کلمه جو
صفحه اصلی

قلم


مترادف قلم : خامه، کلک، نی، رقم، لول

برابر پارسی : خامه، کلک، هخام

فارسی به انگلیسی

ballpoint pen, engraving tool, painting-brush, item, thing, ballpoint (p, article, chisel, entry, line

pen, item, entry, variety, style, penmanship


ballpoint (p, article, chisel, entry, line, pen


فارسی به عربی

اسلوب , دخول , عمود , قلم

عربی به فارسی

قلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن


مترادف و متضاد

style (اسم)
میله، سیاق، خامه، سبک، روش، شیوه، عبارت، سلیقه، قلم، استیل، سبک نگارش، سبک متداول

shaft (اسم)
تیر، میل، محور، میله، دسته، خدنگ، گلوله، چوب، پرتو، بدنه، استوانه، دودکش، ستون، بادکش، نیزه، قلم، چاه، چوبه

pen (اسم)
خامه، اغل، خانه ییلاقی، قلم، کلک، شیوه نگارش

wedge (اسم)
گوه، براز، قلم، غازه

stylus (اسم)
سوزن، قلم، نوک سوزنی، قلم فولادی حکاکی و گراورسازی

خامه، کلک، نی


رقم


لول


۱. خامه، کلک، نی
۲. رقم
۳. لول


فرهنگ فارسی

نی تراشیده که با آن بنویسند، خامه، کلک، آلت نوشتن
( اسم ) ۱ - آلتی نئین یا چوبین و یا فلزی که به وسیله آن با مرکب با جوهر روی کاغذ نویسند خامه کلک جمع : اقلام : قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز و رای حد تقدیراست شرح آرزومندی . ( حافظ ۳٠۶ ) ترکیبات اسمی : یا قلم سرب . قلم فرنگی . یا قلم فرانسه . قلمی است که دارای دسته ای چوبی است وسر قلم فلزی بدان نصب کنند و نویسند . یا قلم فرنگی . دو قسم است : یکی آنکه با دسته است و آن را از سنگ یشم و بلور یا دندان ماهی و عاج یا چوب صندل سازند و آن احتیاج به مداد ندارد و حروفی که با آن نویسند در رنگ مشابه بسواد سرمه کشیدن و آن را اکثر پادشاهان هند و امرای بزرگ به کار می بردند . دوم آنکه چوبی را بقدر قلم متعارف از درون خالی کرده چیزی که بدان نوشته شود و در آن پر کنند و بدان چیز نویسند مداد . یا قلم فولاد . قلمی که نوک آن از فولاد است : کار من در گره از پر هنری افتاده است دارد از جوهر خود مو قلم فولادم . یا قلم گندمی . قلم مویی که پر پشت و پر مایه باشد . این نوع قلم برای صورتسازی و قلم گیری های نازک و کلفت یا به عبارت دیگر تند و کند به کار برده می شود . مقابل قلم نیزه یی . یا قلم گوسفند . استخوان پای گوسفند است با چند شیار که در قطر آن حک گردیده است و برای کشیدن و محکم کردن تسمه هنگام مهار کردن تخت گیوه بکار رود . یا قلم نیزه یی . قلم موی کم پشت و بلند . این نوع قلم مو معمولا برای قلم گیری یک نواخت و خطوط بلند به کار می رود . مقابل قلم گندمی . تر کیبات فعلی : یا بزیر قلم داشتن . مطیع داشتن منقاد داشتن تحت تسلط داشتن یا بسر قلم خود گرفتن . به وسیله نوشته های خود اداره کردن : سلطان ... به خواجه حواله کرد ... و سلطانیات بغداد را همه بسر قلم خود گرفت . یا به قلم آب خوردن . آب بسیار کم خوردن : قانع بدستبوس شدن زان جهان حسن از بحر تشنه را بقلم آی خوردنست . یا به قلم باز دادن . ۱ - بقلم دادن ۲ - خط بطلان کشیدن . یا به قلم دادن . نوشتن تحریر کردن . یا به قلم گرفتن . نوشتن تحریر کردن : هر دو بسیار نفیس است ندانم کاول آن یک را بقلم گیرم و این را گویم . یا قلم بدم شمشیر افتادن . دندانه دار شدن شمشیر و دمش برگشتن . یا قلم برداشتن ( برگرفتن ) از کسی . معاف کردن وی مرفوع القلم ساختن او را : از جنون گفتم قلم بردار از من روزگار در بن هر ناخنم سودانیستانی شکست . یا قلم بر سر زدن چیزی را . قلم زدن بر سر چیزی : ماسیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم همچو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم . یا قلم بستن از چیزی . قلم ساختن آن را : مصور بنقاشی آن بقاع قلم بسته از موی خط شعاع . یا قلم بستن بر کسی . زایل کردن قدرت کتابت و نقاشی از کسی : زدار ژرنگ این نقش چینی پرند قلم بست برمانی نقشبند . یا قلم بناخن شکستن . بسزا رسانیدن . یا قلم تیز کردن . قط زدن قلم را تا خوب نویسد . یا قلم جعد کردن . نوشتن رقم کردن : تیر فلک کوبقلم می شکافت کرد قلم جعد ثنای تو یافت . یا قلم داخل خط ساختن . اصلاح کردن خط را : کس نمی سازد قلم داخل خط استاد را رومده در خط مشکین خامه شمشاد را . یا قلم در خارش آوردن . نوشتن تحریر کردن . یا قلم در سیاهی نهادن . آماده نوشتن بدبختی ( برای کسی ) شدن : بزرگیش سر در تباهی نهاد عطارد قلم در سیاهی نهاد . یا قلم در ناخن شکستن . نی در ناخن شکستن ۲ - هر یک از استخوانهای دراز دست و پای انسان و دیگر جانوران : قلم پایش شکست . یا قلم پا ( ی ) . استخوان شتالنگ . یا قلم دست . استخوان آرنج . ۳ - ابزاری آهنین سنگ تراشان را که به وسیله آن سنگ را هموار و بر روی آن منبت - کاری کنند . ۴ - ابزاری که حکاکان بدان حکاکی کند ۵ - آلتی است فولادین دارای لبه ای اندک پهن و تیز که جهت کندن زمین و نصب چهارچوب و غیره بکار روند ۶ - آلتی است برای ترسیم و آن ابزاریست مشکل و از دو تیغه فلزی که از حیث طول با هم مساوی اند و هر دو به دسته ای چوبی متصل می شوند . فاصله دو تیغه را ممکن است به وسیله پیچی کم یا زیاد کرد . برای ترسیم خطی ابتدا پیچ را قدری باز می کنند و مرکب راما بین دو تیغه قرار دهند و بعد پیچ آن را آن قدر می پیچانند تا فاصله دو تیغه به حد کافی رسد سپس مانند مداد از آن استفاده می کنند . ۷ - قطعه ای از شاخه درخت که به شکل نهال آن را در زمین فرو کنند قلمه . یا قلم تاک . شاخه مو . یا قلم گل . شاخه گل . یا قلم نرگس . شاخه نرگس . یا قلم نی . قلمی که از نی مخصوص گیرند و سر آن را به اندازه ای که خواهند تراشند و وسط آن را قط زنند و نوک آن را در مرکب یا جوهر فرو کنند و برروی کاغذ نویسند ۸ - نوعی از آتش بازی است ۹ - سید شریف گوید : قلم عبارت از علم تفضیلی است زیرا حروف که مظاهر تفصیل قلمند به طور اجمال و بوجود لفی در مداد موجود است و مادام که در مداد است مجمل است و موقعی که بقلم منتقل شدن به واسطه آن تفصیل می یابد . چنانکه نطفه که ماده انسان است مادام که در پشت انسان است جمع جمیع صور انسان می باشد و در مرتبت اجمال و بوجود لفی و موقعی که در لوح رحم منتقل شد تفصیل می یابد . صدرالدین گوید : ذات باری تعالی ابتدا جوهر مجرد قدسی را آفرید وبتوسط او جوهر قدسی دیگری آفرید و همین طور به طور مرتبت در کمال و شرف و بالجمله هر یک از عقول طولیه علت وجود موجود عقلی و نفسی دیگر است . و از این جهت از هر یک از عقول مجرده طولیه و نفوس و افلاک می توان تعبیر به قلم کرد . و قلم اول که عقل اول باشد ملک مقرب عقلی و قلم اعلی است و بالجمله عقول را به اعتبار آنکه واسطه در فیضان صور علمیه اند بر نفوس کلیه فلکیه و موجب وجود آنها هستند قلم گویند . توضیح گویند اول چیزی که خدای تعالی آفرید قلم بود بنظر هیبت به او نگرید بشکاف آنگه گفت : برو گفت : بچه روم ? گفت : هر چه خواهد بودن تا روز قیامت بر لوح محفوظ برفت و هر چه بودنی بود بنوشت تا روز قیامت . یا قلم اعلی . مراد عقل است . ۱٠ - طرز کار نحوه اجرا سبک ۱۱ - نوع گونه لون : خویش را صد قلم بزک کردن غایتش زادنست و پروردن . ( بهار ۱۱۹ : ۲ )

فرهنگ معین

(قَ لَ ) [ معر - یو. ] (اِ. ) ۱ - هر ابزاری که با آن بنویسند. ۲ - نی تراشیده که با آن بنویسند. ، ~ به تخم چشم زدن کنایه از: کار نویسندگی یا قلم زنی کردن .

لغت نامه دهخدا

قلم. [ ق َ ل َ ] ( ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. ( منتهی الارب ). || قطع کردن. ( اقرب الموارد ). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است.
- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن. قطع شدن. شکسته شدن. از یکدیگر جداشدن. قلم شدن دست یا پای ؛ قطع شدن استخوان آن با یک زخم :
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ
همی خون چکانید مانند میغ.
فردوسی.
هر دون که برخلاف تو گیرد قلم بدست
حقاکه از نهیب تو دستش قلم شود.
سیدحسن غزنوی.
چو دست را به قلم برد و عدلنامه نوشت
قلم شود بسر تیغ داددست تنم.
سوزنی.
بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دار چینی از حدیث تندی خویت.
محسن تأثیر ( از آنندراج ) ( از ارمغان آصفی ).
- قلم قلم کردن ؛ با شمشیر و کارد و جز آن چیزی راچون چوب و استخوان به قطعات جدا کردن.
- قلم کردن ؛ کنایه از دو پاره کردن چیزی باشد به یک ضرب. ( آنندراج ) ( برهان ). دونیم کردن. جدا کردن. ( انجمن آرای ناصری ) :
به یک زخم صد نیزه کردی قلم
خروشان و جوشان چو شیر دژم.
فردوسی.
- || بریدن در عرض چیزی را که بسیار گنده نباشد مانند شاخ نورسته یا دست و انگشت و امثال آن مثلاً نگویند تنه درخت چنار را قلم کردم بلکه گویند شاخ آن را قلم کردم و دست فلان را قلم کردم و از اینجاست که بعضی گفته اند بریدن به یک ضربت است زیرا که در چیزهای گنده صورت نمی بندد. ( آنندراج ) :
گر دست بر قلم بنهد بی اجازتت
تیر فلک سپهر کند دست او قلم.
سلمان ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) طرز و شیوه نگارش خط با سبک نوشتن خط. رسم خط. شیوه خط. ( یادداشت مؤلف ): این قلم کلهر است ؛ خط اوست.
قلمهای اسلامی ؛ خطهای اسلامی. روایات در اقسام قلم های اسلامی تا حدی متشتت است. آنچه از مجموع روایات بدست می آید آن است که قلم اسلامی از آغاز همان قلم نبطی بوده است که آن را «النسخی » و «الدارج » مینامیده اند و عرب مستقیماً از نبطی متأخر گرفته بود و بعد از معاشرت اعراب با مردم حیره و بنای کوفه در جنب حیره خطی که آنهم تقلیدی از خط نبطی بود شایع شد که او را حیری یا جزم میخواندند. ابن الندیم گوید: در آغاز دولت اسلام چهار خط معمول گردیده بود به این اسم : خط مکی ، خط مدنی ، خط بصری ، خط کوفی و در خط مکی و مدنی الفها بسوی راست کج بود و در شکل او کمی خوابیدگی به سمت بالای انگشتان پدیدار بود و این چهار خط را قطبه نامی در عهد بنی امیه کامل کرد و بعدها از این چهار خط اقلام دیگری استخراج گردید و در اوایل دولت بنی عباس دوازده قلم در نزد خوشنوسیان متداول گردیده بود که مشهورترین آنها این است : 1- قلم طومار کبیر که در طومار کامل بوسیله برگ خرما یا قلم می نوشتند و نامه ها که بپادشاهان میفرستادند با این قلم نوشته میشد. 2- قلم ثلثین. 3- قلم ثلاثین. 4- قلم زنبور. 5- قلم مفتح. 6- قلم حَرَم ( جَزم ). 7- قلم مؤامرات. 8- قلم عهود. 9-قلم قصص. 10- قلم خرفاج و از این اقلام باز اقلام و خطوط دیگری بوجود آمد و به بیست وپنج قلم رسید و در عهد مأمون خوشنویسی رنگ و آبی به خود گرفت و در آن عهد قلم مرصع و قلم نساخ و قلم ریاسی منسوب به مخترع آن فضل بن سهل ذوالریاستین و قلم رقاع و قلم غبار الحلیه و قلم ثلث و قلم محقق و قلم منثور و قلم الوشی و قلم مکاتبات و قلم نرجس و قلم بیاض نیز بوجود آمد. بیست خط از این خطوط از خط کوفی بوجود آمده بود که هرکدام خاص نوعی از نوشته های مهم بود چون قرآن و مجلات و طومارها و نامه های درباری و بعضی دیگر مثل خط نسخ و خط محقق و خط مشق و ثلث و مدور و راسی و رقاع خاص کتب و احادیث و اشعار و مراسلات معمولی بود و از عهدمأمون ببعد این خطوط ترقی کرد و قلم ریاسی متداول گردید تا ابن مقله خط نسخ را موزون و زیبا ساخت و آن را لایق آن قرار داد که قرآن را بدان خط بنویسند. خلاصه اینکه خطوط اصلی عرب دو خط کوفی و نسخ بود و از آن دو، قلمهای گوناگون بوجود آمد و در قرن هفتم و هشتم هجری بتدریج خط کوفی رو بزوال نهاد و خطوطی که در آن زمانها یعنی بعد از قرن هفتم معمول بوده است از اینقرار است : نسخ ، ثلث ، تعلیق ، ریحانی ، محقق ، رقاع و از این شش خط نیز بعدها خطوط دیگر اختراع شد که بایداختراع آن را به ایرانیان منسوب بداریم و خلاصه آن بقرار ذیل است : قلم مقرمط، قلم باریک ، قلم نستعلیق ، قلم شکسته ، قلم ثلث و قلم تعلیق و نسخ. رجوع به هریک از این کلمات شود. ( معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 225 و 226 ) ( الفهرست ابن ندیم صص 11 - 12 ) ( آداب اللغة العربیة ج 1 ص 205 ) ( البیان و التبیین جاحظ ج 2 ص 83 ) ( سبک شناسی ملک الشعراء بهار ج 1 صص 95 - 96 ). و رجوع به صبح الاعشی ج 3 ص 51 ببعد شود.

قلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چیزی و چیدن ناخن معنی کرده است .
- قلم شدن ؛ دو نیمه شدن . قطع شدن . شکسته شدن . از یکدیگر جداشدن . قلم شدن دست یا پای ؛ قطع شدن استخوان آن با یک زخم :
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ
همی خون چکانید مانند میغ.

فردوسی .


هر دون که برخلاف تو گیرد قلم بدست
حقاکه از نهیب تو دستش قلم شود.

سیدحسن غزنوی .


چو دست را به قلم برد و عدلنامه نوشت
قلم شود بسر تیغ داددست تنم .

سوزنی .


بخود پیچید فلفل از سواد خال هندویت
قلم شد دار چینی از حدیث تندی خویت .

محسن تأثیر (از آنندراج ) (از ارمغان آصفی ).


- قلم قلم کردن ؛ با شمشیر و کارد و جز آن چیزی راچون چوب و استخوان به قطعات جدا کردن .
- قلم کردن ؛ کنایه از دو پاره کردن چیزی باشد به یک ضرب . (آنندراج ) (برهان ). دونیم کردن . جدا کردن . (انجمن آرای ناصری ) :
به یک زخم صد نیزه کردی قلم
خروشان و جوشان چو شیر دژم .

فردوسی .


- || بریدن در عرض چیزی را که بسیار گنده نباشد مانند شاخ نورسته یا دست و انگشت و امثال آن مثلاً نگویند تنه ٔ درخت چنار را قلم کردم بلکه گویند شاخ آن را قلم کردم و دست فلان را قلم کردم و از اینجاست که بعضی گفته اند بریدن به یک ضربت است زیرا که در چیزهای گنده صورت نمی بندد. (آنندراج ) :
گر دست بر قلم بنهد بی اجازتت
تیر فلک سپهر کند دست او قلم .

سلمان (از آنندراج ).


|| (اِ) طرز و شیوه ٔ نگارش خط با سبک نوشتن خط. رسم خط. شیوه ٔ خط. (یادداشت مؤلف ): این قلم کلهر است ؛ خط اوست .
قلمهای اسلامی ؛ خطهای اسلامی . روایات در اقسام قلم های اسلامی تا حدی متشتت است . آنچه از مجموع روایات بدست می آید آن است که قلم اسلامی از آغاز همان قلم نبطی بوده است که آن را «النسخی » و «الدارج » مینامیده اند و عرب مستقیماً از نبطی متأخر گرفته بود و بعد از معاشرت اعراب با مردم حیره و بنای کوفه در جنب حیره خطی که آنهم تقلیدی از خط نبطی بود شایع شد که او را حیری یا جزم میخواندند. ابن الندیم گوید: در آغاز دولت اسلام چهار خط معمول گردیده بود به این اسم : خط مکی ، خط مدنی ، خط بصری ، خط کوفی و در خط مکی و مدنی الفها بسوی راست کج بود و در شکل او کمی خوابیدگی به سمت بالای انگشتان پدیدار بود و این چهار خط را قطبه نامی در عهد بنی امیه کامل کرد و بعدها از این چهار خط اقلام دیگری استخراج گردید و در اوایل دولت بنی عباس دوازده قلم در نزد خوشنوسیان متداول گردیده بود که مشهورترین آنها این است : 1- قلم طومار کبیر که در طومار کامل بوسیله ٔ برگ خرما یا قلم می نوشتند و نامه ها که بپادشاهان میفرستادند با این قلم نوشته میشد. 2- قلم ثلثین . 3- قلم ثلاثین . 4- قلم زنبور. 5- قلم مفتح . 6- قلم حَرَم (جَزم ). 7- قلم مؤامرات . 8- قلم عهود. 9-قلم قصص . 10- قلم خرفاج و از این اقلام باز اقلام و خطوط دیگری بوجود آمد و به بیست وپنج قلم رسید و در عهد مأمون خوشنویسی رنگ و آبی به خود گرفت و در آن عهد قلم مرصع و قلم نساخ و قلم ریاسی منسوب به مخترع آن فضل بن سهل ذوالریاستین و قلم رقاع و قلم غبار الحلیه و قلم ثلث و قلم محقق و قلم منثور و قلم الوشی و قلم مکاتبات و قلم نرجس و قلم بیاض نیز بوجود آمد. بیست خط از این خطوط از خط کوفی بوجود آمده بود که هرکدام خاص نوعی از نوشته های مهم بود چون قرآن و مجلات و طومارها و نامه های درباری و بعضی دیگر مثل خط نسخ و خط محقق و خط مشق و ثلث و مدور و راسی و رقاع خاص کتب و احادیث و اشعار و مراسلات معمولی بود و از عهدمأمون ببعد این خطوط ترقی کرد و قلم ریاسی متداول گردید تا ابن مقله خط نسخ را موزون و زیبا ساخت و آن را لایق آن قرار داد که قرآن را بدان خط بنویسند. خلاصه اینکه خطوط اصلی عرب دو خط کوفی و نسخ بود و از آن دو، قلمهای گوناگون بوجود آمد و در قرن هفتم و هشتم هجری بتدریج خط کوفی رو بزوال نهاد و خطوطی که در آن زمانها یعنی بعد از قرن هفتم معمول بوده است از اینقرار است : نسخ ، ثلث ، تعلیق ، ریحانی ، محقق ، رقاع و از این شش خط نیز بعدها خطوط دیگر اختراع شد که بایداختراع آن را به ایرانیان منسوب بداریم و خلاصه ٔ آن بقرار ذیل است : قلم مقرمط، قلم باریک ، قلم نستعلیق ، قلم شکسته ، قلم ثلث و قلم تعلیق و نسخ . رجوع به هریک از این کلمات شود. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 225 و 226) (الفهرست ابن ندیم صص 11 - 12) (آداب اللغة العربیة ج 1 ص 205) (البیان و التبیین جاحظ ج 2 ص 83) (سبک شناسی ملک الشعراء بهار ج 1 صص 95 - 96). و رجوع به صبح الاعشی ج 3 ص 51 ببعد شود.
|| خامه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). غرو یا خامه ٔ تراشیده . (منتهی الارب ). الیراعة یکتب بها و آن فَعَل به معنی مفعول است چون حَفَر به معنی محفور و از اینروآن را قلم نخوانند مگر پس از تراشیدن و پیش از آن قصبه و یراعه خوانده شود. (از اقرب الموارد). نی نازک که با یک سوی تراشیده ٔ آن نویسند. (یادداشت مؤلف ).نی نازک و غالباً رنگین که یک سر آن تراشند و بنوکی منتهی کنند و به مرکب زده و بدان نویسند. (یادداشت مؤلف ). در معرفت تراشیدن قلم ، بدانکه در علم خط معرفت تراشیدن قلم از لوازم است و گفته اند خیر الاقلام مااستحکم نضجه فی جرمه و نشف مأه فی قشره و قطع بعد القاء بدره . و در تراشیدن قلم چهار چیز را باید ملاحظه کرد: فتح و تحت و شق و قط. اما فتح عبارت است از قطع اولی که به نسبت با عرض باشد و آن در قلمی باشد که صلابت داشته باشد بیشتر باید و قلمی که نرم باشد کمتر. و تحت عبارت است از قطعی که به نسبت با طول بود پس اگر تحت در اطراف قلم کند باید که هر دو کناره ٔ او به نسبت با شق متساوی بود چنانکه از فتح به سر قلم میرسد باریکتر میگردانند تا جریان مرکب به آسانی شود و اگر تحت درونه او کند آن بحسب صلابت و رخاوت شحمی که در درونه ٔ او باشد متفاوت گردد و اگر شحم او سخت باشد باید که روی او را بسیار نتراشد و اگر نرم باشد تمام آن شحم را بردارد تا مجرای او صافی شود و زودخراب نگردد. و شق نیز بحسب اختلاف قلم در صلابت و رخاوت و اعتدال متفاوت گردد، اگر قلم سخت باشد باید که بفتح رسد و گاه بود که از آن نیز بگذرد و اگر نرم باشد نیمه ٔ آن بس بود و اگر معتدل باشد چنان کند که تافتح بمقدار سبعی بماند. و اما قط بهترینش آن بود که محرف باشد یعنی جانب راست او چون در دست گیرد اندکی مرتفع باشد و باید که چنان در دست گیرد که اطراف انگشت وسطی و سبابه و ابهام هر سه بر قلم باشد بتساوی و قلم را اندکی بالاتر از فتح بگیرد. (از نفایس الفنون ص 11 تا 12). مترادفات قلم از اینقرار است : ترک سیه عذار، رومی زنگی جبین ، سیه بادام ، گنگ سخن چین ، طوطی زرین قفس ، ماهی مشکین زبان . (مجموعه ٔ مترادفات ص 274).
- ارباب قلم ؛ نویسندگان . رجوع به اهل قلم شود.
- از قلم افتادن ؛ ساقط شدن . فراموش شدن .
- اهل قلم ؛ نویسنده : از آن محتشم تر در آن روزگار از اهل قلم کسی نبود. (تاریخ بیهقی ). رجوع به ارباب قلم شود.
- به قلم آمدن ؛ نوشته شدن . مجاب آمدن .
- به قلم آوردن ؛ به حساب آوردن . محسوب داشتن است .
- به قلم رفتن ؛ با نبودن در شماری بدان شمار درآمدن : فلان ، عالم بقلم رفته است با آنکه عالم نیست و هیچ نداند.
- در قلم آمدن :
ای پیش از آن که در قلم آید ثنای تو
واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو.

سعدی .


چو خضر منقبتت در قلم نمی آید
چگونه وصف تو گوید زبان مدحت خوان .

سعدی .


- رفع قلم ؛ رفعحکم . رفع تکلیف .
- قلم آهنی ؛ که نوک آن از آهن است ، سرقلم ، قلم فرانسه .
- || میله ای باریک و به اندازه ٔ قلم و نوک پهن و تیز از آهن که بنایان و سنگتراشان و حکاکان برای خراشیدن سنگ یا سوراخ کردن بنا و یا کنده کاری بر فلزات بکار برند.
- قلم ِ افشان ؛ قلمی که برای افشاندن طلا و نقره باشد. (آنندراج ). قلم طلا کاری . (ناظم الاطباء) :
دارد انگشت نما معنی رنگین مفید
در صف اهل سخن چون قلم افشانم .

مفید بلخی (از آنندراج ).


- قلم انداز ؛ بی سعی در حسن خط. نوشتن سرسری . نوشتن نه با دقت .
- قلم اندازی کردن ؛ غفلت کردن و اهمال نمودن و سهو کردن در تحریر. (ناظم الاطباء).
- قلم به دم شمشیر افتادن ؛ دندانه دار شدن شمشیر و برگشتن دم آن . (از آنندراج )(از غیاث ) (ناظم الاطباء).
- قلم خط بر آفتاب راندن ؛ کنایه از ریش برآوردن . (ناظم الاطباء) :
چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب .

نظامی .


- قلم برخاستن ؛ رفع قلم . مرفوع القلم شدن . ساقط شدن و از میان رفتن تکلیف .
- قلم عافیت برخاستن ؛ بهبود نیافتن است . به نشدن . پیوسته بیمار بودن :
ورق خوبی معشوق ز هم برکردند
قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست .

سعدی .


رجوع به قلم بر کسی نبودن شود.
- قلم برداشتن و قلم برگرفتن از کسی ؛ رفع قلم و مرفوع القلم ساختن او را. (آنندراج ). تکلیف از او برداشتن است . مکلف نبودن :
از جنون گفتم قلم بردارد از من روزگار
در بن هر ناخنم سودا نیستانی شکست .

صائب (از آنندراج ).


از دیوانه قلم برداشته شده است .
- || گناهان و جرایم را ثبت نکردن . به عقیده ٔ عوام روز نهم ربیع قلم برداشته میشود :
چون قلم برداشتست از مردم دیوانه حق
نی چرا در ناخن من میکند سودای خشک .

صائب (آنندراج ).


- قلم بردن در چیزی ؛ خط زدن و حذف کردن بخشی از آن و اضافه کردن چیزی . مخدوش کردن .
- قلم بردن در نوشته ؛ تغییر دادن در آن . بعضی کلمات آن را زدن یا عوض کردن .مخدوش ساختن است .
- قلم بر سر زدن چیزی را ؛ قلم زدن بر چیزی . (آنندراج ). محو کردن . از بین بردن :
ما سیه بختان تفاوت را قلم بر سر زدیم
هم چو مژگان سر ز یک چاک گریبان برزدیم .

صائب (از آنندراج ).


- قلم بر کسی نبودن ؛ مکلف نبودن . تکلیف نداشتن است . ملزم به احکام شرع نبودن : بر مست قلم نیست ؛ تکلیف نیست . مرفوع القلم است . رجوع به قلم برخاستن شود.
- قلم برگرفتن ؛ قلم برداشتن است . تکلیف برداشتن :
ز اهل جهان بسکه قلم برگرفت
از کرمش عقل جنون درگرفت .

میرخسرو (از آنندراج ).


- قلم برداشتن ؛ قلم بدست گرفتن و شروع به نوشتن کردن .
- قلم بستن برکسی ؛ کنایه از زایل کردن قدرت کتابت و نویسندگی از کسی . (آنندراج ). قلم بستن در بیت زیر، بمعنی از عهده برنیامدن . عاجز ماندن :
در ارژنگ این نقش چینی پرند
قلم بست بر مانی نقش بند.

نظامی (شرفنامه چ مرحوم وحید).


- قلم بند ؛ مرقوم و مسطور و مندرج و ثبت شده و در حساب آمده . (ناظم الاطباء).
- قلم بندی ؛ دستخط و رقم و امضاء و اقرار و قول و عهد. (ناظم الاطباء).
- قلم به ناخن شکستن ؛ بسزا رسانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رجوع به قلم در ناخن شکستن شود.
- قلم ِ پَر ؛ قلم که از ساق پر مرغان میکردند.
- قلم جدول ؛ قلمی که بدان جدول کشند. خامه ٔ جدول کشی . کنایه ازراست و درست و بی خطا :
قلم جدول بود کلک بنانش
بحرف کژ نمی گردد زبانش .

طاهروحید (از آنندراج ).


غیر حرف راستی در نامه ٔ من ثبت نیست
سرنوشتم از قلم جدول مگر تحریر شد.

اشرف (از آنندراج ).


- قلم جعد کردن ؛ کنایه از نوشتن و رقم کردن . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). کتابت کردن . (ناظم الاطباء) :
تیر فلک کو بقلم می شکافت
کرد قلم جعد، ثنای تو یافت .

میرخسرو (ازآنندراج ).


دکانت از پی جرمم قلم چه جعد کند
که موبمو ز پریشانیم به اقرار است .

میرخسرو (ازآنندراج ).


- قلم چرا ؛ خطی بد و لایقرء. خرچنگ قورباغه ای . پای کلاغ . (یادداشت مؤلف ).
- قلم خوردن در ارقام و نوشته ها ؛ خط خوردن . باطل شدن .
- قلم خورده ؛ چیزی که قلم بطلان بر آن کشند :
نکوشم که بختم لگدکوب شد
مرکب قلم خورده شد خوب شد.

حسن بیگ رفیع (از آنندراج ).


- قلم داخل خط ساختن ؛ کنایه از اصلاح دادن خط. (آنندراج ) :
کس نمیسازد قلم داخل خط استاد را
رومده در خط مشکین خانه ٔ شمشاد را.

صائب (از آنندراج ).


- قلمداد کردن ؛ بشمار آوردن . بحساب آوردن . شمردن .
- قلم در خارش آوردن ؛ نوشتن است . (از آنندراج ).
- قلم در سر کشیدن ؛ خط کشیدن . محو کردن . باطل ساختن :
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کو قسمت کند درویش را.

سعدی .


رجوع به قلم زدن شود.
- قلم در سیاهی نهادن ؛ آماده ٔ بدبختی شدن . رقم بدبختی نوشتن برای کسی . بدی و مصیبت برای کسی مقدور ساختن است . (ارمغان آصفی ) (آنندراج ) :
بزرگیش سر در تباهی نهاد
عطارد قلم در سیاهی نهاد.

سعدی (از آنندراج ).


- || کنایه ازخط بطلان کشیدن بر حرف کسی . (انجمن آرای ناصری ). کنایه از قلم بر سخن کسی کشیدن . (برهان ).
- قلم درکشیدن ؛ کنایه از محو کردن . (برهان ). باطل ساختن است .خط بطلان کشیدن :
توانم که تیغ سخن برکشم
جهانی سخن را قلم درکشم .

سعدی .


نه چنان کز پس قرانی چند
قلمش درکشد سپهر بلند.

نظامی .


- قلم رفتن ؛ مقدر شدن . (ارمغان آصفی ) :
به بدبختی و نیکبختی قلم
برفته ست وما بیخبر در شکم .

سعدی .


پیدا بود که بنده به کوشش کجا رسد
بالای هر سری قلمی رفته از قضا.

سعدی .


- قلم در ناخن شکستن ؛ نی در ناخن شکستن است . (آنندراج ). که نوعی از تعذیب سخت بوده است و آن چنان است که قلم بسیار باریک و سرتیز تراشیده در ناخن میشکستند. (ارمغان آصفی ).
- قلم دست ؛ کسی که به قلم کار کند. (غیاث اللغات ). کاتب و نویسنده و محرر. (ناظم الاطباء) :
شقایق کش لوح جام و سبو
قلم دست طراحی رنگ و بو.

طغرا (از آنندراج ).


- || قلم دست ابزاری است فولادین بشکل استوانه که جهت جا انداختن سنگ روی انگشتر و غیره بکار میرود و آن اقسامی دارد: قلم دست چهارگوش ، قلم دست نیم گرد، قلم دست تخت .
- قلم دیده ؛ کنایه از نوشته شده و مبتذل . (آنندراج ). نوشته . (ناظم الاطباء) :
نظامی که در رشته گوهر کشید
قلم دیده ها را قلم درکشید.

نظامی .


- قلمران ؛ نویسنده .
- قلم راندن ؛ قلم جعد کردن . (آنندراج ). نوشتن است .
- || متوجه وظائف ساختن :
زهی پیغمبری کز بیم و امید
قلم راند بر افریدون و جمشید.

نظامی .


- || خط کشیدن . پدید آوردن . نقش کردن :
تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک .

نظامی .


- || حکم کردن . مقدر گرداندن : تقدیر آفریدگار... که در لوح محفوظ قلم چنان رانده است تغییر نیابد. (تاریخ بیهقی ).
قضا راند چون روز اول قلم
شد این بیت من بر سر من رقم .

ظهوری (از آنندراج ).


نرانده اند قلم بر مراد آدمیان
نداده اند کسی را زحلم و علم خبر.

ناصرخسرو.


- قلم رفتن ؛ مقدر شدن . (آنندراج ):
چه توان کرد آنچه بود بُوَد
بوده ٔ حکم و رفته ٔ قلم است
اگر زو مرا رنج خواهد فزود
قلم رفت و این بودنی کار بود.

فردوسی ؟


قلم بآمدنی رفت اگر رضا بقضا
دهی و گر ندهی بودنی بخواهد بود.

سعدی .


قلم به طالع میمون و بخت بد رفته ست
اگر تو خشم کنی ای پسر و گر خشنود.

سعدی .


- || بالغ گشتن است . مکلف شدن . واجب شدن حکم شرعی بر کسی بخاطر رسیدن او بسن بلوغ : گفتم تا کجا، گفت بخانه خدای گفتم تو خردی و قلم بر تو نرفته است . (حاشیه ٔ احیاء العلوم ).
- قلم زدن ؛ نوشتن است . قلم جعد کردن . (آنندراج ) :
قلم زد سال تاریخ جلوسش در سقر مالک
یکی از ظالمان کم گشت تاریخ وفات او.

واله (از آنندراج ).


تو ساغر میزدی با دیگران شاد
قلم شاپور میزد تیشه فرهاد.

نظامی .


- || محو و باطل کردن با کشیدن خطی بر نوشته ٔ آن . قلم زدن بر چیزی ، کنایه از محو و ناپدید کردن . (آنندراج ) :
حافظ آن روز طربنامه ٔ عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد.

حافظ.


- قلم زدن ؛ کنده کاری کردن بر فلزات .
- قلم زده ؛ خط بطلان کشیده . خطخورده . قلم خورده .
- || که در آن صفت قلمزنی به کار رفته است .
- قلم زن ؛ دبیر. نویسنده . (برهان ) :
یکی تیغ داند زدن روزگار
یکی را قلم زن کند روزگار.

حافظ.


قلم زن نگهدار و شمشیرزن
نه مطرب که مردی نیاید ز زن .
قلم گفتا که من شاه جهانم
قلم زن را به دولت میرسانم .
- قلم زنی ؛ کندوکاری بر فلزات .
- قلم سرب ؛ قلم فرنگی . (آنندراج ). مداد. (ناظم الاطباء).
- قلم سرشدن و قلم سرکردن ؛ ابتدا به تحریر شدن و کردن . (آنندراج ).
- || تراشیده شدن قلم و تراشیدن آن . (آنندراج ) :
اگر ذوق سخن دارد برو صائب قلم سرکن
کسی این عقده را بی ناخن اعجاز نگشاید.

صائب (از آنندراج ).


- قلم شکستن ؛ از قلم انداختن است . به حساب نیاوردن :
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند.

نظامی .


- قلم شکستن بر کسی ؛ کنایه از حواله کردن و سپردن . (آنندراج ) :
پس آنگه قلم بر عطارد شکست
که امی نگیرد قلم را به دست .

نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).


- قلم شکسته ؛ نام خطی است . این خط همان خط باریک قدیم است که عبدالمجید درویش در اواخر صفویه آن را اصلاح کرد و امروز رو بزوال است . (سبک شناسی ج 1 ص 97).
- قلم شنجرف ؛قلمی که با رنگ شنگرف نویسند. قلم فرورفته در مایع سرخ رنگ :
شده از یاد رخش خون پالا
مژه ٔ من قلم شنجرف است .

سراج المحققین (از آنندراج ).


و مقصود از قلم شنجرف در بیت بالا مژه ٔ به خون آلوده است .
- قلم صنع و قلم قدرت ؛ کنایت از حکم خداوند :
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.

حافظ.


- قلم قدرت ؛ قلم حکم خداوند. قلم صنع :
فکرت من در تو نیست در قلم قدرتست
کو بتواند چنین صورتی انگیختن است .

سعدی .


- قلم کردن ؛ قلم درست کردن و آماده کردن آن برای نوشتن :
هر کس که حرفی از خط سبزش رقم کند
باید که از بنفشه و سنبل قلم کند.

فاخر بهبهانی .


- قلم کردار ؛ به کردارقلم . مانند قلم . قلم وار :
کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم
به هرحرفی که پیش آید بتارک چون قلم گردد.

سعدی .


- قلم کشی ؛ نوشتن و کتابت . (آنندراج ). تحریر و خوشنویسی . (ناظم الاطباء).
- قلم کشیدن ؛ باطل کردن . حذف کردن . محو و ناپدید کردن . (آنندراج ).
- قلم کشیدن بر جرایم کسی ؛ بخشیدن گناهان او :
شنیدم که شاپور دم درکشید
چوخسرو بر اسمش قلم درکشید.

سعدی (از آنندراج ).


سر از کوی صورت بمعنی کشید
قلم بر سر حرف دعوی کشید.

سعدی .


- قلم عفو کشیدن ؛ بخشیدن گناهان :
عدل است اگر عقوبت ما بی گنه کنی
لطف است اگر کشی قلم عفو بر خطا.

سعدی .


من نگویم که طاعتم بپذیر
قلم عفو بر گناهم کش .

سعدی .


- قلم گرفتن ؛ باطل کردن بابی یا دفعه ای از حساب و جز آن . قلم زدن . قلم کشیدن .
- دور کسی را قلم گرفتن ؛ او را از این قاعده مستثنی کردن . او را نادیده و نابوده شمردن .
- قلم گیر ؛ انگشت ، بدان جهت که قلم را بخود گیرد :
تا قلم گیر دبیران چون مطرز برکشد
از قلم مشکین علم برروی کافور و حریر.

سوزنی .


- سه قلم گیر ؛ کنایه از انگشتان ابهام و شهادت و وسطی از دست راست باشد. (یادداشت مؤلف ) :
بروز و شب سه قلم گیر من چو نقش کنند
سر مخاطبه ٔآن کریم هفت اقلیم .

سوزنی .


- قلم مقرمط ؛ نوعی از خط است . این نام در تواریخ فارسی دیده شده است و شاید مختصرنویسی از خط رقاع یامقرمط بوده است که حروف را کوچک و کوتاه کرده به کار تحریرات سردستی میزده اند. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 96). و رجوع به قلم شود.
- قلم نستعلیق ؛ این قلم در قرن دهم هجری شهرت پیدا کرد و در ابتداء همان خط نسخ بود که آن را کوچک کرده و حروف آن را کوتاه تر می نوشتند و نسخه هایی از این خط از قرون هفت الی نه هجری ببعد در دست ما هست و تمام آن کتب به زبان فارسی است و شاید قبل از این تاریخ هم از این نوع خط دیده شود ولی آن همان است که در ضمن قلم باریک از آن یاد شد. در قرن نهم و دهم خط نستعلیق روی به اصلاح نهاد و اول کسی که آن را خوب نوشت میرعلی تبریزی است که معاصر تیموریه بود و آخرین کسی که این خط را کمال آورد میرعماد قزوینی است و پس از او ملا علیرضا تبریزی کتابدار شاه عباس که به علیرضا عباسی معروف است . (سبک شناسی ج 1 ص 67).
- قلم نسخ و ثلث و تعلیق ؛ بوسیله ٔ یاقوت مستعصمی و میرزا بایسنقر و شمس الدین هروی و خواجه اختیار اصلاح شد، بعلاوه خط نسخ توسط میرزااحمد تبریزی جرح و تعدیلهایی شده و معمول است . (سبک شناسی ج 1 ص 97). و رجوع به قلم شود.
- قلم نسخ کشیدن ؛ قلم بطلان کشیدن .منسوخ کردن :
رجم کن این لعبت شنگرف را
در قلم نسخ کش این حرف را.

نظامی .


- قلم نبودن (بر فلان ) ؛ یعنی حسابی و کتابی نبودن و معاف بودن . (برهان ). حساب و پرسش نبودن . (آنندراج ). تکلیف و حکم نبودن .
- قلم وار ؛ به مانند قلم . مانند قلم . به کردار قلم :
خاقانی را بی قلم کاتب شاه
بگریست قلم وار بخوناب سیاه
هم بی قلمش کاتب گردون صد راه
انگشت شد انگشت و قلم ز آتش آه .

خاقانی .


همه ره سجده میبردم قلم وار
بتارک راه میرفتم چو پرگار.

نظامی .


هستند به بزم تو کمربسته قلم وار
بیجاده لبان طرب افزای تعب کاه .

سوزنی .


- همقلم ؛ دو تن که کارشناس نویسندگی باشند. که هردو نویسندگی دانند. که هر دو دبیر باشند. دوتن که در کار نویسندگی با یکدیگر همکاری کنند :
دو هم جنس دیرینه ٔ هم قلم
نباید فرستاد یکجا بهم .

سعدی .


- یک قلم ؛ کلاً. بدون استثناء: یک قلم من آنجا نرفته ام ، بکلی .
- امثال :
قلم در کف دشمن است :
که ای نیکبخت این نه شکل من است
ولیکن قلم در کف دشمن است .

سعدی .


قلم رفته را چاره نیست .
|| (اصطلاح صوفیه ) در لطایف اللغات آمده : قلم در اصطلاح صوفیه عبارت است از حضرت تفصیل که کنایت از واحدیت است و برخی گفته اند قلم عبارت است از نفس کل و بطور بعضی از لوح . قلم اعلی در نزد صوفیان عبارت است از عقل اول . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به تعریفات شود. || نی که بر کنیف گهواره گذارند تا بول بچه به کنیف شود. (یادداشت مؤلف ). || بابت . جزء. گونه . فقره . (یادداشت مؤلف ): چند قلم جنس خریدی . هر یک از بابت های سیاهه . هر یک از قسمتهای جزو سیاهه . ریز جمع یا خرجی . ریز سیاهه ٔ چیزها.
- قلم دادن ؛ وانمود کردن . به حساب آوردن . به دروغ خود را منسوب بچیزی داشتن : خود را بیطرف قلم داد. خود را رئیس قلم میداد.
|| استخوانهای دراز دست و پای انسان و دیگر حیوانات . (ناظم الاطباء).
- قلم پا ؛ استخوان پا :
این خط جاده ها که به صحرا نوشته اند
یاران رفته با قلم پا نوشته اند.
- قلم دست و پا ؛ استخوان شتالنگ و آرنج :
قاصد نه مژده ای نه پیامی نه وعده ای
پای قلم چه شد قلم پا شکسته است .

نعمت خان عالی (از آنندراج ).


گر از قلم گه تحریر بد برم شاید
ز بسکه از قلم دست دیده ام آزار.

محمدخان قدسی .


بعد از وفات هر قلم استخوان ما
سربسته نامه ای است ز راز نهان ما.

ذهنی کاشی (از آنندراج ).


|| هر قسم از اقسام آراستن چون سرخاب و سفیداب و وسمه و سرمه و زنگک و ختات و روناس و غیره . (یادداشت مؤلف ).
- به هفت قلم خود را آراستن ؛ هر هفت کردن . (یادداشت مؤلف ).
|| تیرقمار. تیر که میان قماربازان جولان دهند و گردانند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نصیب که در قمار فرض کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || درازی ایام بیوگی زن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. هر وسیله ای که با آن بنویسند، خامه، کِلک.
۲. (اسم مصدر، اسم ) [مجاز] نویسندگی.
۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن، سبک.
۴. (زیست شناسی ) [مجاز] هریک از استخوان های دست وپای انسان و سایر جانداران.
۵. [مجاز] نوع، گونه.
۶. شصت وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه، نون والقلم.
۷. واحد شمارش برخی اشیا.
* قلم راندن: (مصدر متعدی )
۱. حکم کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] رقم زدن، رقم کردن، نوشتن.
* قلم زدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. نوشتن.
۲. نقش کردن، نقاشی کردن.
۳. حکاکی کردن.
* قلم شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] قطع شدن، بریده شدن.
* قلم کردن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. بریدن.
۲. چیزی را به شکل قلم قطع کردن.
* قلم کشیدن: (مصدر متعدی ) [مجاز]
۱. خط کشیدن، خط زدن.
۲. حذف کردن.
۳. نادیده گرفتن، بی توجهی کردن.

۱. هر وسیله‌ای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.
۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.
۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.
۴. (زیست‌شناسی) [مجاز] هریک از استخوان‌های دست‌وپای انسان و سایر جانداران.
۵. [مجاز] نوع؛ گونه.
۶. شصت‌وهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۲ آیه؛ نون‌والقلم.
۷. واحد شمارش برخی اشیا.
⟨ قلم راندن: (مصدر متعدی)
۱. حکم کردن.
۲. [قدیمی، مجاز] رقم زدن؛ رقم کردن؛ نوشتن.
⟨ قلم زدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. نوشتن.
۲. نقش کردن؛ نقاشی کردن.
۳. حکاکی کردن.
⟨ قلم شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] قطع شدن؛ بریده شدن.
⟨ قلم کردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. بریدن.
۲. چیزی را به شکل قلم قطع کردن.
⟨ قلم کشیدن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. خط کشیدن؛ خط زدن.
۲. حذف کردن.
۳. نادیده گرفتن؛ بی‌توجهی کردن.


دانشنامه عمومی

قلم (سوره)، نام یکی از سوره های قرآن.
قلم (خطاطی)، ابزاری برای نوشتن که از نی ساخته می شود و برای افزودن جوهر به یک سطح (معمولاً کاغذ) استفاده می شود.
قلم (نوشت افزار)، عبارتی کلی که برای ابزارهای نوشتن با جوهر از جمله خودکار، روان نویس، خودنویس، ماژیک و غیره به کار می رود.
قلم (رایانه) یا فونت، داده ای رایانه ای است که مجموعه ای از علامت ها، نویسه ها یا نشانه هایی چون دخشه های آرایشی را شامل می شود.
قلم (استخوان)، استخوان پای چهارپایان.
قلم (نشریه) (۱۹۰۸-۱۹۱۱) نشریه ی طنز ترکی-فرانسوی

دانشنامه آزاد فارسی

قَلَم (pen)
قلم پر
نوعی نوشت افزار. قدمت قلم به عهد مصر باستان می رسد. رومی ها قلم پر را ابداع کردند و این فناوری تا قرن ۱۸، که نوک قلم فولادی ساخته شد، همچنان بدون تغییر باقی ماند. قلم خودنویس با ذخیرۀ پیوسته ای از جوهر در دهۀ ۱۸۸۰ اختراع شد. امروزه رایج ترین نوع قلم خودکار است که کاربرد آن در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ رواج یافت. روان نویس هم از قلم های رایج است که از دهۀ ۱۹۶۰ به این طرف باب شد.
تاریخچه. اولین نوع قلم بر اثر جویدن سر نوعی نی ساخته شد. مصری ها حدود ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد از این قلم برای نوشتن روی پاپیروس استفاده کردند. این نوع قلم ۲۰۰۰ سال بعد جای خود را به قلمی داد که یونانی ها با تراشیدن سر نی تحت زاویه ای مناسب، و فاق زدن آن در جهت عمود بر جهت تراش تهیه کردند. این قلم برای نوشتن الفبای یونانی، که تازه اختراع شده بود، مناسب تر بود. قلم نی همچنان متداول بود تا پوست حیوانات، چرم، و پوست درخت جای پاپیروس را گرفت. سطح صاف تر پوست حیوانات نوشتن دست خط ظریف تر و استفاده از قلم پر را، که از شاه پر پرندگان ساخته می شد، امکان پذیر ساخت. در آرژانتین، لاسلو بیروی مجاری الاصل خودکار را اختراع کرد. این قلم بر اساس عمل مویینگی کار می کند. در نوک آن ساچمۀ گردی به قطر یک میلی متر قرار دارد و قلم دارای جوهر بسیار غلیظی است. اختراع او، به صورت های گوناگون، همۀ بازارهای جهان را تسخیر کرد. در دهۀ ۱۹۶۰، ژاپنی ها روان نویس را اختراع کردند.

فرهنگستان زبان و ادب

{Caelum, Cae, Chisel} [نجوم] صورت فلکی کوچک و کم نوری در آسمان جنوبی (southern sky ) بین دو صورت فلکی نهر و کبوتر
{font, typeface} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] مجموعه ای از نویسه های تایپی با طراحی و اندازۀ مشخص

نقل قول ها

قلمبر همه نوشت افزارها از جمله خودکار، روان نویس، خودنویس، ماژیک و غیره گفته می شود و به طور ویژه که به نوشت افزارهای بی جوهر و طبیعی اطلاق می گردد . همچنین کنایه از نوشتن نیز می باشد.
• «ن ، سوگند به قلم و آنچه نویسند.» سوره ۶۸، آیه ۱ -> قرآن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قلم وسیله ای است که به وسیله آن مقدرات جهان ثبت می شود. قلم، مجرای فیض الهی است.
اصطلاحی است برگرفته از قرآن و به معنای وسیله ای است که کتابت و ثبت مقدّرات جهان، از گذر آن صورت می پذیرد.
آفرینش قلم
بنابر روایات، خداوند، نخست قلم را آفرید و آن گاه بدو فرمود که بنویسد و بدین سان، قلم، هر آنچه را تا قیامت پیش می آید، بازنوشت.
قلم مخلوق اول
قلم، صادر اوّل و نخستین تعیّن از تعیّنات ذات اقدس الهی است. قلم مخلوق اوّل است و از این رو، مرتبه ای از مراتب هستی است که موجودات به نحو اجمال و بساطت در آن تحقّق دارند. قلم، حقایق جهان آفرینش را به صورت تفصیلی به لوح افاضه می کند برخی دیگر از روایات، مخلوق اوّل را عقل یا گوهر دانسته اند. مفسّران این دو دسته روایات را جمع کرده و بر آن رفته اند که قلم و عقل شیئی یگانه اند
قلم مفهومی غیبی
...

[ویکی شیعه] قَلَم واژه ای قرآنی که خداوند در قرآن به آن سوگند خورده است. سوره ای در قرآن، به نام سوره قلم وجود دارد. در روایات، تعبیرهای بسیاری درباره آن آمده از جمله؛ اولین مخلوق خداوند، وسیله ای که فرشتگان با آن وحی یا نامه اعمال را می نویسند، نامی برای امام علی(ع) و یا فرشته ای از جنس نور. برخی از عارفان مسلمان معتقدند قلم مرتبه ای وجودی دارد و اولین مخلوق خداوند یا همان «عقل اول» است. همچنین می گویند علم خدا به مخلوقاتش، به صورت اجمالی در قلم وجود دارد و قلم آن را به تفصیل در لوح ایجاد می کند.
قلم در لغت، وسیله ای است که با آن می نویسند. در قرآن کریم چهار مرتبه این واژه ذکر شده است.؛ سوره قلم، آیه۱؛ سوره آل عمران، آیه۳؛ سوره لقمان، آیه۲۷؛ سوره علق، آیه۴. به علاوه اینکه یکی از سوره های قرآن کریم، قلم نام دارد که خداوند در اولین آیه آن، به قلم سوگند خورده است. مفسران در تفسیر این واژه در سوره قلم، چندین نظریه گفته اند از جمله اینکه؛ منظور قلمی است که فرشتگان با آن وحی الهی، یا نامه اعمال انسان ها را می نویسند. اختصاص به قلم خاصی ندارد و مراد هر نوع قلمی است. اولین مخلوق خداوند یا همان قلم آفرینش است.
در منابع حدیثی، روایات متفاوتی در مورد قلم نقل شده است. برخی از روایات، قلم را فرشته ای می دانند که اخبار و علوم را به لوح می سپارد تا اینکه لوح آن را به اسرافیل؛ اسرافیل آن را به میکائیل؛ او نیز به جبرئیل و سپس پیامبران برساند. در برخی دیگر ذکر شده که با دستور خداوند، قلم، آغاز تا پایان آفرینش را، با جوهری که در نهری به نام نون بود، بر لوح نوشت. در روایتی، قلم اولین مخلوق آفرینش معرفی شده و پیامبر(ص) نیز در حدیثی، نون و قلم را دو فرشته از جنس نور معرفی کرده است. در حدیثی از امام کاظم(ع) نقل شده که نون، نامی برای پیامبر(ص) و قلم نامی برای امیرالمؤمنین است.

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
قلم، در اصل چیده و جدا شده از شیء سخت، مثل ناخن و... است. این لفظ اختصاص یافته به آنچه با آن نوشته شود، آلتی نئین و چوبین و یا فلزی است که به وسیله آن با مرکب یا جوهر روی کاغذ نویسند. گفتنی است در بعضی روایات و کتب تفسیری، معنایی الهی و نوری برای قلم بیان شده است.

[ویکی الکتاب] معنی قَلَمِ: قلم - ابزار نوشتن
معنی لَمْ نُغَادِرْ: وا نمی گذاریم - از قلم نمی اندازیم
معنی لَا تَذَرُ: رها نمی کند - از قلم نمی اندازد
معنی مَا تَذَرُ: رها نمی کند - از قلم نمی اندازد - وا نمی گذارد
تکرار در قرآن: ۴(بار)
آلت نوشتن . سوگند به قلم و آنچه می‏نویسند. . بخوان خدای محترم تو همان است که با قلم بیاموخت. اصل قَلْم (بر وزن فلس) قطع گوشه چیزی است مثل گرفتن ناخن و تراشیدن نی، در اقرب الموارد گفته تا تراشیده نشود قلم نگویند بلکه قصبه گویند: قلم از نعمتهای بزرگ خداوندی است که خداوند در مقام امتنان فرموده «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْاِنْسانَ مالَمْ یَعْلَمْ» قلم زبان دوم بشر است که با آن ما فی الضمیر خویش را اظهار و آثار گذشته را ضبط و حفظ می‏کند، سوره علق اولین سوره نازله است، ذکر قلم و تعلیم در اولین سوره حکایت از اهمیت قلم و تعلیم در دنیای بشریت دارد. درآیه اول قسم به قلم ظاهراً دلیل نفی جنون از رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» است یعنی اگر قلم به دست گیرند و گفته‏های تو را بنویسند و روی آن حساب کنند خواهند دید تو پیامبری نه دیوانه و خواهند دانست که . ظاهراً مراد از قلم در هر دو آیه قلم معمولی و متعارف است در روایات وارد است که «ن» نهری است که در بهشت و قلم قلمی است از نور که در لوح محفوظ نوشته، ایضاً «ن» و قلم نام دو فرشته است. در نهج البلاغه خطبه 92 به قلمهای کرام کاتبین اطلاق شده «الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ وَ الْاَقْلامُ جارِیَةٌ وَالْاَبْدانُ صَحیحَةٌ». جمع قلم اقلام است . رجوع شود به «کلمة». . مراد از اقلام تیرهای قرعه است اقرب الموارد علت این تسمیه را تراشیده شدن تیر ذکر می‏کند یعنی تو در نزد آنها نبودی آندم که تیرهای خویش را به هم می‏زدند تا کدام یک مریم را کفالت نماید.

گویش اصفهانی

تکیه ای: qalam
طاری: qelam
طامه ای: qelam/sarneyza
طرقی: qelam
کشه ای: qelam
نطنزی: qelem


گویش مازنی

/ghalem/ قسمت پیشین ساق پا

قسمت پیشین ساق پا


پیشنهاد کاربران

خامه

مداد

در گویش دری افغانستان
قلم= پیشانی . . . قلمبند= پیشانی بند را نیز میگویند
قلم = به استخوان درازنی یعنی ساق پا را نیز می گویند چه در انسان و چه در حیوان
قلم کردن= شکستن و بریدن ناگهانی
قلم داد= به اسامی گفته می شود که نزد محکمه و حاکم شرع نامهایشان به عنوان مجرم و همدست سارق یا سارقین و یا مرتکبین دیگر جنایات گرفته و نگاشته شده باشد.
قلمی شد= یعنی موضوع و واقعه ای به صورت مکتوب شده و امضا شده ثبت گردید.
قلم خور = یعنی جعل اسناد و خراب شدن سند
قلم فرسایی = زیاده گویی و اضافه نگاری
تی قلمی ( زیر قلمی ) =هزینه ای که جهت نگارش و انجام کاری دولتی به نگارنده و یا میرزای ( نگارنده ) مکاتیب رسمی می دهند.


قلمی ناشی داشت=در نویسندگی هنوز به پختگی نرسیده بود.

زبان دل =کنایه از قلم ، نوک قلم

ریشه ی واژه ی #قلم ✅

اول متن زیر را بخوانیم : ( نقل قول است )

/لغت عربیزه قلم در سنسکریت به شکلकलम kalama به معنای �ساقه گیاه نی - ابزار نوشتنی ساخته شده از نی� ثبت شده است. ازینرو واژگان قلمبُر ( پیشه ای در دزفول/دژپل قدیم ) و قلمه زدن نیز پارسی هستند. "مجید روهنده"/

عجب! چون در سانسکریت هست پس پارسی هستند!
ریشه هم که آقایان از گفتنش عاجز هستند.

قلم از قالاماق است قالاماق هم از قالماق است.
قالاماق به معنی روی هم گذاشتن توده کردن است. واژگان هم بن با این واژه قالین به معنی کلفت است.

مربوط به کلفت کردن بزرگ کردن
بیشتر برای روی هم گذاشتن هیزم استفاده میشود. ♦️
قالاماق برای جمع کردن هیزم ها و چوب ها استفاده میشود اگر این را تصور کنیم و فعل قلمه کردن را تصور کنیم دقیقا به ریشه ی واژه ی قلم میرسیم که به نی استفاده میشود. ( شکستن چوب ها و روی هم گذاشتن - روی هم گذاشتن - جمع کردن مواد با شکستن یا خرده مواد روی هم - قلمه کردن )
قالاماق
با پسوند اسم ساز *م*
قالا م ( یاشاماق - یاشام - اولمک - اولوم )

از همین تفسیر بریدن قلمه کردن به نی گفته شده است و از آن برای نوشتن استفاده شده است.
این واژه بین تمام ترکان مشترک است. ♦️
قلم : قالام - qalam قلم - qələm
ترکمن ها به صورت قالام استفاده میکنند.

به صورت κάλαμος - کالاموس به معنی نی وارد زبان یونانی شده است همچنین به صورت قلم وارد عربی شده است.

ما اگر چوب هارا با فعل قالاماق اعمال کنیم آن چوب ها یا موادی که قالاماق رویشان انجام گرفته است قالاما نامیده میشوند که برای نوشتن استفاده شده اند.

مار زر ( زرفام ) ؛ کنایه از قلم است. ( فرهنگ فارسی معین ) .

درود ُ سپاس
در زمان کهن، نوشتن در میان تازیان روامند نبود، از این روی ابزار نوشتن را هم نمی شناختند که بخواهند نامی برای آن داشته باشند.
قلم از بنیاد، واژه ایست هموند درزبانهای هند ُ اروپایی از کالاما در سانسکریت و کل و کلم و کلمه در پارسی و کالاموس در یونانی .
درپی هم کلمه، خامک ( هخام ) و قلم که عربی شده ی واژه کلمه است گردش کرده و به ما رسیده اند. واژه قلم از کالاما در سانسکریت به معنای ساقه گیاه و نوشت افزاری از نی بر گرفته شده است.
در پارسی باستان به وسیله نوشتن کلمه می گفتند . شگفت انگیز است که اکنون کلمه ها ابزار ساختن جمله شده اند.
کلمه از کل به چم پیچیده بدست آمده و نیِ کل ( کلک ) که به نی قلم زبانزد است و بهترین گونه ی نی برای نوشتن بوده، چرا که در هم پیچیده و سفت و استوار است هرچند سبک، و رنگ آن سرخ و تیره است و همچنان در شوشتر و دزفول، بهترین این نی می روید. قلمبُری نیز در این شهرها و همچنین در اصفهان پیشه ای کهن بوده است.
سپس قلمه و قلم جایش را گرفته اند. اما هم چنان خانواده هایش در زبان پارسی حضور دارند. مانند کلم ( به هم پیچیده ) ، کلفت و …
و کارواژه قلم شدن به چم شکستن:
چو نیزه قلم شد به گرز و به تیغ
همی خون چکانید مانند میغ
فردوسی.


کلمات دیگر: