مترادف کلفت : پیشخدمت، خادمه، مستخدمه، رنج، سختی، محنت، مشقت | خشن، ستبر، ضخیم، گنده، درشت، ناهموار
متضاد کلفت : نوکر | باریک، کم حجم، کم قطر، لطیف، نازک
maidservant
thick
cleaning lady, cleaning woman, domestic, fat, help, housemaid, maid, maidservant, menial, skivvy, thick, wench, woman
خشن، ستبر، ضخیم، گنده ≠ باریک، کمحجم، کمقطر، لطیف، نازک
درشت، ضخیم، ناهموار
پیشخدمت، خادمه، مستخدمه ≠ نوکر
رنج، سختی، محنت، مشقت
۱. پیشخدمت، خادمه، مستخدمه
۲. رنج، سختی، محنت، مشقت ≠ نوکر
۱. خشن، ستبر، ضخیم، گنده
۲. درشت، ضخیم، ناهموار ≠ باریک، کمحجم، کمقطر، لطیف، نازک
(کُ لُ) (ص .) ستبر، ضخیم . ؛ ~ بار کسی کردن سخنان تلخ و زننده به او گفتن .
(کُ فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مشقت ، رنج ، زحمت ، سختی . 2 - خدمتکار زن ، کنیز.
کلفت . [ ک َ ل َ ] (اِ) منقار مرغان را گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شند و کلفت و بتپوز و منقار در ددان استعمال کنند و کلفت و شند، جز مرغ را نگویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 40). کلب . کلپ . کلف . منقار مرغ . (فرهنگ فارسی معین ). پوژ. پوز. بتفوز. شند. منقار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از آن کوز ابری (؟) بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین .
رودکی (احوال واشعار رودکی ، نفیسی ص 1067).
کلفت . [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) کلفة. سختی . رنج . مشقت . (فرهنگ فارسی معین ). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری . رنج . مشقت . ج ، کُلَف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخوخت و مراعات کبرسن استعفا خواسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 127). او را آنجایگاه بگذاشت و صیانت او از کلفت سفر و مشقت خطر رعایت فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 239). و رجوع به کلفة شود. || تکلیف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درخواستن چیزی از کسی که او را از آن رنج بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلفت . [ ک ُ ف َ ] (اِ) خدمتگار و کنیز. (ناظم الاطباء). زن خدمتکار. خادمه . (فرهنگ فارسی معین ).در تداول عامه ، خادمه . زن پرستار. مقابل نوکر و خادم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مجموع کسانی که تحت تکفل شخص هستند. عایله . اهل بیت . (فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال ؛ فلان با ده سر کلفت پانصد تومان مواجب دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلفت . [ ک ُ ل ُ ] (ص ) درشت و ناهموار را خوانند. (برهان ). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث ). زشت و ناهموار. (آنندراج ). ضخیم . ستبر. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول عامه ، ضخیم . ضخم . حجیم . سطبر. زَفت . هنگفت . تناور. قطور. مقابل نازک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت ، سبیل کلفت ، کمر کلفت ، گردن کلفت ، لب کلفت شود. || در تداول عامه ، درشت . خشن . (فرهنگ فارسی معین ). سخن درشت . دشنام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف کلفت ؛ سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت بار کسی کردن ؛ دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت پران ؛ کلفت گو. در تداول عامه ، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.
- کلفت پراندن ؛ به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- کلفت پرانی ؛ چگونگی کلفت پران . کلفت گویی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلفت گفتن ؛ در تداول عامه ، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). سخنان زننده گفتن . سخنان درشت و خشن گفتن . دشنام گفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود.
- کلفت گو ؛ آنکه کلفت گوید. کلفت پران . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود.
- کلفت گوی . رجوع به ترکیب قبل شود.
- کلفت گویی ؛ چگونگی کلفت گوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی . و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود.
- کلفت و زمخت ؛ از اتباع است . سخن درشت و دشنام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت و زمخت گفتن . رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود.
|| بلند و جهوری (در آواز): صدا کلفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول عامه ، متمول . ثروتمند: مرد کلفتی است . (فرهنگ فارسی معین ).
منقار پرنده.
۱. زن خدمتکار.
۲. [قدیمی] مشقت؛ سختی؛ رنج و زحمت.
درشت؛ ستبر.
تکیه ای: koloft / zomoxt
طاری: koloft
طامه ای: koloft
طرقی: koloft
کشه ای: koloft
نطنزی: koloft