کلمه جو
صفحه اصلی

غوری

فارسی به انگلیسی

meditative

فرهنگ فارسی

( اسم ) آوندی چینی یا گلی و یا فلزی دارای لوله که در آن چای و مانند آن دم کنند . توضیح بعضی این کلمه را بدین معنی منسوب به غور دانند .
محمد ابن فارس ابن محمد غوری معروف به ابن باغندی .

لغت نامه دهخدا

غوری . [ ] (اِخ ) مبارک شاه بن حسین مرورودی . ملقب به فخر الدولة و الدین . وی از رجال و صدر بزرگ غوریان بود. در دربار پادشاهان غوری ، مانند سلطان علأالدین و پسرش سیف الدین و سلطان اعظم غیاث الدین و شهاب الدین بسیار تقرب داشت . قصاید و رباعیات او به لطافت و سلاست مشهور است . تاریخ ملوک غوریه را در مثنوی به بحر متقارب به نظم آورده است که ابیاتی از آن در دست است . قطعه ای از آن را معین الدین اسفزاری در روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات (ج 1 صص 356 - 357) آورده است ، و معلوم نیست که اصل آن باقی است یا از میان رفته است . وفات او به سال 602 هَ . ق . واقع شد. قصیده ای در مدح ملک سیف الدین خسرو جبال گفته است بمطلع:
دست صبا برگشاد، روی عروس بهار
بر سر او چشم ابر، کرد ز ژاله نثار.
هنگامی که از حضرت سیستان به رسالت آمده بود، امیر اجل ظهیرالدین نصر سموری نزد او قطعه ای فرستاد، که مطلع آن این است :
از ادای شکر انعامش چنان عاجز شدم
کین زمان صد خجلت از طبع سخنور میبرم .
و مبارک شاه قطعه ای به مطلع زیر در جواب وی فرستاد:
ای سخاگستر سخن پرور ظهیر دین حق
چشمه ٔ حیوان ز لطفت در عرق تر میرود.
این غزل نیز از اوست :
آنگه که خواب بود ترا دل بخواب دید
در تیره شب به دیده ٔ جان آفتاب دید
جانی پر از نشاط ترا در کنار یافت
گوشی پر از سماع به کف بر شراب دید
فریاد از آن مقام که بیدار گشت دل
و آگاه شد که این همه دولت بخواب دید
زلفش ندید در کف و از دست روزگار
نزدیک شد که بگسلد، از بس که تاب دید.
دو رباعی زیر نیز از اوست :
باز این دل دیوانه هوا خواهد کرد
هر لحظه به هر موی ندا خواهد کرد
روزی دو سه از عشق مگر آسوده ست
آن را به بلا کنون قضا خواهد کرد.
دل در سر زلفت آرمیدن خو کرد
هر لحظه به هر سوی دویدن خو کرد
چون موی شدم نزد منش بازفرست
اکنون که به موی بر دویدن خو کرد.
(از لباب الالباب چ 1335 چ سعید نفیسی صص 113- 117 و 591 به اختصار). و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 825 شود.


غوری . (اِخ ) (امیر...) ابن غیاث الدین . او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433 - 434 شود.


غوری . (اِخ ) محمدبن سام بن حسین . ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح . رجوع به غیاث الدین غوری محمدبن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، 411 و 825 شود.


غوری . (اِخ ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود.


غوری . [ ] (اِخ ) حسین بن خرمین غوری . سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت . رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود.


غوری . [ ] (اِخ ) فارس بن محمدبن محمودبن عیسی غوری . وی از اهل بغداد بود و شاید غوری الاصل است . از احمدبن عبدالخالق وراق و محمدبن سلیمان باغندی و دیگران روایت کرد، و پسرش ابوالفرج محمد، و نیز ابوالحسن بن رزق بزار و دیگران از او روایت دارند. وی ثقه بود، و به سال 348 هَ .ق . درگذشت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182).


غوری . [ ] (اِخ ) محمدبن فارس بن محمد غوری . معروف به ابن باغندی . وی از ابوحسین احمدبن جعفربن محمدبن منادی و علی بن محمد مصری و احمدبن سلیمان نجاد و دیگران حدیث شنید، و محمدبن مخلد و ابوبکر خطیب از وی روایت کنند. او مردی نیکوکار و دیندار و صدوق بود، در جامع «المهدی » املاء میکرد و به شعبان سال 409 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ذیل غور).


غوری . [ ] (ص نسبی )منسوب به غور که بلادی است در کوههایی قریب هرات . (از انساب سمعانی ). ساکن غور. اهل غور. رجوع به غور. (اِخ ) شود : امیر، دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). مردم غوری چون مور و ملخ بدان کوه پدید آمدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 112). پنج هزار درم و پنج پاره جامه صلت بستد و اسبی غوری . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 549).
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک .

خاقانی .


غوری تند را اشارت کرد
تا مرا نیز خانه غارت کرد.

نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 223).


وزین غوری غلامی نیز چون قند
ز غوره کرد غارت خوشه ای چند.

نظامی .



غوری . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است .شغل اهالی زراعت و قالیبافی است . پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


غوری . [ غ َ را ] (ع اِ) تک هر چیزی . (منتهی الارب ). قعر هر چیز. (از اقرب الموارد).


غوری . [ غ ُ ] (اِخ ) قصبه ای است در ایالت تفلیس از قفقاز که در 93هزارگزی شمال غربی تفلیس ، کنار رودخانه ٔ کور قرار دارد. مردم آن گرجی هستند و به قوم «اوست » منسوبند. چارپایان و انگور فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).


غوری .(اِ) آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند . قوری . (ناظم الاطباء). رجوع به قوری شود.


غوری.( اِ ) آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند . قوری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوری شود.

غوری. [ غ َ را ] ( ع اِ ) تک هر چیزی. ( منتهی الارب ). قعر هر چیز. ( از اقرب الموارد ).

غوری. [ ] ( ص نسبی )منسوب به غور که بلادی است در کوههایی قریب هرات. ( از انساب سمعانی ). ساکن غور. اهل غور. رجوع به غور. ( اِخ ) شود : امیر، دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111 ). مردم غوری چون مور و ملخ بدان کوه پدید آمدند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 112 ). پنج هزار درم و پنج پاره جامه صلت بستد و اسبی غوری. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 549 ).
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک.
خاقانی.
غوری تند را اشارت کرد
تا مرا نیز خانه غارت کرد.
نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 223 ).
وزین غوری غلامی نیز چون قند
ز غوره کرد غارت خوشه ای چند.
نظامی.

غوری. ( اِخ ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود.

غوری. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنه آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است.شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

غوری. [ غ ُ ] ( اِخ ) قصبه ای است در ایالت تفلیس از قفقاز که در 93هزارگزی شمال غربی تفلیس ، کنار رودخانه کور قرار دارد. مردم آن گرجی هستند و به قوم «اوست » منسوبند. چارپایان و انگور فراوان دارد. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

غوری. ( اِخ ) ( امیر... ) ابن غیاث الدین. او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433 - 434 شود.

غوری. [ ] ( اِخ ) حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود.

غوری. [ ] ( اِخ ) فارس بن محمدبن محمودبن عیسی غوری. وی از اهل بغداد بود و شاید غوری الاصل است. از احمدبن عبدالخالق وراق و محمدبن سلیمان باغندی و دیگران روایت کرد، و پسرش ابوالفرج محمد، و نیز ابوالحسن بن رزق بزار و دیگران از او روایت دارند. وی ثقه بود، و به سال 348 هَ.ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182 ).

فرهنگ عمید

= قوری
۱. از مردم غور.
۲. تهیه شده در غور.

قوری#NAME?


۱. از مردم غور.
۲. تهیه‌شده در غور.


دانشنامه عمومی

غوری (نی ریز). غوری (مشکان)، روستایی از توابع بخش مشکان ( پشتکوه سابق) شهرستان نی ریز در استان فارس ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان ده چاه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۰۹۵ نفر (۲۹۹خانوار) بوده است.

پیشنهاد کاربران

غوری گل : گل سفت لگد مال شده را غوری گل گویند . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

غوری : اهل ولایت غور ، ظاهراً غلامان غوری در خشونت و تندی معروف بوده اند .
غوریی تند را اشارت کرد
تا مرا نیز خانه غارت کرد
معنی : به یک غلام غوری تند مزاج دستور داد تا خانه ی مرا غارت کند .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 597 )


کلمات دیگر: