیاه و سفید می ترسد . (امثال و حکم دهخدا).
مویی به ریسمانی مدد است . (امثال و حکم دهخدا).
|| هر چیز رشته شده . (ناظم الاطباء). تار باریک که از پنبه و غیره می ریسند. (غیاث اللغات ). نخ از پنبه یا پشم . (یادداشت مؤلف ) :
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان .
هرچند رستم است درآید ز سهم تو
دشمن به چشم سوزن چون تار ریسمان .
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
دیده را دوختن لعل قبا فرمایم .
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم .
ورز رنج تن بود وز درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک .
یک نگاهم بر سر مژگان تهی از اشک نیست
از گهر خالی نباشد ریسمان سوزنم .
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار.
در پس چرخه زن پیر جهان تا بنشست
ریسمان سخن بکر در این طرز که رشت .
ز گوش پنبه برون آر ای کتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور.
- امثال :
هم ریسمان گسست هم دوک نشست ؛ دیگر ترمیم و دریافت ممکن نباشد. (امثال و حکم دهخدا).
|| طناب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
چاه را سر فروگرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر.
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
حلق بداندیش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ریسمان .
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان بر پاچه حاجت مرغ دست آموز را.
- ریسمان کشتی ؛ طناب سه چهارلایی که به آن کشتی را می کشند. (ناظم الاطباء).
- ریسمان گسل ؛ که ریسمان پاره کند. که طناب و بند بگسلد :
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو.
|| گناه . (از قاموس کتاب مقدس ).
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان .
فردوسی .
شدندی شبانگه سوی خانه باز
شده پنبه شان ریسمان دراز.
فردوسی .
از چه شد همچو ریسمان کهن
آن سر سبز و تازه همچو سداب .
ناصرخسرو.
بافتن ریسمان نه معجزه باشد
معجز داود بین که آهن باف است .
خاقانی .
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان
برنتیجه ٔ سنگ وموم و ریسمان افشانده اند.
خاقانی .
به صد غم ریسمان جان گسسته ست
غمی را پنبه چون نتوان نهادن .
خاقانی .
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی
ز ریسمان متنفر بود گزیده ٔ مار.
سعدی .
به طراری زلفم از ره مرو
بدین ریسمان باز در چه ْ مرو.
خواجو (از امثال و حکم ).
هست عیان تا چه سواری کند
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان .
مکتبی شیرازی .
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان .
اوحدی سبزواری (از امثال و حکم ).
- آسمان را از ریسمان نشناختن ؛ بسیار گول و نادان بودن . ناآشنا به امور و علوم بودن :
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت .
نظامی .
- آسمان و ریسمان ؛ کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط.
- ریسمان بودن آسمان در چشم ؛ کنایه از عدم تمیز است . (آنندراج ) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود.
نظامی (از آنندراج ).
- ریسمان پاره کردن ؛ کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت . (از آنندراج ). از بیماری و مهلکه ٔ شدید خلاص یافتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 30).
- || ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن .
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی ؛ کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن . (از آنندراج ). خراب کردن شخصی را. (مجموعه ٔ مترادفات ص 139) :
چرخی که عجوز دهر می گرداند
ازبهر من و تو ریسمان می تابد.
امام قلی بختیاری (از آنندراج ).
- ریسمان خوردن ؛ کنایه از کوتاه کردن ، لیکن محاوره نیست . (آنندراج ) :
دل صاف در بند دنیا نباشد
بتدریج گوهر خورد ریسمان را.
صائب (از آنندراج ).
- ریسمان دادن ؛ کنایه از تعریف بیجا و غیرواقع کردن برای خجالت دادن به کسی . (آنندراج ) :
همچو کاغذ باد هرکس را هوایی درسر است
ازبرای سیر مردم ریسمانش می دهند.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
- ریسمان دراز کردن ؛ کنایه از فرصت و مهلت دادن . (آنندراج ) :
نوآموز را ریسمان کن دراز
نه بگسل که دیگر نبینیش باز.
سعدی (از آنندراج ).
- ریسمان در دهان یا دهن افکندن ؛ ظاهراً کنایه از تمکین و خاموشی گزیدن :
گه با چهار پیر زبان کرده در دهن
گه با دو طفل در دهن افکنده ریسمان .
خاقانی .
- ریسمان دفتر ؛ ریسمانی که جلد دفتر بدان بندند و آن را در عرف هند «دوری » خوانند. (آنندراج ) :
هنروری که ز خود بر حساب می باشد
کمند وحدت او ریسمان دفتر اوست .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
- ریسمان دیگران پنبه ساختن ؛ محنت برای دیگران کشیدن و خود به کام نرسیدن . میرزا محمد قزوینی در نثر خود نوشته . (آنندراج ).
- امثال :
به ریسمان پوسیده ٔ کسی در چاه شدن . (امثال و حکم دهخدا) :
ریسمانیست سست صورت جاه
تو بدین ریسمان مرو در چاه .
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
ریسمان دیگر پنبه مساز . (امثال و حکم دهخدا).
ریسمان سوخت و کجی اش بیرون نرفت . (از آنندراج ) (امثال و حکم دهخدا).
مارگزیده از ریسمان الیجه ، از ریسمان دورنگ ، یا از ریسمان سیاه و سفید می ترسد . (امثال و حکم دهخدا).
مویی به ریسمانی مدد است . (امثال و حکم دهخدا).
|| هر چیز رشته شده . (ناظم الاطباء). تار باریک که از پنبه و غیره می ریسند. (غیاث اللغات ). نخ از پنبه یا پشم . (یادداشت مؤلف ) :
آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی
گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان .
سوزنی .
هرچند رستم است درآید ز سهم تو
دشمن به چشم سوزن چون تار ریسمان .
خسروی .
ریسمان از رگ جان سازم و سوزن ز مژه
دیده را دوختن لعل قبا فرمایم .
خاقانی .
بر هر مژه در چو اشک داود
برکرده به ریسمان ببینم .
خاقانی .
ورز رنج تن بود وز درد سوک
ریسمان بگسست و هم بشکست دوک .
مولوی (از امثال و حکم ).
یک نگاهم بر سر مژگان تهی از اشک نیست
از گهر خالی نباشد ریسمان سوزنم .
ملاقاسم مشهدی (از آنندراج ).
کای که وقتی پنبه بودی در کتو
وقت دیگر ریسمان بودی و تار.
نظام قاری .
در پس چرخه زن پیر جهان تا بنشست
ریسمان سخن بکر در این طرز که رشت .
نظام قاری .
ز گوش پنبه برون آر ای کتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور.
نظام قاری .
- امثال :
هم ریسمان گسست هم دوک نشست ؛ دیگر ترمیم و دریافت ممکن نباشد. (امثال و حکم دهخدا).
|| طناب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) :
چاه را سر فروگرفت الحق
دلو را ریسمان گسست آخر.
خاقانی .
بدان قرابه ٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را.
خاقانی .
حلق بداندیش را وقت طناب است از آنک
گردن قرابه را هست نکو ریسمان .
خاقانی .
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان بر پاچه حاجت مرغ دست آموز را.
سعدی .
- ریسمان کشتی ؛ طناب سه چهارلایی که به آن کشتی را می کشند. (ناظم الاطباء).
- ریسمان گسل ؛ که ریسمان پاره کند. که طناب و بند بگسلد :
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو.
وحشی بافقی .
|| گناه . (از قاموس کتاب مقدس ).
ریسمان. ( اِ مرکب ) رشته و رسن. ( از غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). رشته ، مرکب است از ریس و مان که کلمه نسبت است و رسمان مخفف آن است. ( از آنندراج ). رسن. نخ تابیده از چند نخ. ( یادداشت مؤلف ). در تداول شوشتر رسمان گویند و به عربی غزل است. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) :
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان.
شده پنبه شان ریسمان دراز.
آن سر سبز و تازه همچو سداب.
معجز داود بین که آهن باف است.
برنتیجه سنگ وموم و ریسمان افشانده اند.
غمی را پنبه چون نتوان نهادن.
ز ریسمان متنفر بود گزیده مار.
بدین ریسمان باز در چه ْ مرو.
طفل به یک چوب و دو تا ریسمان.
من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان.
وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت.
- ریسمان بودن آسمان در چشم ؛ کنایه از عدم تمیز است. ( آنندراج ) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود.
- || ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن.
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی ؛ کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن. ( از آنندراج ). خراب کردن شخصی را. ( مجموعه مترادفات ص 139 ) :
شباهنگ گردید بر آسمان
گسسته ثریا سر ریسمان.
فردوسی.
شدندی شبانگه سوی خانه بازشده پنبه شان ریسمان دراز.
فردوسی.
از چه شد همچو ریسمان کهن آن سر سبز و تازه همچو سداب.
ناصرخسرو.
بافتن ریسمان نه معجزه باشدمعجز داود بین که آهن باف است.
خاقانی.
ماه تابان کوری پروانگان را بین که جان برنتیجه سنگ وموم و ریسمان افشانده اند.
خاقانی.
به صد غم ریسمان جان گسسته ست غمی را پنبه چون نتوان نهادن.
خاقانی.
من آزموده ام این رنج و دیده این سختی ز ریسمان متنفر بود گزیده مار.
سعدی.
به طراری زلفم از ره مروبدین ریسمان باز در چه ْ مرو.
خواجو ( از امثال و حکم ).
هست عیان تا چه سواری کندطفل به یک چوب و دو تا ریسمان.
مکتبی شیرازی.
لیک با او شمع صحبت درنمی گیرد از آنک من سخن از آسمان می گویم او از ریسمان.
اوحدی سبزواری ( از امثال و حکم ).
- آسمان را از ریسمان نشناختن ؛ بسیار گول و نادان بودن. ناآشنا به امور و علوم بودن : وانکه او پنبه از کتان نشناخت
آسمان را ز ریسمان نشناخت.
نظامی.
- آسمان و ریسمان ؛ کنایه است از سخن دراز و بیهوده و نامربوط.- ریسمان بودن آسمان در چشم ؛ کنایه از عدم تمیز است. ( آنندراج ) :
ملک از مستی آن ساعت چنان بود
که در چشم آسمانش ریسمان بود.
نظامی ( از آنندراج ).
- ریسمان پاره کردن ؛ کنایه از شفا یافتن از بیماری سخت. ( از آنندراج ). از بیماری و مهلکه شدید خلاص یافتن. ( مجموعه مترادفات ص 30 ).- || ناگهان به خشم آمدن و بر کسی تاختن.
- ریسمان تافتن یا تابیدن بهر کسی یا برای کسی یا بر کسی ؛ کنایه از فکر برای تخریب یا هلاک کسی کردن. ( از آنندراج ). خراب کردن شخصی را. ( مجموعه مترادفات ص 139 ) :
فرهنگ عمید
رشتۀ بلند کلفتی که از پشم یا پنبه تابیده باشند.
دانشنامه عمومی
دانشنامه اسلامی
گویش اصفهانی
تکیه ای: rismun
طاری: resmun
طامه ای: rismun
طرقی: resmun
کشه ای: resmun
نطنزی: rismun
واژه نامه بختیاریکا
تال؛ رِشتِن
جدول کلمات
حبل
پیشنهاد کاربران
جادگران عصا و ریسمان بینداختند مار شد، موسی ع عصا بینداخت ماری بزرگ شد و مارها را بخورد.
کنایه از عصا راهنمایی و کنایه از ریسمان بندها و دروغهای جادوگران است که به صورت مار و ابلیس و شیطان برای در بند نگاه داشتن مردم بکار می برند و موسی ع با عصای راهنمایی خود آنها را از بین برد و کلام وحدت یهوه را بیان کرد.
کنایه از عصا راهنمایی و کنایه از ریسمان بندها و دروغهای جادوگران است که به صورت مار و ابلیس و شیطان برای در بند نگاه داشتن مردم بکار می برند و موسی ع با عصای راهنمایی خود آنها را از بین برد و کلام وحدت یهوه را بیان کرد.
توب
اگر در آینده دور و نزدیک تلسکوپ های نسل فعلی و نسل های آینده یک سطح هندسی غول پیکر و عظیم الشان را مشاهده نمودند، بدانید و آگاه باشید که سیمرغ وجود احتمالی ( خیلی ضعیف ) آنرا در همین جا و همین لحظه از قبل پیش بینی نموده است و نامگذاری آن غول پیکر سطحی هم توسط سیمرغ صورت گرفته است و جزو موروثیات این مرغ ملکوتی می باشد، که در طول تاریخ و طی اعصار جهت استراحتی کوتاه در آشیانه رایانه ای خود در قله کوه افسانه ای قاف ، سفیر دو آوای خویش را به اسرافیل تحت عنوان صور و یا شیپور در رسم وام دهی ، به وام داده بود و هم اکنون پس از استراحت ، سفیر خودرا از اسرافیل پس گرفته است.
طوریکه مشاهده کردیم اگر دانشمند بزرگ ریاضی فیزیک عصر جدید، با صندلی چرخدار و روان خود، بطور تفننی و انجام یک آزمایش خیالی که آیا سقف یا گنبد نیوتون قابل تونل زدن و عبور کردن است یا نه ( البته آن دانشمند ارزشمند در قید حیاط به سقف و گنبد مطلق ( اما محدود ) ) نیوتون باور نداشت و به گنبد نسبی انشتین نظر مبارک خود را معطوف داشته بود. هر انیشمند دیگری ( بخصوص اندیشمندان دینی ) که حالت فلجی اورا از دوران ناجوانی تا لحظه گذر ، تجربه می کرد ، نه تنها خدارا منکر نمی شد، بلکه اورا از اریکه آسمانی به زمین میکشید و اورا روی زمین پهن می کرد و با صندلی چرخ دار خود بار ها و بارها روی سر و گردن او عبور میکرد و گردنش را قطع میکرد و جمجمه اش را له و لورده میکرد، بابت انتقام از آن تقدیر جسمی . این تقدیر عظیم روحی عظیم همه شاهد آنیم.
طی این آزمایش با صندلی چرخ دار و روانش با سرعتی برابر با ۶۰۰ هزار کیلومتر ( یعنی با سرعت دور شدن دو ذره یا دو موج بسته نوری یا دو فوتون که هر کدام با سرعت نور در یک لحظه از کنار هم و در دو جهت مخالف هم میگذرند و مسیر آنها پس از عبور از نقطه ناچیز تماس به اندازه طول پلانک به سمت چپ یا راست همدیگر خم می شوند ) به پرواز در آید و پس از عبور از گنبد نسبی انشتاین و پس از طی فاصله بین این دو سقف سر انجام به گنبد ساکن نیوتون بر خورد کند، اگر از خاصیت الاستیسیته یا به زبان خودمان انعطاف پذیری برخوردار نباشد که بتواند بعد از عمل ضربه زدن و ضربه خوردن متقابل بجای اولیه خود باز گردد، وجود مبارک خود و صندلی چرخ دار و روانش به یک سطح بزرگ هندسی تبدیل خواهد گشت و چون آن سقف چسب ناپذیر است، لذا آن سطح از سقف بر اثر واکنش ضد ضربه جدا میشود و به سمت فضای درونی کیهان به ملق خوردن و وارو زدن مشغول میشود تا اینکه یک روزی در آینده های دور دست تلسکوپ نزول اورا از سقف انشتین به درون گنبد نسبی مشاهده نمایند و قدم مبارک اورا خیر تقدیم نمایند. خطوط یک بعدی هندسی با چشم قابل رویئت نیستند اما سطوح دو بعدی هندسی قابل رویئت؟
طوریکه مشاهده کردیم اگر دانشمند بزرگ ریاضی فیزیک عصر جدید، با صندلی چرخدار و روان خود، بطور تفننی و انجام یک آزمایش خیالی که آیا سقف یا گنبد نیوتون قابل تونل زدن و عبور کردن است یا نه ( البته آن دانشمند ارزشمند در قید حیاط به سقف و گنبد مطلق ( اما محدود ) ) نیوتون باور نداشت و به گنبد نسبی انشتین نظر مبارک خود را معطوف داشته بود. هر انیشمند دیگری ( بخصوص اندیشمندان دینی ) که حالت فلجی اورا از دوران ناجوانی تا لحظه گذر ، تجربه می کرد ، نه تنها خدارا منکر نمی شد، بلکه اورا از اریکه آسمانی به زمین میکشید و اورا روی زمین پهن می کرد و با صندلی چرخ دار خود بار ها و بارها روی سر و گردن او عبور میکرد و گردنش را قطع میکرد و جمجمه اش را له و لورده میکرد، بابت انتقام از آن تقدیر جسمی . این تقدیر عظیم روحی عظیم همه شاهد آنیم.
طی این آزمایش با صندلی چرخ دار و روانش با سرعتی برابر با ۶۰۰ هزار کیلومتر ( یعنی با سرعت دور شدن دو ذره یا دو موج بسته نوری یا دو فوتون که هر کدام با سرعت نور در یک لحظه از کنار هم و در دو جهت مخالف هم میگذرند و مسیر آنها پس از عبور از نقطه ناچیز تماس به اندازه طول پلانک به سمت چپ یا راست همدیگر خم می شوند ) به پرواز در آید و پس از عبور از گنبد نسبی انشتاین و پس از طی فاصله بین این دو سقف سر انجام به گنبد ساکن نیوتون بر خورد کند، اگر از خاصیت الاستیسیته یا به زبان خودمان انعطاف پذیری برخوردار نباشد که بتواند بعد از عمل ضربه زدن و ضربه خوردن متقابل بجای اولیه خود باز گردد، وجود مبارک خود و صندلی چرخ دار و روانش به یک سطح بزرگ هندسی تبدیل خواهد گشت و چون آن سقف چسب ناپذیر است، لذا آن سطح از سقف بر اثر واکنش ضد ضربه جدا میشود و به سمت فضای درونی کیهان به ملق خوردن و وارو زدن مشغول میشود تا اینکه یک روزی در آینده های دور دست تلسکوپ نزول اورا از سقف انشتین به درون گنبد نسبی مشاهده نمایند و قدم مبارک اورا خیر تقدیم نمایند. خطوط یک بعدی هندسی با چشم قابل رویئت نیستند اما سطوح دو بعدی هندسی قابل رویئت؟
بند، تار، حبل، رسن، رشته، طناب، مقود، نخ
طنب
رشا
اگر چه استادِ گرامی - دهخدا - "مان" در "ریسمان" را "کلمه نسبت" می داند ولی به نظر عقلانی تر می آید که این واژه ( یا بهتر است بگوییم پسوند ) "نشان دهنده انجام شدن کاری " یا "نتیجه انجامیدن آن کار" باشد.
یعنی ریسمان =" چیزی است که ریسیده شده" نه "چیزی که مربوط به ریسیدن است"
و بر اساس همین منطق، و البته مانستگی آوایی، واژه ساختمان ( آوایانه مانند آپارتمان ) به معنی "چیزی که ساخته شده" برساخته شده.
البته این اِنگاره و فرض بنده است.
یعنی ریسمان =" چیزی است که ریسیده شده" نه "چیزی که مربوط به ریسیدن است"
و بر اساس همین منطق، و البته مانستگی آوایی، واژه ساختمان ( آوایانه مانند آپارتمان ) به معنی "چیزی که ساخته شده" برساخته شده.
البته این اِنگاره و فرض بنده است.
بند. . . .
کلمات دیگر: