مترادف کاسه : پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس
کاسه
مترادف کاسه : پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس
فارسی به انگلیسی
bowl, porringer, calyx, cup, belly, carapace
bowl, jackpot, Pan
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پیاله، تاس، جام، راک، ساغر، ظرف، قدح، کاس
فرهنگ فارسی
مجموعۀ کاسبرگهای یک گل * مصوب فرهنگستان اول
( اسم ) ۱ - ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند سکره توضیح پیال. خرد را [ جام ] نام است و کلان را [ کاسه ] و متوسط را [ نیم کاسه ] و [ نصفی ] ( خان آرزو بنقل بهار عجم برهان : لغات متفرق. پایان کتاب ) : [ و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق ) . ( حدود العالم ) یا ترکیبات اسمی : کاسه آتشین . آفتاب . یا از آش داغ تر . دای. مهربانتر از مادر . یا کاسه بزیر کاسه ( کاس ) . ( کشتی ) . فنی است از کشتی بدین نحو که چان. خود را بجان. حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف زدن و از جای برداشتن است : [ چه خوری غص. گردون و غم تلواسش قامت افراختهای کاسه بزیر کاسش ] . ( میر نجات ) یا کاس. تنباکو . نم کن یا کاسه چشم . هر یک از دو حفر. استخوانی که در طرفین حفره های بینی در بالای استخوان فک اعلی و پایین قاعد. کاس. سر قرار دارد . هر یک از آنها بشکل هرم مربع القاعده ایست که قاعد. آن در جلو و راسش در عقب میباشد . کنار قاعد. کاس. چشم را لبه یا حدقه نامند . استخوانهایی که در تشکیل حفر. کاس. چشم شرکت میکنند عبارتند از : استخوانهای پیشانی اشکی بالهای استخوان خفاشی استخوان گونه تیغ. کاغذی استخوان پرویزنی استخوان کامی استخوان فک اعلی . در کاس. چشم کر. چشم و عضلات و عروق و اعصاب مربوط به چشم قرار دارند حفر. کاسه چشمی چشم خانه . یا کاس. در یوزه . کاس. گدایی : [ کاس. در یوزه سازد دید. یعقوب را ماه کنعان در هوای نکهت پیراهنش ] . ( صائب ) یا کاس. رنگ . ۱ - پیال. رنگ . ۲ - صدف رنگ . یا کاس. زانو . آیین. زانو رضفه کشکک : [ جام جم آیینه دار کاس. زانوی ماست ما چو طفلان هر طرف بهر تماشا میرویم ] . ( صائب ) یا کاس. سر . جعبه ای استخوانی است که دماغ را در بر دارد و مانند ظرفی سر بسته است و اسکلت سر را درذی فقاران بوجود میاورد . در انسان بشکل بیضی است و در دیگر حیوانات ذی فقار شکلش فرق میکند ولی در هم. ذی فقاران کاس. سرمخ یا دماغ را در بر دارد . در انسان کاس. سر یک بیضی کامل نیست بلکه قسمت عقب سر وسیع تر از جلو ( قسمت پیشانی ) است . محور کاس. سر از جلو بعقب کشیده شده و قسمت تحتانیش تقریبا مسطح است . کاس. سر دارای دو قسمت است : یکی فوقانی بنام سقف و دیگری تحتانی بنام قاعده حد فاصل این دو قسمت خطی است که از شیار بینی پیشانی تا بر جستگی پشت سری خارجی کشیده میشود و از قوسهای کاسه چشمی و وجنه یی و خط منحنی پشت سری فوقانی عبور میکند . سقف کاس. سر از استخوانهای آهیانه ( قحفین ) و استخوان پیشانی و استخوان پشت سری ( قمحدره ) و قسمتی از استخوانهای گیجگاه ( صدغین ) درست شده است و قاعد. کاس. سر از استخوان پرویزنی غربالی و خفاشی و پشت سری دو استخوان گیجگاهی ( صدغین ) ساخته شده است . سقف کاس. سر از خارج با پوست سر و از داخل با اغشی. مغز مجاور است . قاعد. کاس. سر دارای دو قسمت درون سری و برون سری است . قسمت درون - سری دارای سه طبقه است : طبق. فوقانی یاقدامی و طبق. میانی که در آنها نیمکره - های مغز قرار گرفته و طبق. خلفی که در آن مخچه جایگیر شده است . حد فاصل بین طبق. قدامی و میانی کنار خلفی بال کوچک شب پره ( خفاشی ) است و حد فاصل بین طبق. میانی و خلفی کنار فوقانی استخوان خاره است ( استخوان خاره قسمتی از استخوان گیجگاهی است که در امتداد مجرای گوش خارجی و بطرف داخل و جلو ممتد است ) . در قاعد. کاس. سر سوراخهای زیادی دیده میشود که از آنها عروق و اعصاب مختلف میگذرند . عدهای از این سوراخهابخارج مربوطند . قسمتی از سطح برون سری قاعد. کاس. سر در تشکیل حفره های مشترک بین صورت و سر دخالت میکند و عضلات زیادی باین قسمت برون سری متصل میشود جمجمه قحف : [ روزی که چرخ از کل ما کوزه ها کند زنهار کاس. سر ما پر شراب کن ] . ( حافظ ) یا کاس. سر نگون . ۱ - مفلس تهیدست : [ حباب را نبود جز خیال پوچ بسر هوا پرستی این کاسه سر نگون پیداست ] . ( خان خالص ) ۲ - آسمان . ۳ - مرد باهمت . یا کاس. غریبان . کاس. گدایان که در گوش. آن حلقه ایست که آنرا بکمر می آویختند : [ هم دیده ای که از جان در گاه سیف دین را چون کاس. غریبان حلقه بگوشم ایدر ] . ( خاقانی ) یا کاس. فغفور . پیال. چینی . یا کاس. گدایی . کاس. غریبان : [ آنرا که نیست قسمت از آرزو خدایی دایم گرسنه چشمست چون کاس. گدایی ] . ( صائب ) یا کاس. گردان . آسمان . یا کاس. گردون . آفتاب . یا کاس. ( کاسه ) گرمتر از آش . ۱ - شخصی که در کار دیگری بیش از خود او علاقه بخرج دهد . ۲ - کسی که بامری محال دست یازد : [ بر سر خوان وصل مهر ویان کاسه از آش گرمتر ماییم ] . ( ظهوری ) یا کاس. مهتابی . آیینه ای بود که از بالای برج میدان جنگ را روشن میکرده لنتر : [ کاسه های مهتابی در جمیع بروج روشن نموده که صحرا و قلعه مانند روز روشن گردید ] . ( مجمل التواریخ . گلستانه ) یا کاس. مینا . آسمان . یا کاس. نبات . نبات که بشکل کاسه ساخته شده باشد یا با کاسه بدان شکل داده باشند . یا کاس. نرگس . جام نرگس . یا کاس. نگون . آسمان . یا کاسه و کوزه . ۱ - کاسه ها و کوزه های خانه . ۲ - اثاث البیت : [ ای کز سر سبلتت رئیسی پیداست از کاسه و کوزه ات خسیسی پیداست ] . ( رهی شاپور ) کاسه و کوزه را بسر کسی شکستن . یا کاس. همسایه . کاسه ای که بعاریت گرفته باشند ( بود کاسه در پیش همسایه قرض . میر یحیی شیرازی ) . یا کاسه یوز . کاس. غریبان : [ خم دف حلقه بگوشی چون کاس. یوز کاهو و گورش با شیر نر آمیخته اند ] . ( خاقانی ) یا ترکیبات فعلی : کاسه انداختن اسب . سم زدن اسب بر زمین . یا کاسه بچین بردن . مثل است نظیر [ زیره بکرمان بردن ] : [ که می برد بعراق این بضاعت مزجات چنانکه زیره بکرمان برند و کاسه بچین ? ] ( سعدی ) یا کاسه بخون ( در خون ) زدن . خون خوردن : [ صائب بخون دل نزند کاسه چون کند هر کس که نیست دست بجام لبالبش ] . ( صائب ) یا کاسه بر سر شکستن . مورد افشای راز شدن ( یا کردن ) کسی . یا کاسه بر سر کسی شکستن . رسوا کردن او را قدح بر سر کسی شکستن : [ پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاس. زاهد مبادا بر سر ما بشکند ] . ( محمد قلی سلیم ) یا کاسه بر کف داشتن . گدایی کردن : [ بگاه نغم. طنبور کاسه بر کف دست گدای نال. شهناز کردهای ما را ] . ( میر نجات ) یا کاسه بسر ( بر سر ) کشیدن . لا جرعه نوشیدن : [ چو زنگیی که کاس. شیری بسر کشد شام سیاه هجر فرو برد روز را ] . ( میرزا وحید ) کاسه پیش کسی بند کردن . بامید منفعت بخان. بزرگی رفت و آمد کردن . یا کاس. چشم در دست داشتن . همیشه مردد و از بخت شاکی بودن . یا کاسه در پیش ( یا : در پیش کف ) کسی داشتن . احتیاج خود پیش کسی بردن : [ چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند ] . ( نظیری ) یا کاسه در زیر نیم کاسه بودن . ۱ - موضوعی پنهانی در میان بودن . ۲ - حیلهای در کار بودن . یا کاسه ( در ) زیر نیم کاسه یافتن . حقه و فریب کسی را پیدا کردن و ظاهر ساختن . یا کاسه کجا بر ( برم ) . کسی که نا خوانده بر خوان مردم ظاهر شود و بدین نحو روزگار گذراند کاسه لیس : [ آنجا که خوان همتت آراست روزگار این هفت طاس گردون کاسه کجا برند ] . ( کمال اصفهانی ) یا کاسه کجانه . ۱ - کسی که طفیلی بر خوان مردم حاضر شود . ۲ - کسی که بنادانی یا فضولی یا برای تملق در کاری دخالت کند : [ بو الفضولان برای تمکین را همه کاسه کجانهم دین را ] . ( سنائی ) یا کاسه و کوزه را سر ( بسر ) کسی شکستن . ۱ - با وجود بیگناهی او هم. تقصیرها را بدو نسبت دادن . ۲ - سر او تلافی خطای دیگران را در آوردن . یا کاسه ها بهم خوردن . هنگامه ها و غوغای عظیم پیدا شدن : [ دست رد بر سر معیوب جهان هم مگذار کاسه ها خورد بهم تاکشفی پیداشد ] . ( محسن تاثیر ) یا کاسه همسایه کردن . طعامی پخته برای همسایه فرستادن از ما حضر قسمتی برای همسایه فرستادن ۲ - طبل کوس نقار. بزرگ : [ دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار ] . ( فرخی ) توضیح نسخه بدل کاسه [ کوس ] است . [ صوفیان ... آب شب و روز در سماع دهل و کاسه و خرنای و طبل در رقص آمده ... ] . ( جوامع الحکایات ) ۳ - شکم تار و سه تار و کمانچه و غیره . ۴ - حق. گل
فرهنگ معین
(س ) [ ازع . ] (اِ.) 1 - پیاله ، ظرف . 2 - کوس . 3 - بیرونی ترین پوشش گل . ؛~ی داغ تر از آش کنایه از: واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند. ؛~ ای زیر نیم ~بودن کنایه از: نیرنگی در کار بودن . ؛ ~کوزة کسی را به هم زدن کنایه از: شر و فساد و خرابی بار آوردن .
لغت نامه دهخدا
که چون شاه کسری خورش خواستی
یکی خوان زرّین بیاراستی
سه کاسه نهادی برو از گهر
به دستار زربفت پوشیده سر.
کز کاسه سر کاسه بود سفره خوان را.
ترک کن تا ماند این تقریر خام.
کیسه ٔبیش تر از کان که شنید.
خود صفت خویش ادا میکند.
- کاسه به خون زدن و در خون زدن ؛ خون خوردن. ( آنندراج ) :
صائب بخون دل نزند کاسه چون کند
هر کس که نیست دست بجام لبالبش.
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس.
چنان ز ناله مستانه بی تو نالیدم
که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست.
کاسه زاهد مبادا بر سر ما بشکند.
- کاسه بر کف داشتن ؛ برای دریوزه کردن بود. ( آنندراج ) :
پگاه نغمه طنبور کاسه بر کف دست
گدای ناله شهناز کرده ای ما را.
که چون شاه کسری خورش خواستی
یکی خوان زرّین بیاراستی
سه کاسه نهادی برو از گهر
به دستار زربفت پوشیده سر.
فردوسی .
شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسه ٔ سر کاسه بود سفره ٔ خوان را.
انوری .
کاسه ٔ خاصان منه در پیش عام
ترک کن تا ماند این تقریر خام .
مولوی .
کاسه ٔ گرمتر از آش که دید
کیسه ٔبیش تر از کان که شنید.
جامی (امثال و حکم ).
کاسه ٔ چینی که صدا میکند
خود صفت خویش ادا میکند.
؟ (جامع التمثیل ).
قطیمه ؛ کاسه ای از طعام . (منتهی الارب ).
- کاسه به خون زدن و در خون زدن ؛ خون خوردن . (آنندراج ) :
صائب بخون دل نزند کاسه چون کند
هر کس که نیست دست بجام لبالبش .
صائب (از آنندراج ).
کاسه در خون جگرداران عالم میزند
از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس .
صائب (از آنندراج ).
- کاسه بر سر شکستن ؛ مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن ، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است . (آنندراج ) :
چنان ز ناله ٔ مستانه بی تو نالیدم
که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست .
محسن تأثیر.
پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم
کاسه ٔ زاهد مبادا بر سر ما بشکند.
محمدقلی سلیم .
و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 259 شود.
- کاسه بر کف داشتن ؛ برای دریوزه کردن بود. (آنندراج ) :
پگاه نغمه ٔ طنبور کاسه بر کف دست
گدای ناله ٔ شهناز کرده ای ما را.
میرنجات .
- کاسه به زیر کاسه ؛ فنی از کشتی که چانه ٔ خود را بچانه ٔ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است . (آنندراج ) :
چه خوری غصه ٔ گردون و غم تلواسش
قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش .
میرنجات .
- کاسه به سر و بر سر کشیدن ؛ از عالم ساغر بر سر کشیدن . (آنندراج ) :
وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد
صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
چون زنگیی که کاسه ٔ شیری بسر کشد
شام سیاه هجر فرو برد روز را.
میرزا وحید (از آنندراج ).
- کاسه ٔ پنیر و کاسه ٔ جغرات ؛ کنایه از ماه بدر است . (ناظم الاطباء).
- کاسه پیش کسی بند کردن ؛ خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است . (آنندراج ). و رجوع به «کاسه بند کردن » شود. و نیز به مجموعه ٔ مترادفات ص 136.
- کاسه ٔ چه کنم در دست داشتن ؛ همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن . مثال : فلان همیشه کاسه ٔ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود.
- کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن ؛ احتیاج خود پیش کسی بردن . (آنندراج ) :
چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند
کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند.
نظیری .
رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم
گلی است داغ که مخصوص گلستان منست .
(از آنندراج ).
- کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن ؛ فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن . (غیاث ) (آنندراج ).
- کاسه کجا بر و کاسه کجا نه ؛ کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغه ٔ متکلم استعمال کنند. (آنندراج ) :
آنجا که خوان همتت آراست روزگار
این هفت طاس گردون کاسه کجا برند.
کمال اصفهانی (از آنندراج ).
- کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن ؛ کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ) :
در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد
گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد.
میرزا جلال .
چگونه کاسه ٔ پرزهر ناز را نوشند
جماعتی که بدآموز نعمت و نازند.
صائب .
ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین
کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم .
صائب .
- امثال :
کاسه ٔ آسمان ترک دارد .
کاسه جایی رود که بازآرد قدح .
|| بمعنی طبل و کوس و نقاره ٔ بزرگ هم آمده است . (برهان ) :
دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند
تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93).
گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست
کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند.
ادیب صابر.
|| شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره . (ناظم الاطباء).
- کاسه بردار :
چو دیده به طنبوره و تار او
ز رغبت شدی کاسه بردار او.
ملاطغرا (آنندراج ).
- کاسه ٔ نرگس ؛ جام گل نرگس :
از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست
همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست .
نورالعین واقف (از آنندراج ).
|| کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
٢. (زیست شناسی ) حقۀ گل، کالیس.
* کاسهٴ سر: (زیست شناسی ) جمجمه، استخوان سر: روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند / زنهار کاسهٴ سر ما پرشراب کن (حافظ: ۷۹۲ ).
* کاسهٴ زانو: (زیست شناسی ) استخوان روی مفصل زانو، آیینۀ زانو، سر زانو، کشکک.
* کاسهٴ گُل: (زیست شناسی ) مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس.
١. ظرف سفالی یا چینی توگود که در آن غذا میخورند.
٢. (زیستشناسی) حقۀ گل؛ کالیس.
〈 کاسهٴ سر: (زیستشناسی) جمجمه؛ استخوان سر: ◻︎ روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند / زنهار کاسهٴ سر ما پرشراب کن (حافظ: ۷۹۲).
〈 کاسهٴ زانو: (زیستشناسی) استخوان روی مفصل زانو؛ آیینۀ زانو؛ سر زانو؛ کشکک.
〈 کاسهٴ گُل: (زیستشناسی) مجموعۀ کاسبرگها؛ کالیس.
دانشنامه عمومی
کاسه داغ تر از آش (مبالغه در کار)
کاسه به خون زدن (خون دل خوردن)
کاسه (و کوزه) را بر سر کسی شکستن. (رسواکردن کسی و تقصیر را بر گردن کسی انداختن.)
کاسه به دست گرفتن. (دریوزگی و گدایی کردن.)
کاسه «چه کنم؟» در دست داشتن. (مردد بودن.)
کاسه زیر نیم کاسه. (فریب دادن)
کاسه جایی رود که باز آرد قدح. (چشمداشت داشتن و نان قرض دادن.)
کاسه لیسی کردن.
لبریز شدن کاسه صبر.
کاسه به چین بردن. (مانند زیره به کرمان بردن.)
استفاده از کاسه در زندگی انسان، قدمتی هزاران ساله داشته و به دوران نوسنگی باز می گردد. در یونان باستان از کاسه های کوچکی مانند پیاله برای ساغرریزی (ریختن شراب به قصد عبادت) استفاده می شده است.
امروزه کاسه در انواع چینی، فلزی، سرامیک، بلور، ملامین، آرکوپال، پیرکس و سفال، مورد استفاده روزمره است. به اعتقاد برخی کارشناسان، استفاده غذاخوری از کاسه سفالی و سرامیک با رنگ آبی، به دلیل وجود ترکیبات سرب، احتمال مسمومیت غذایی را به همراه دارد. کاسه آلومینیمی (روحی) نیز ممکن است موجب بروز یبوست، اختلالات گوارشی، پوکی استخوان، آلزایمر، غش و کم خونی بشود. برخی از این مشکلات در استفاده از کاسه مسی نیز ممکن است بروز نماید. در بهداشتی بودن استفاده از کاسه های ملامین میان کارشناسان اختلاف نظر وجود دارد. در عوض کاسه های چینی، آرکوپال و استیل، از نظر اغلب کارشناسان سالم تشخیص داده شده اند.
واژه کاسه ماخوذ از کاس عربی است. به کاسه بزرگ قدح گفته می شود. کاسه کوچک نیز پیاله نام دارد. واژه کاسه همچنین به معنی طبل و دهل و نقاره نیز به کار برده شده است. همچنین به بخش توخالی برخی سازهای زهی مانند تار نیز کاسه گفته می شود. کلمه کاسه در ترکیب های زیادی همچون «کاسه توالت»، «کاسه چشم» و کاسه نمد به کار رفته است.
دانشنامه آزاد فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
گویش اصفهانی
تکیه ای: kâsa
طاری: kâsa
طامه ای: kâsa
طرقی: kâsa/ ǰum
کشه ای: kâsa
نطنزی: kâsa
گویش مازنی
پیمانه ی چوبی به حجم حدود دویست و پنجاه سی سی
از اوزان که معادل سه کیلوگرم است
واژه نامه بختیاریکا
جُم؛ کَلاسه ( سر )
پیشنهاد کاربران
کاسه kasa
کاله kalah. kaleh
گاله galah
پا له palah
پیاله pialeh. pialah
واژه کاسه را دهخدا عربی پنداشته که چون دیگر هزاران هزار فرویش و نرسپان استاد دهخداست. . . . واژه کاسه یک واژه دیرین پارسی است چنانکه لاک پشت را پیشتر کاسه پشت مینامیدند. . . . . در زبان پهلوی هم کاسه پشت را کاسوک یادداشت کرده اند.
با درود ک هو 2577شاهن هخا
و آن ظرفی است گود به شکل یک نیمکره که برای خوردن یا آماده کردن بعضی از غذاها و یا برای نگهداری بعضی از مواد و نیز به عنوان پیمانه از آن استفاده می شود.
کاسه به ترکی، کاسا گفته می شود؛ در زبان ترکی به کاسه های بزرگ سفالین، سَهَم و به کاسه های معمولی، چاناق می گویند.
از لوازم آشپزخانه های قدیم: مَتیرَت ( لگن سفالی برای سابیدن کشک ) ، سَهَم ( کاسه بزرگ سفالی مخصوص آش، آبدوغ یا آبگوشت خانواده ) ، چاناق ( کاسه تک نفری ) و بیناق ( پیاله سفالین )
شادروان دهخدا، نویسنده فرهنگنامه ای سترگ، بلکه دانشنامه ای ادیبانه و ارزشمند برای پارسی زبانان است، ولی به هرروی دارای برخی نادرستیهای ناخواسته و ناعامدانه نیز هست که می تواند به خاطر حجم بسیار فراوان کار و زمان اندک عمر و بناچار شتابی که در به سرانجام رساندن این کار بوده و همچنین در دسترس نبودن بنمایه های پهلوی به وجود آمده باشد.
واژه کاسه که به همین ریخت در پهلوی به کار می رفته، در زبانهای اوستایی و سانسکریت به ریخت کاچه به چم جام بلورین یا کاسه شیشه ای هم وجود داشته است.
و نیز نام کاسو یا کاسوک به لاکپشت گفته می شد/کاسو = جانور کاسه ای
همچنین کاسه همریشه با واژه کوزه است برگرفته از بُنواژه کوز یا کوژ به چم برآمده یا کمانی.
کأس در عربی وامواژه و عربیده کاسه پهلویست.