کلمه جو
صفحه اصلی

کلفت


مترادف کلفت : پیشخدمت، خادمه، مستخدمه، رنج، سختی، محنت، مشقت | خشن، ستبر، ضخیم، گنده، درشت، ناهموار

متضاد کلفت : نوکر | باریک، کم حجم، کم قطر، لطیف، نازک

فارسی به انگلیسی

maidservant


thick


cleaning lady, cleaning woman, domestic, fat, help, housemaid, maidservant, menial, skivvy, thick, wench, hoarse, girl, handmaiden

cleaning lady, cleaning woman, domestic, fat, help, housemaid, maid, maidservant, menial, skivvy, thick, wench, woman


فارسی به عربی

امرات , بنت , خادمة , سمیک , ضخم الجسم , عاملة التنظیف , نادلة

مترادف و متضاد

خشن، ستبر، ضخیم، گنده ≠ باریک، کم‌حجم، کم‌قطر، لطیف، نازک


درشت، ضخیم، ناهموار


پیشخدمت، خادمه، مستخدمه ≠ نوکر


رنج، سختی، محنت، مشقت


۱. پیشخدمت، خادمه، مستخدمه
۲. رنج، سختی، محنت، مشقت ≠ نوکر


gillie (اسم)
ملازم، کلفت، خادم، نوکر یکی از روسای کوهستانی

chambermaid (اسم)
خدمتکار، کلفت، خادمه

tire-woman (اسم)
مشاطه، کلفت، پیشخدمت زن

biddy (اسم)
کلفت، متصدی نظافت خانه

handmaid (اسم)
خدمتکار، کلفت، پیشخدمت زن

housemaid (اسم)
کلفت، خادمه، خدمتگزار

moll (اسم)
فاحشه، کلفت، زن جوان، معشوقه دزد مسلح

charwoman (اسم)
مستخدمه، کلفت، زغال فروش

maidservant (اسم)
مستخدمه، خدمتکار، کلفت

woman (اسم)
ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی

girl (اسم)
کلفت، معشوقه، دوشیزه، دختر، دختربچه، زن جوان

trull (اسم)
فاحشه، کلفت، دختر جوان

waitress (اسم)
کلفت، پیشخدمت زن

marchioness (اسم)
کلفت، نوعی گلابی، زوجه مارکی

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

burly (صفت)
سفت، تنومند، کلفت، ستبر، زبر و خشن، گره دار

heavyset (صفت)
کلفت، زمخت، چهارشانه، جامد، کلفت و کوتاه، سخته

stocky (صفت)
کوتاه، خشن، کلفت، قوی، چارشانه

squatty (صفت)
کلفت

thick-set (صفت)
انبوه، کلفت، پر پشت، تنگ، قطور، تنگ هم

۱. خشن، ستبر، ضخیم، گنده
۲. درشت، ضخیم، ناهموار ≠ باریک، کمحجم، کمقطر، لطیف، نازک


فرهنگ فارسی

درشت، ستبر، مقابل نازک، کلف، کلب:سگ، زن خدمتکار، مشقت، سختی، رنج وزحمت
( صفت ) ۱ - درشت و نا هموار . ۲ - ضخیم ستبر . ۳ - متمول ثروتمند : ( مرد کلفتی است ) . ۴ - درشت خشن : ( متلکهای کلفت میگوید ) .

فرهنگ معین

(کُ لُ) (ص .) ستبر، ضخیم . ؛ ~ بار کسی کردن سخنان تلخ و زننده به او گفتن .


(کُ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مشقت ، رنج ، زحمت ، سختی . ۲ - خدمتکار زن ، کنیز.
(کُ لُ ) (ص . ) ستبر، ضخیم . ، ~ بار کسی کردن سخنان تلخ و زننده به او گفتن .

(کُ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مشقت ، رنج ، زحمت ، سختی . 2 - خدمتکار زن ، کنیز.


لغت نامه دهخدا

کلفت. [ ک ُ ف َ ] ( ع اِ ) کلفة. سختی. رنج. مشقت. ( فرهنگ فارسی معین ). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. ( ناظم الاطباء ). دشواری. رنج. مشقت. ج ، کُلَف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127 ). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239 ). و رجوع به کلفة شود. || تکلیف. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کلفت. [ ک ُ ف َ ] ( اِ ) خدمتگار و کنیز. ( ناظم الاطباء ). زن خدمتکار. خادمه. ( فرهنگ فارسی معین ).در تداول عامه ، خادمه. زن پرستار. مقابل نوکر و خادم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || مجموع کسانی که تحت تکفل شخص هستند. عایله. اهل بیت. ( فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال ؛ فلان با ده سر کلفت پانصد تومان مواجب دارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کلفت. [ ک َ ل َ ] ( اِ ) منقار مرغان را گویند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). شند و کلفت و بتپوز و منقار در ددان استعمال کنند و کلفت و شند، جز مرغ را نگویند. ( لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 40 ). کلب. کلپ. کلف. منقار مرغ. ( فرهنگ فارسی معین ). پوژ. پوز. بتفوز. شند. منقار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از آن کوز ابری ( ؟ ) بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین.
رودکی ( احوال واشعار رودکی ، نفیسی ص 1067 ).

کلفت. [ ک ُ ل ُ ] ( ص ) درشت و ناهموار را خوانند. ( برهان ). گنده و درشت و ناهموار. ( غیاث ). زشت و ناهموار. ( آنندراج ). ضخیم. ستبر. ( فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زَفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به پوست کلفت ، سبیل کلفت ، کمر کلفت ، گردن کلفت ، لب کلفت شود. || در تداول عامه ، درشت. خشن. ( فرهنگ فارسی معین ). سخن درشت. دشنام. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- حرف کلفت ؛ سخن زشت و درشت ناخوشایند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کلفت بار کسی کردن ؛ دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کلفت پران ؛ کلفت گو. در تداول عامه ، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.

کلفت . [ ک َ ل َ ] (اِ) منقار مرغان را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شند و کلفت و بتپوز و منقار در ددان استعمال کنند و کلفت و شند، جز مرغ را نگویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 40). کلب . کلپ . کلف . منقار مرغ . (فرهنگ فارسی معین ). پوژ. پوز. بتفوز. شند. منقار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از آن کوز ابری (؟) بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین .
رودکی (احوال واشعار رودکی ، نفیسی ص 1067).


کلفت . [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) کلفة. سختی . رنج . مشقت . (فرهنگ فارسی معین ). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری . رنج . مشقت . ج ، کُلَف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفة شود. || تکلیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کلفت . [ ک ُ ف َ ] (اِ) خدمتگار و کنیز. (ناظم الاطباء). زن خدمتکار. خادمه . (فرهنگ فارسی معین ).در تداول عامه ، خادمه . زن پرستار. مقابل نوکر و خادم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مجموع کسانی که تحت تکفل شخص هستند. عایله . اهل بیت . (فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال ؛ فلان با ده سر کلفت پانصد تومان مواجب دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).



کلفت . [ ک ُ ل ُ ] (ص ) درشت و ناهموار را خوانند. (برهان ). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث ). زشت و ناهموار. (آنندراج ). ضخیم . ستبر. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، ضخیم . ضخم . حجیم . سطبر. زَفت . هنگفت . تناور. قطور. مقابل نازک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت ، سبیل کلفت ، کمر کلفت ، گردن کلفت ، لب کلفت شود. || در تداول عامه ، درشت . خشن . (فرهنگ فارسی معین ). سخن درشت . دشنام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف کلفت ؛ سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت بار کسی کردن ؛ دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت پران ؛ کلفت گو. در تداول عامه ، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.
- کلفت پراندن ؛ به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- کلفت پرانی ؛ چگونگی کلفت پران . کلفت گویی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلفت گفتن ؛ در تداول عامه ، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). سخنان زننده گفتن . سخنان درشت و خشن گفتن . دشنام گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود.
- کلفت گو ؛ آنکه کلفت گوید. کلفت پران . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود.
- کلفت گوی . رجوع به ترکیب قبل شود.
- کلفت گویی ؛ چگونگی کلفت گوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی . و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود.
- کلفت و زمخت ؛ از اتباع است . سخن درشت و دشنام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت و زمخت گفتن . رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود.
|| بلند و جهوری (در آواز): صدا کلفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول عامه ، متمول . ثروتمند: مرد کلفتی است . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

منقار پرنده.


۱. زن خدمتکار.
۲. [قدیمی] مشقت؛ سختی؛ رنج و زحمت.


درشت؛ ستبر.


درشت، ستبر.
منقار پرنده.
۱. زن خدمتکار.
۲. [قدیمی] مشقت، سختی، رنج و زحمت.

دانشنامه عمومی

یک کُلفَت یا خدمتکار زنی است که در خانه به انجام کارهای خانه می پردازد. افراد ثروتمند برای انجام کارهای داخلی خانه کلفت که زن بود و برای انجام کارهای بیرون خانه نوکر که مرد بود استخدام می کردند. در عصر ویکتوریا کلفتی دومین شغل در انگلستان و ولز پس از کار کشاورزی بود.
خاطرات یک کلفت (فیلم ۱۹۶۴)
خدمتکار
شاطر
خدمتکار فرانسوی
سرایدار
پرستار کودک
دایه

گویش اصفهانی

تکیه ای: koloft / zomoxt
طاری: koloft
طامه ای: koloft
طرقی: koloft
کشه ای: koloft
نطنزی: koloft


واژه نامه بختیاریکا

( کُلفت ) چَمبَری

جدول کلمات

ضخیم

پیشنهاد کاربران

خدمتکار، نوکر

نوکر - پیشخدمت
Handmaiden - Handmaid - Maidservant

قطور

Koloft/در گویش شهرستان بهاباد علاوه بر معنی ضخیم و قطور به معنای گونه و لپ هم هست. مثال، کلفت بچه را نکش، بچه حساسه اذیت میشه. در ضمن در گویش این شهرستان به سیب گلاب، سیب کلفت سرخ می گویند بدین علت که سیب را به سر یک انسانی تشبیه کرده که دارای گونه های سرخی است .

کلفت : کُل در زبان عربی به معنای جامع بودن است این کلمه را در زبان ترکی بصورت کالین به معنای قطور مشاهده می کنیم وکُل در فارسی بصورت کلان دیده می شود وکلفت گذشته کل و به معنی قطور شده است که این کلمه با کلمه ( کِر ) به معنای جمع شده از یک ریشه است ومی توانیم بگوئیم کلفت همان کِر اُفت به معنای اجسام توده شده وجمع شده اند.


کلمات دیگر: