کلمه جو
صفحه اصلی

ارس

فارسی به انگلیسی

arax, aras, juniper

فرهنگ اسم ها

اسم: ارس (پسر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: aras) (فارسی: اَرَس) (انگلیسی: aras)
معنی: نام رودی در مرز شمالی ایران، ( اَعلام ) نام رودخانه ای بزرگ که از کوه های هزار ترکیه سرچشمه می گیرد و مرز میان ایران و قفقاز را طی کرده و به درای خزر می ریزد، [این نام با واژه های ارس/ors/ گیاهی درختی از خانواده سرو، ارس/oros/ نام کشور روسیه، و اِرس/eros/ خدای عشق در اساطیر یونان، همه نویسه می باشد]

فرهنگ فارسی

( آرس ) مارس مریخ در افسانه های یونان باستان خدای جنگ و پسر [ زئوس ] و [ هرا ] بود . وی از کشتار و خونریزی لذت می برد و بین خدایان و مردم روی زمین نزاع و آشوب بر پا می کرد . آیین پرستش این خدااز سر زمین ( سیت ها ) [ سکه ها ] که قبیله ای آریایی نژاد بودند بیونان رفت تصویر اصلی آرس بشکلی جوانی نیرومند است ولی در زمان ما تصویر او را با ریش انبوه و غرق اسلحه می کشند .
خدای عشق
۱ - روس . ۲ - ( صفت ) روسی از مردم روسیه.
از امرائ مغول

فرهنگ معین

( اَ ) [ په . ] (اِ.) اشک ، آب چشم .


( اُ رُ ) نک اروس .
( اُ ) (اِ. ) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمة جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه .
( اَ ) [ په . ] (اِ. ) اشک ، آب چشم .


( اُ) (اِ.) نام چند گونه سرو کوهی جزو تیرة ناژویان که در اغلب نقاط استپی و خاتمة جنگل های مرطوب پراکنده اند، ارسا، ارجه .


لغت نامه دهخدا

ارس. [ اَ ] ( اِ ) اشک. ( جهانگیری ). آب چشم. ( صحاح الفرس ) ( اوبهی ). اشک چشم. دمع. دمعة :
ز آهم بود یک شراره درخش
اَرَس باشداَرْس ِ مرا مایه بخش.
قریعالدهر.
اَرَس شد اَرْس ِ من از جستجویت.
لطفی.

ارس.[ اِ ] ( ع اِ ) بیخ و اصل پاک. نژاد پاک. نسل طیب.

ارس. [ اَ ] ( ع مص ) کشاورز شدن. برزگری کردن. برزگر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

ارس. [ اَ رِ ] ( ع ص ) کشاورز. ج ، اریسون. اَرارسه.

ارس. [ اُ ] ( اِ ) سرو کوهی. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. ( شعوری ).
گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده چالوس وگچسر هورَس گویند و در نوده بنام اَورَس مشهور است و در منجیل اَربس نام دارد و در هرزویل اردوج خوانده می شود و در آمل موسوم به وَرس باشد و در قوشخانه و سوالدی مسمی به اَرچه است و نیز آنرا ارچا و اُرسا گفته اند. مؤلف برهان گوید: و بعربی آنرا ابهل و عرعرخوانند و تخم ثمر آنرا جوزالابهل و ثمرةالعرعر گویند. ( برهان قاطع ). این درخت بیشتر در زمینهای استپی و آخر جنگلهای مرطوب چون منجیل و نوده و قوشخان و خراسان شرقی و کوههای میان چالوس و طهران منتشر است در ارتفاع 500 گزی نوده تا 2000 گزی قوشخانه. ( گااوبا ) :
الا تا مؤمنان دارند روزه
الا تا هندوان گیرند لکهن
بدریابار باشد عنبرتر
بکوه اندر بود کان خماهن
نروید از درخت ارس ، کافور
نخیزد از میان لاد، لادن
زیادی خرم و خرم زیادی
میان مجلس شمشاد و سوسن.
منوچهری.
از برای قوت دل گر بخوری بایدم
صندل و مندل نیابم غیر چوب ارس و تاغ.
ابن یمین.
رجوع به ابهل و عرعر و جوزالابهل و ثمرةالعرعر و پیرو و هُوَرْس شود.

ارس. [ اُ رُ ] ( ص ، اِ ) در تداول عوام ، روس. روسی.

ارس. [ ] ( اِخ ) نویین. از امرای مغول که در سال 661 هَ. ق. با امیرباغو و دوازده هزار سوار به سیستان شد. ( تاریخ سیستان ص 400 ).

ارس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ( رود... ) آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کُروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است. طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. ( نزهةالقلوب ص 212 ). جغرافیون عرب ، ارس را الرّس ( رس ) ضبط کرده اند و بعقیده بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است. آنرا در قدیم اِرِاسک و یونانیان آراکس مینامیدند . نام رودی بزرگ است که از کوههای ارزن الروم آید و بر صحرای نخجوان و از آنجا به ارّان رود و بچندین بخش گردد و بر بیشتر مزارع آن ولایت رسد و اندکی که باقی ماند به رود کر پیوندد و هر دو بدریای آبسکون که قلزم نیز میخوانند منتهی شود. ( صحاح الفرس ). رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران میگذرد. ( برهان ). ارس ، اسم رودی است که از کوههای قالیقلا خارج میشود در محلی که طول آن شصت و هفت و عرض چهل و یک و از اردبیل میگذرد و طول آن هفتاد و سه و عرض سی و نه و نصف است و بعد به اراضی ورثان می گذرد و سپس در نزدیکی بحر خزر به نهر کُر متصل می شود و متحداً بدریای خزر ریزند. ( تقویم البلدان از مرآت ). رود ارس از ارمینیه خارج شود و از ورثان گذشته از پشت مغان و نهر کر گردیده بدریای طبرستان ریزد. ( ابن حوقل ). ارس که مورخین یونانی آنرا آراکس مینامیده اند از رودهای عظیم آسیاست. سرچشمه این رود در جبال ارمینیةالکبری است. جریانش از مغرب بمشرق و رودخانه های آرپه چای و آق چای و قراسو داخل این رود میشود و ازجنوب بادکوبه ببحر خزر میریزد. این رود عظیم و جریانش تند است اما چندان عمق ندارد. در قدیم هر چه خواسته بودند بر روی آن پلی استوار کنند ممکن نشده بود، یعنی هر چه ساخته بودند بجهت طغیان آب در فصل بهار خراب شده. هنوز آثار خرابی اغلب از آن پلها باقی است.و مؤلف مرآت البلدان گوید: من خود در شعبان هزار و دویست و هشتاد که بمأموریت اقامت پاریس میرفتم ، از جلفا از روی ارس گذشتم. چون اوایل زمستان بود آب رودخانه قسمی منجمد بود که از روی یخ عبور کردم. در مراجعت در شعبان هزار و دویست و هشتاد و سه که اواخر پائیز بود آب یخ نکرده بود با کرجی عبور کردم. ( مرآت البلدان ). رود ارس ( آراکس قدیم ) تقریباً به طول هشتصدهزار گز از کوه هزار برکه در جنوب اَرزروم سرچشمه گرفته از حوالی دوالو تا قره دونی در سرحد ایران جاری میباشد و پس از آن از خاک مغان داخل قراباغ قفقازیه شده و در جِسر جواد، رود کر یا کوروش که از تفلیس می آید به آن ملحق گردیده بعد بجنوب شرقی منحرف. و در سالیان دو شعبه شده یکی در شمال خلیج قزل آقاج وارد بحر خزر میشود و دیگری بخلیج مزبور میریزد. مجرای این رود که بین کوه های قراداغ و قراباغ جاری است بسیار باریک و دره آن هولناک و جریانش سریع است و از ساحل یمین و یسار شعبات متعددی ضمیمه آن میشود. مهمترین رودهائی که از قفقازیه به آن ملحق میگردد عبارت است از:آرپا و رود نخجوان و رود آقرا که نزدیک پل خداآفرین به ارس متصل میشود. رودهای وارده به ارس در ایران از این قرار است : اول رود ماکو یا زنگمار که سرچشمه ٔآن در بایزید ترکیه است و اراضی ماکو را مشروب کرده در شمال غربی نخجوان به ارس متصل میشود. دوم آق چای ( سفیدرود ) که دارای دو شعبه است : یکی موسوم به قُتورچای که از خوی میگذرد و دیگری رود مَرَند که در جنوب ماری کند به قُتورچای وصل میشود و در ماری کند شعبه اصلی آق چای که از جنوب چالدران میگذرد به آنها ملحق گردیده ، در مغرب جلفا به ارس وارد میشود، در شرق آق چای خط آهن جلفا به تبریز از روی ارس عبور میکند. سوم رودهای کوچک مانند گوگ گنبد و غیره از قراداغ سرچشمه گرفته به ارس میریزد. چهارم اندرآب که دارای دو شعبه است یکی از اهر و دیگری از اردبیل جاری و سرچشمه رود اردبیل از کوه سبلان و سرچشمه اهر از جنوب کوه های قراداغ است. رود ارس از آرتاکزاستا ( به ارتفاع 790 گز محل اتصالش با رود کوروش 12 گز دارای یک نشیب 778 گزی است در صورتی که طول آن پانصد هزار گز است. این نشیب بطریق ذیل تقسیم میشود: از اولین نقطه سرحدی تا جلفا که فاصله آن 150هزار گز است ، 60 گز، از جلفا تا ابتدای دشت مغان که فاصله آن 200 هزار گز است ، 540 گز، از ابتدای دشت مغان تا قلعه گوسفند ( قویون ) که فاصله اش 150 هزار گز است ، 178 گز، از قلعه گوسفند تا کنار دریا که فاصله آن 100 گز است و ارس به کوروش ملحق میشود 38 گز.پس حد اعلای نشیب آن بین جلفا و کویر مغان در هر گزی 0/0027 است. در صورتی که در مغرب جلفا 0/0004 و در قسمت سفلی یعنی از کویر مغان به بعد 0/000864 است. ( جغرافیای طبیعی تألیف کیهان صص 65-67 ) : شهرک باژگاه برلب رود ارس نهاده است. ( حدود العالم ).

ارس . [ ] (اِخ ) نویین . از امرای مغول که در سال 661 هَ . ق . با امیرباغو و دوازده هزار سوار به سیستان شد. (تاریخ سیستان ص 400).


ارس . [ ] (اِخ ) از قصبات فرغانه . (جهانگشای جوینی ج 1 ص 73).


ارس . [ ] (اِخ ) برادر توقماق از نوکران امیر چوپان .(ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 98).


ارس . [ ] (اِخ ) یا راس یا اربس بن وندیح (ویذیح ، وندیح ، وندیچ و وندح ) از اجداد جودرز (گودرز). (تاریخ سیستان صص 34-35 حاشیه بنقل از طبری ).


ارس . [ اَ ] (ع مص ) کشاورز شدن . برزگری کردن . برزگر شدن . (تاج المصادر بیهقی ).


ارس . [ اَ رَ ] (اِخ )(... خان ) نام شاهزاده ای است از قبچاق :
به پور ارس خان سپردش عنان
قوی دست کردش به تیغ و سنان .

هاتفی (از شعوری ).



ارس . [ اَ رِ ] (ع ص ) کشاورز. ج ، اریسون . اَرارسه .


ارس . [ اَ رُس س ] (اِخ ) موضعی است در قول مطیربن الاشیم :
تطاول لیلی بالأرُس ّ فلم أنم
کأنی أسُوم العَیْن نَوماً محرّما
تَذَکّر ذِکری لابن عَم ّ رزِئته ُ
کأنی أرانی بعده عِشت ُ أجذما
فان تک بالدّهنَا صَرَمت َ اقامةً
فباﷲ ماکُنّا مَلِلْناک عَلْقَما.

(معجم البلدان ).



ارس . [ اِ رِ ] (اِخ ) موضعی قرب لِس بُس . (ایران باستان ص 1281).


ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) اِروس . نام یونانی رب النوع عشق .


ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) طبیب . وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است . ارس نامی طبیب ژولی دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس خوانده میشوند که یکی از آنان در قرن دوازدهم میلادی میزیسته است . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء (ج 1 ص 33) در زمره ٔ کتب ابقراط((رسالة فی منسوبات افلاطن علی ارس )) را یاد کند و جای دیگر نیز (ص 109) نام او را در طبقات اطباء اسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطباء النصاری و غیرهم آورده است . ابن الندیم نیز در الفهرست در ذکر ارس آرد: او را دو کتاب است بزرگ و کوچک در صنعت کیمیا.


ارس . [ اُ رُ ] (اِخ ) (از لاطینی اِاوروس ) باد مشرق نزد یونانیان .


ارس . [ اُ رُ ] (ص ، اِ) در تداول عوام ، روس . روسی .


ارس .[ اِ ] (ع اِ) بیخ و اصل پاک . نژاد پاک . نسل طیب .


ارس . [ اَ ] (اِ) اشک . (جهانگیری ). آب چشم . (صحاح الفرس ) (اوبهی ). اشک چشم . دمع. دمعة :
ز آهم بود یک شراره درخش
اَرَس باشداَرْس ِ مرا مایه بخش .

قریعالدهر.


اَرَس شد اَرْس ِ من از جستجویت .

لطفی .



ارس . [ اَ رَ ] (اِخ ) (رود...) آب ارس از جنوب بشمال میرود و از کوههای قالیقلا و ارزن الروم برمیخیرد و بولایت ارمن و آذربایجان و اران میگذرد و به آب کُروقراسو ضم شده در حدود گشتاسفی بدریای خزر میریزد و در این ولایات که ممر این آب است بر آن زراعت بسیار است . طول این رود صد و پنجاه فرسنگ باشد. (نزهةالقلوب ص 212). جغرافیون عرب ، ارس را الرّس (رس ّ) ضبط کرده اند و بعقیده ٔ بعضی مستشرقین آن همان رود دائی تیای مذکور در اوستا است . آنرا در قدیم اِرِاسک و یونانیان آراکس مینامیدند . نام رودی بزرگ است که از کوههای ارزن الروم آید و بر صحرای نخجوان و از آنجا به ارّان رود و بچندین بخش گردد و بر بیشتر مزارع آن ولایت رسد و اندکی که باقی ماند به رود کر پیوندد و هر دو بدریای آبسکون که قلزم نیز میخوانند منتهی شود. (صحاح الفرس ). رودخانه ای است مشهور که از کنار تفلیس و مابین آذربایجان و اران میگذرد. (برهان ). ارس ، اسم رودی است که از کوههای قالیقلا خارج میشود در محلی که طول آن شصت و هفت و عرض چهل و یک و از اردبیل میگذرد و طول آن هفتاد و سه و عرض سی و نه و نصف است و بعد به اراضی ورثان می گذرد و سپس در نزدیکی بحر خزر به نهر کُر متصل می شود و متحداً بدریای خزر ریزند. (تقویم البلدان از مرآت ). رود ارس از ارمینیه خارج شود و از ورثان گذشته از پشت مغان و نهر کر گردیده بدریای طبرستان ریزد. (ابن حوقل ). ارس که مورخین یونانی آنرا آراکس مینامیده اند از رودهای عظیم آسیاست . سرچشمه ٔ این رود در جبال ارمینیةالکبری است . جریانش از مغرب بمشرق و رودخانه های آرپه چای و آق چای و قراسو داخل این رود میشود و ازجنوب بادکوبه ببحر خزر میریزد. این رود عظیم و جریانش تند است اما چندان عمق ندارد. در قدیم هر چه خواسته بودند بر روی آن پلی استوار کنند ممکن نشده بود، یعنی هر چه ساخته بودند بجهت طغیان آب در فصل بهار خراب شده . هنوز آثار خرابی اغلب از آن پلها باقی است .و مؤلف مرآت البلدان گوید: من خود در شعبان هزار و دویست و هشتاد که بمأموریت اقامت پاریس میرفتم ، از جلفا از روی ارس گذشتم . چون اوایل زمستان بود آب رودخانه قسمی منجمد بود که از روی یخ عبور کردم . در مراجعت در شعبان هزار و دویست و هشتاد و سه که اواخر پائیز بود آب یخ نکرده بود با کرجی عبور کردم . (مرآت البلدان ). رود ارس (آراکس قدیم ) تقریباً به طول هشتصدهزار گز از کوه هزار برکه در جنوب اَرزروم سرچشمه گرفته از حوالی دوالو تا قره دونی در سرحد ایران جاری میباشد و پس از آن از خاک مغان داخل قراباغ قفقازیه شده و در جِسر جواد، رود کر یا کوروش که از تفلیس می آید به آن ملحق گردیده بعد بجنوب شرقی منحرف . و در سالیان دو شعبه شده یکی در شمال خلیج قزل آقاج وارد بحر خزر میشود و دیگری بخلیج مزبور میریزد. مجرای این رود که بین کوه های قراداغ و قراباغ جاری است بسیار باریک و دره ٔ آن هولناک و جریانش سریع است و از ساحل یمین و یسار شعبات متعددی ضمیمه ٔ آن میشود. مهمترین رودهائی که از قفقازیه به آن ملحق میگردد عبارت است از:آرپا و رود نخجوان و رود آقرا که نزدیک پل خداآفرین به ارس متصل میشود. رودهای وارده ٔ به ارس در ایران از این قرار است : اول رود ماکو یا زنگمار که سرچشمه ٔآن در بایزید ترکیه است و اراضی ماکو را مشروب کرده در شمال غربی نخجوان به ارس متصل میشود. دوم آق چای (سفیدرود) که دارای دو شعبه است : یکی موسوم به قُتورچای که از خوی میگذرد و دیگری رود مَرَند که در جنوب ماری کند به قُتورچای وصل میشود و در ماری کند شعبه ٔ اصلی آق چای که از جنوب چالدران میگذرد به آنها ملحق گردیده ، در مغرب جلفا به ارس وارد میشود، در شرق آق چای خط آهن جلفا به تبریز از روی ارس عبور میکند. سوم رودهای کوچک مانند گوگ گنبد و غیره از قراداغ سرچشمه گرفته به ارس میریزد. چهارم اندرآب که دارای دو شعبه است یکی از اهر و دیگری از اردبیل جاری و سرچشمه ٔ رود اردبیل از کوه سبلان و سرچشمه ٔ اهر از جنوب کوه های قراداغ است . رود ارس از آرتاکزاستا (به ارتفاع 790 گز محل اتصالش با رود کوروش 12 گز دارای یک نشیب 778 گزی است در صورتی که طول آن پانصد هزار گز است . این نشیب بطریق ذیل تقسیم میشود: از اولین نقطه ٔ سرحدی تا جلفا که فاصله ٔ آن 150هزار گز است ، 60 گز، از جلفا تا ابتدای دشت مغان که فاصله ٔ آن 200 هزار گز است ، 540 گز، از ابتدای دشت مغان تا قلعه ٔ گوسفند (قویون ) که فاصله اش 150 هزار گز است ، 178 گز، از قلعه ٔ گوسفند تا کنار دریا که فاصله ٔ آن 100 گز است و ارس به کوروش ملحق میشود 38 گز.پس حد اعلای نشیب آن بین جلفا و کویر مغان در هر گزی 0/0027 است . در صورتی که در مغرب جلفا 0/0004 و در قسمت سفلی یعنی از کویر مغان به بعد 0/000864 است . (جغرافیای طبیعی تألیف کیهان صص 65-67) : شهرک باژگاه برلب رود ارس نهاده است . (حدود العالم ).
ارس را در بیابان جوش باشد
بدریا چون رسد خاموش باشد.

نظامی .


ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس .

حافظ.


درآورد کشتی به آب ارس
ز دریای لشکر ارس ماند پس .

هاتفی .


ارس شد ارس من از جستجویت .

لطفی .


و رجوع به حبط ج 2 ص 168 و 410 و ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 177 و 182 و 222و ایران باستان ص 692، 1387، 1474، 1689، 1908، 1918، 2268، 2284، 2368، 2370، 2371، 2374، 2376، 2459،2593 و تاریخ مغول ص 120، 129، 137، 205، 206، 324 شود.

ارس . [ اُ ] (اِ) سرو کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ). شعوری بکسر راء آورده گوید: درخت آراج و بعضی فرهنگ ها درخت چنار نوشته اند. (شعوری ).
گونه ایست از سرو کوهی که آنرا به خراسان اُرس نامند و در جاده ٔ چالوس وگچسر هورَس گویند و در نوده بنام اَورَس مشهور است و در منجیل اَربس نام دارد و در هرزویل اردوج خوانده می شود و در آمل موسوم به وَرس باشد و در قوشخانه و سوالدی مسمی به اَرچه است و نیز آنرا ارچا و اُرسا گفته اند. مؤلف برهان گوید: و بعربی آنرا ابهل و عرعرخوانند و تخم ثمر آنرا جوزالابهل و ثمرةالعرعر گویند. (برهان قاطع). این درخت بیشتر در زمینهای استپی و آخر جنگلهای مرطوب چون منجیل و نوده و قوشخان و خراسان شرقی و کوههای میان چالوس و طهران منتشر است در ارتفاع 500 گزی نوده تا 2000 گزی قوشخانه . (گااوبا) :
الا تا مؤمنان دارند روزه
الا تا هندوان گیرند لکهن
بدریابار باشد عنبرتر
بکوه اندر بود کان خماهن
نروید از درخت ارس ، کافور
نخیزد از میان لاد، لادن
زیادی خرم و خرم زیادی
میان مجلس شمشاد و سوسن .

منوچهری .


از برای قوت دل گر بخوری بایدم
صندل و مندل نیابم غیر چوب ارس و تاغ .

ابن یمین .


رجوع به ابهل و عرعر و جوزالابهل و ثمرةالعرعر و پیرو و هُوَرْس شود.

فرهنگ عمید

اشک: ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایه بخش (فرید الدهر: مجمع الفرس: ارس ).
درختی از خانوادۀ سرو با چوبی سخت که در کوه ها و کنارۀ جنگل ها می روید، سرو کوهی، ارجا، ابهل.
۱. روسیه.
۲. از مردم روسیه، روسی.

اشک: ◻︎ ز آهم بُوَد یک شراره درخش / اَرَس بود اَرس مرا مایه‌بخش (فرید‌الدهر: مجمع‌الفرس: ارس).


درختی از خانوادۀ سرو با چوبی سخت که در کوه‌ها و کنارۀ جنگل‌ها می‌روید؛ سرو کوهی؛ ارجا؛ ابهل.


۱. روسیه.
۲. از مردم روسیه؛ روسی.


دانشنامه عمومی

خود واژه «ارس» به معنای رسنده در زبان تالشی است که زبان تالشی در پیوند تنگاتنگ با زبان اوستا و نیز زبان باستان آذربایجان میباشد. و این بدان معنی است که این رود بزرک در راه 800 کیلومتری خود از کوههای هزار در ترکیه تا دریای کاسپین، با اینکه همه¬ی زمینهای این مسیر طولانی بویژه دشت مغان را سیراب میکند، تمام نمیشود و به دریا میرسد. بنا به این ویژگی بسیار بزرگ است که آن را رود ارس یا رود رسنده نامیده اند.


اشک


آرس. آرس (به یونانی: Ἀρης به معنی کوشش در نبرد) خدای جنگ و پسر زئوس و هرا در اساطیر یونانی است. رومی ها خدای جنگ خود یعنی مارس را (که مفهوم آن را از قوم اتروسک گرفته بودند) با آرس یونانی مطابق می دانستند. البته مارس نزد رومیان از جایگاه برجسته تری برخوردار بود تا آرس نزد یونانیان. آرس را چندان قابل اعتماد نمی دانستند و او را زاده سرزمین دور تراکیه بشمار می آوردند. در ادبیات یونان باستان او را در مقایسه با خواهر خود آتنا که مقام او در جایگاه ایزدبانوی عقل و خرد شامل راهبرد نظامی و رهبری ارتش بود، اغلب به عنوان جنبه فیزیکی، خشونت آمیز و غیرقابل انکار جنگ در نظر می گیرند. وی یکی از دوازده ایزد المپ نشین و همچنین یکی از سه رب النوع بزرگ است که حتی کودکان نیز با آن ها آشنایی دارند و نام هر سهٔ آن ها با نام سیارات منظومهٔ شمسی یکی است: مشتری یا ژوپیتر (زئوس، پادشاه خدایان)، زهره یا ونوس (آفرودیته، الههٔ زیبای عشق) و مریخ یا مارس (آرس، خدای پهلوان و رشید جنگ).
آابپتجچخدرزژسشفکگلمنوهی
معشوقه وی، آفرودیته، الههٔ عشق بود که ماجراها و مشکلات فراوانی را به دنبال داشت. زئوس، پدر خدایان، آفرودیته را به هفائستوس قول داده بود، ولی آفرودیته بذر عشق آرس را در دل می پروراند.
روزی هفائستوس تصمیم گرفت تا به جزیرهٔ لمنوس برود. آفرودیت موضوع را به اطلاع آرس رساند و وی را در زمان غیبت هفائستوس به قصر خویش دعوت کرد؛ ولی هلیوس، ایزد خورشید راز آن دو را شنید و به هفائستوس گفت. هفائستوس به قصد کینه و ناراحتی، توری نامرئی در اطراف تخت خویش نصب کرد و آن جا را به قصد لمنوس ترک گفت. شب هنگام آرس به قصر آمد و با معشوقهٔ زیبایش، برهنه به تخت رفت و وی را بوسید و با وی عشق بازی کرد. در این هنگام بود که تور نامرئی، آن دو را تنگ در میان خود گرفت. در آن هنگام هفائستوس وارد شد و به آن ها که کلک خورده بودند خندید و دیگر خدایان را خبر داد تا به آن جا بیایند و آن ننگ را تماشا کنند. (البته ایزدبانوان المپ نیامدند) زئوس سخت به خشم آمد ولی آرس که همه به صداقت وی گواهی می دادند، گفت که پیش از آن، با آفرودیت در معبد عشق، ازدواج نموده و آفرودیت به ابتذال نگرویده است. پوزئیدون خدای دریا چون آرس را بسیار دوست می داشت، وساطت کرد و هفائستوس آرس را آزاد کرد، مشروط بر این که تمام هدایایی را که به وی داده است را پس بدهد.

دانشنامه آزاد فارسی

آرس. آرِس (Ares)
آرِس
در اساطیر یونان، رب النوع جنگ، همتای مارسدر اساطیر رم، پسر زئوسو هِرا. اهالی تراکیهوی را می پرستیدند. آرس عاشق آفرودیتبود. هفایستوس، شوهر آفرودیت، آن دو را مضحکۀ خدایان کرد. طبق افسانه ای که قدمت چندانی ندارد، آرس هالیرهوتیوسرا به سبب خشونتی که بر دخترش آلیسپرروا داشته بود، به قتل رساند، ولی خدایان در دادگاه آرئوپاگوسوی را تبرئه کردند. دیومِدِسآرس را در جنگ تروامجروح کرد. آلوئیداهانیز وی را شکست دادند و به مدت سیزده ماه به بند کشیدند. پرستش آرس در یونان رواج چندانی نداشت. تقدیس وی احتمالاً از تراکیه آغاز شده و ریشه در آیین های باستانی جادوی جنگ دارد.

گویش مازنی

/oros/ از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر & سروکوهی

از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزار جریب بهشهر


سروکوهی


واژه نامه بختیاریکا

( اَرس ) بایی؛ دو چوب عمود گاوآهن
( اُرس ) سوال؛ پرس و ارس

پیشنهاد کاربران

اَرِّس. ( ا. ) . جائی در شمال فرانسه کهن و ایالتی در هلند امروزی که هلندیان اوترشت یا - خت گویند. م.

در دوران حکومت آریایی ها
منطقه قفقاز
را آران*آلان. آیران*نامیدند
شهر ایروان ارمنستان

قوم آلانیا *آرانیا. آیرانیا. آلبانیا*در جمهوری اوستیا شمالی و جنوبی در روسیه

منطقه آیرن در اوستیا.

شهر آلانیا در ترکیه

کشور آلبانی در اروپا*آلبانیا*

کشور کرواسی در اروپا
*کرواشی. کروشی. کورشی. کورش**

و نام رود ارس از نام قوم پارس
گرفته شده
رود پارس::رود ارس
منطقه پارسوا در جنوب دریاچه ارومیه

شهر پارسوماش در خوزستان
*مسجد سلیمان *

منطقه پارسه*استان پارس*

شهر پارسان*فارسان بختیاری **

آرس در یونان به معنی اله ی جنگ است

ارس را در دریا جوش باشد چو ب دریا رسد خاموش باشد

ارس به بلوچی همان اشک می باشد، ارس کش ( اشک کش ) نیز پادشاه اشکانی می باشد

خدای جنگ و پسر"زئوس"و"هرا"در اساطیر یونانی و همتای او در روم مارس است.

ارار

نام اصلی ارس . . آرس. . نام یکی از سرداران یونانیست.
و هیچ ربطی به قوم پارس یا فارس ندارد. .
آرس یعنی خدای جنگ. .
درسته که در زمان حمله اعراب یا همان تازی ها هرکس اسمی بر اون نهاده . .
آرس. . اسم پسر است. .
ارس. . رو میشه اسم دختر گذاشت.
مثلا . . ارس خانم. . یا . . آقا آرس. .
مانند . . ارسلان. . که در واقع میشود. . آرس آلان. .
کسی که رود . . آرس را باز پس گرفت. . نام سردار یونانیست. . در زبان تورکهای آذری. .
مثل . . نخجوان. . یا همان . . نوح چیخان. .
محلی که حضرت نوح در آن روئیت شده. یا دیده شده. .
.



ریشهٔ واژهٔ فارسی �ارس� و واژه های یونانی و ارمنی مربوطه احتمالاً از مادی �اَرَخس� است که برگرفته است از نیاایرانی رخشیا - که یعنی �تیزرو�، �آنچه به سرعت جریان دارد�.

در سنن ارمنی این رود به نام آراست نوه بزرگ خاندان افسانه ای ارمنی هایک گذاشته شده است. این نام بعداً یونانی شده و به آراکسس دگرگون شد و برای فرهنگ کورا - ارسی استفاده شد. تمدنی پیش از تاریخ که در دره کورا و ارس شکوفا شده بود؛ ولی در بسیاری از زمان ها این رود ولگا بوده که به نام آراکسس نامیده شده به ویژه در تاریخ هرودوت. همچنین این رود در آخرین فصل آننید هشتم اثر ویرجیل به نام خشم در پل ثبت شده است پس از آنکه رومیها با ساختن یک پل بر روی آن توانستند بر دشمن پیروز شوند. برخی بر این باورند که ارس با دو رود پیشون و گیهون که در فصل دوم کتاب مقدس به آن اشاره شده مرتبط است. در قرآن از قومی بنام اصحاب رس یاد شده که طبق کتاب عیون اخبار الرضا و روایتی از علی اصحاب رس قومی بودند که در حاشیه رود ارس زندگی می کرده و درخت صنوبر را عبادت می نمودند. اصحاب رس جزو اقوامی بودند که بر آنان عذاب نازل شد.


کلمات دیگر: