کلمه جو
صفحه اصلی

قلعه


مترادف قلعه : ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک، رخ

برابر پارسی : دژ، کلات، بارو، درپُشت، درپشت، دِژ

فارسی به انگلیسی

castle, fort


bastion, castle, château, citadel, fastness, fort, fortress, keep, redoubt, stronghold, tower, rook, chteau

bastion, castle, château, citadel, fastness, fort, fortress, keep, redoubt, stronghold, tower


فارسی به عربی

حصن , ذخیرة , قلعة

عربی به فارسی

دژ , قلعه , قصر , رخ , استحکامات نظامي , سنگر , قلعه نظامي


مترادف و متضاد

acropolis (اسم)
نام دژ معروف اتن، دژ، قلعه

fort (اسم)
دژ، قلعه، حصار، برج و بارو، سنگر، دژ یا قلعه کوچک

castle (اسم)
دژ، قلعه، قصر، رخ

chateau (اسم)
دژ، قلعه، کاخ دوره ملوک الطوایفی، قصر ییلاقی

burg (اسم)
قلعه، حصار یا نرده اطراف خانه یا شهر

munition (اسم)
لوازم، قلعه، دفاع، مهمات، تدارکات

crow's-nest (اسم)
قلعه، بالای بلندی

ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک


رخ


۱. ارگ، استحکامات، بارو، حصار، دژ، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک
۲. رخ


فرهنگ فارسی

حصن، حصاربلند، دژ، دز، پناهگاه که برفرازکوه یاجای بلندساخته شود
( اسم ) محوطه ای محصور با دیوارها و برج های محکم که جهت اقامت سربازان یا سکنه بنا کنند تا از حملات دشمن مصون ماند دژ جمع : قلاع قلوع جمع قلعجات : همت عالی چنان عزم پادشاهان را بصوب تسخیر آن قلعه انعطاف داد ... یا قلعه بغداد .شکم . یا قلعه بی در . دختر دوشیزه : خویش را بهر چه وابسته دختر کردن ? نفس را بندی این قلعه بی در کردن ? یا قلعه کهرباگون . دنیا عالم سفلی .

فرهنگ معین

(قَ عَ یا عِ ) [ ع . قلعة ] (اِ. ) دژ، حصار. ج . قلاع .

لغت نامه دهخدا

قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) (دروازه ٔ قلعه ) نام یکی از ده دروازه ٔ تبریز. رجوع به نزهة القلوب ص 76 شود.


( قلعة ) قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] ( ع مص ) بر زین نتوان نشستن. || ثبات و استواری نگرفتن پای در کُشتی. || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن.( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَلَع شود.

قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] ( ع اِ ) سنگ بزرگ از کوه برکنده بیرون جسته دشوارگذار صعب المرام ، یا سنگ سطبر ضَخم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، قِلاع ، قَلَع. ( اقرب الموارد ). || پاره بزرگ از ابر، یا کوهی است ، یا ابرپاره سطبر که کرانه آسمان را فراگیرد. ج ، قَلَع. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حصار استوار در کوه. ( اقرب الموارد ). حصار و پناه جای بر کوه. ( منتهی الارب ). || ( ص ) ناقه بزرگ اندام. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قلعة. [ ق ُ ل ُ / ل َ ع َ ] ( ع ص ) آن که بر زین ثابت نباشد و در کُشتی زود افتد. || کم فهم. || و گویند: هذا منزل قلعة؛ یعنی ناپایدار و غیرمستوطن ، یا به این معنی که آن را مالک نیستیم و نمیدانیم چه وقت از آن منتقل میشویم. ( منتهی الارب ).

قلعة. [ ق ِ ع َ ] ( ع اِ ) پاره ای از چیزی که به درازا شکافته. ( منتهی الارب ). شقه. ج ، قِلَع. ( اقرب الموارد ).

قلعة. [ ق ِ ل َ ع َ ] ( ع اِ ) ج ِ قِلْع. ( اقرب الموارد ). رجوع به قِلْع شود.

قلعة. [ ق َ ع َ ] ( ع اِ ) توشه دان شبان. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). رجوع به قَلْع شود. || حصار و پناه جای بر کوه که از دشمن نگاه دارد. || نهال خرمابن که از بیخ برکنده باشند. || پاره ای از کوهان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قلعة. [ ق ُع َ ] ( ع اِ ) آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن. ( منتهی الارب ). || مال عاریت : بئس المال القلعة. || ( ص ) مال ناپایدار. || مرد سست که چون بر او حمله و بطش کنند، نپاید. || ( اِ ) آنچه از درخت برکنده شود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قُلَعة. || کوچ. ( منتهی الارب ). ارتحال : الدنیا دار قلعة؛ ای ارتحال و انقلاع. نزلنا منزل قلعة؛ ای لانملکه ( اقرب الموارد )؛ یعنی منزلم جای باش نیست یا ملک من نیست یا آنکه ندانم از این منزل گذرم کجا خواهد افتاد. و مجلس قلعة، مجلس که صاحبش را مرةبعداخری برخاستن ضرور افتد. ( منتهی الارب ). به معنی اینکه نشیننده در آن برخیزد هرگاه گرامی تر از وی به مجلس آید. ( اقرب الموارد ).

قلعة. [ ق َ ع َ ] ( اِخ ) شهری است به هند. گویند که رصاص و شمشیرها بدان منسوب است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نام معدنی است که سرب نیکو بدان منسوب است. ( معجم البلدان ).

قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . سکنه ٔآن 50 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 83هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه . سکنه ٔ آن 18 تن می باشد. مزرعه ٔ پیرمحمدی جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بناجو بخش بنات شهرستان مراغه ، واقع در 10 هزارگزی جنوب بناب در مسیر راه ارابه رو بیناب به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل مالاریائی است . دارای 73 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ صوفی چای و چاه و محصول آن غلات ، چغندر و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوگان بخش خفر شهرستان جهرم ، واقع در 15 هزارگزی جنوب باختر باب انار کنار راه فرعی گوگان به خفر. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است .سکنه ٔ آن 76 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن برنج ، غلات ، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (ع مص ) بر زین نتوان نشستن . || ثبات و استواری نگرفتن پای در کُشتی . || از کندی خاطر به سخن پی نبردن و نفهمیدن .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَلَع شود.


قلعة. [ ق ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از چیزی که به درازا شکافته . (منتهی الارب ). شقه . ج ، قِلَع. (اقرب الموارد).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه ، در 33 هزارگزی شمال باختری میاندوآب و 25 هزارگزی شمال شوسه ٔ میاندوآب به مهاباد و جلگه ٔ باطلاقی است . هوای معتدل مالاریائی دارد و دارای 40 تن سکنه است . آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری ، و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نرم آب بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 1000گزی جنوب بالاده . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 200 تن می باشد. آب آن از چشمه سار و محصول آن لبنیات ، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان ، شال و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. سکنه در سال چهار ماه (خرداد تا شهریور) در این محل ساکن هستند و بقیه ٔ سال را بااجاره نمودن مراتع بین ساری و بهشهر و دریا به امورگله داری مشغولند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، واقع در بیست هزار و پانصد گزی شمال آغ کند و 8500گزی شوسه ٔ هروآباد به میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . دارای 29 تن سکنه است . آب آن از دو رشته چشمه و محصول آن غلات ، حبوب و سردرختی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفری بای ، بخش گمیشان شهرستان گنبدقابوس ، واقع در 18000گزی خاوری گمیشان و جنوب رودخانه ٔگرگان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن معتدل مرطوب مالاریایی است . سکنه ٔ ان 1000 تن می باشد. آب آن از رودخانه ٔ گرگان و محصول آن غلات ، حبوب ، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی زنان گلیم ، قالیچه بافی و نمدبافی است . راه فرعی و پل چوبی روی رودخانه ٔ گرگان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (ع اِ) سنگ بزرگ از کوه برکنده بیرون جسته دشوارگذار صعب المرام ، یا سنگ سطبر ضَخم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، قِلاع ، قَلَع. (اقرب الموارد). || پاره ٔ بزرگ از ابر، یا کوهی است ، یا ابرپاره ٔ سطبر که کرانه ٔ آسمان را فراگیرد. ج ، قَلَع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حصار استوار در کوه . (اقرب الموارد). حصار و پناه جای بر کوه . (منتهی الارب ). || (ص ) ناقه ٔ بزرگ اندام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) قَلَّة. برج و بارویی است به شکل دایره در صغد. دمشقی آرد: صغد حصنی است در کوه کنعان در سرزمین جرمق و در آنجا قریه ای بود و بجای آن این حصن بنا شد و آن را صغت یا صغد خوانند. در اینجا طایفه ای از فرنگیان بنام دلویه می زیستند. ملک ظاهر رکن الدین بیبرس صالحی آنان را محاصره و قلعه را فتح کرد و مردم آن را کشت و در میان آن برجی مدوّر بناکرد که ارتفاع آن 120 ذراع و قطر آن 70 ذراع بود. وآن را قله [ قلعه ] نامید. این قلعه از قلعه های عجیب بشمار میرود. رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 210 شود.


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان رودبار، بخش حومه ٔ شهرستان دامغان ، واقع در 48000گزی شمال باختر دامغان ، موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیری خوش آب و هوا است . سکنه ٔ آن 1460 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، سیب زمینی ، چغندر، میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان ، پارچه ٔ پشمی بافی است . زمستان اکثر جهت تأمین معاش و تعلیف احشام به حدود مازندران میروند و در بهار مراجعت می نمایند. راه فرعی شوسه و دبستان و پاسگاه نگهبانی و در حدود 30 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


قلعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) یکی از چهارده معروفی است که در دامغان در سه فرسخی جنوبی چشمه علی قرار دارد. (مازندران و استرآباد رابینو ص 219).


قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


قلعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) توشه دان شبان . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). رجوع به قَلْع شود. || حصار و پناه جای بر کوه که از دشمن نگاه دارد. || نهال خرمابن که از بیخ برکنده باشند. || پاره ای از کوهان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قلعة. [ ق َ ل َ ع َ ] (اِخ ) (مرج ...) جائی است به بادیه و شمشیرهای قلعی بدان منسوب است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). موضعی است در بادیه و شمشیرهای قلعی بدان منسوب است . و گویند آن دهی است پائین حلوان عراق . (معجم البلدان ).


قلعة. [ ق ِ ل َ ع َ ] (ع اِ) ج ِ قِلْع. (اقرب الموارد). رجوع به قِلْع شود.


قلعة. [ ق ُ ل ُ / ل َ ع َ ] (ع ص ) آن که بر زین ثابت نباشد و در کُشتی زود افتد. || کم فهم . || و گویند: هذا منزل قلعة؛ یعنی ناپایدار و غیرمستوطن ، یا به این معنی که آن را مالک نیستیم و نمیدانیم چه وقت از آن منتقل میشویم . (منتهی الارب ).


قلعة. [ ق ُع َ ] (ع اِ) آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن . (منتهی الارب ). || مال عاریت : بئس المال القلعة. || (ص ) مال ناپایدار. || مرد سست که چون بر او حمله و بطش کنند، نپاید. || (اِ) آنچه از درخت برکنده شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قُلَعة. || کوچ . (منتهی الارب ). ارتحال : الدنیا دار قلعة؛ ای ارتحال و انقلاع . نزلنا منزل قلعة؛ ای لانملکه (اقرب الموارد)؛ یعنی منزلم جای باش نیست یا ملک من نیست یا آنکه ندانم از این منزل گذرم کجا خواهد افتاد. و مجلس قلعة، مجلس که صاحبش را مرةبعداخری برخاستن ضرور افتد. (منتهی الارب ). به معنی اینکه نشیننده در آن برخیزد هرگاه گرامی تر از وی به مجلس آید. (اقرب الموارد).


قلعة.[ ق َ ع َ ] (اِخ ) کوهی است به شام . (معجم البلدان ).


قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) اقلیمی است به اندلس . مؤلف معجم البلدان گوید: من گمان میکنم که سرب قلعی بدان منسوب است زیرا آن را از اندلس می آورند پس یا به همین قلعه و یا به قلعه ای که در آن حدود واقع است منسوب است . (معجم البلدان ). شهرستانی است به اندلس گویند. سرب بدان منسوب است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


قلعة. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) شهری است به هند. گویند که رصاص و شمشیرها بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام معدنی است که سرب نیکو بدان منسوب است . (معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، حصن، حصار بلند، دژ، دز.

دانشنامه عمومی

قَلعه یا دِژ یک ساختمان مستحکم بوده که در طول سده های میانی توسط نجیب زادگان در اروپا و خاورمیانه ساخته می شده است.
در شرایطی که شاید شما تعجب کنید این همه پول چگونه ممکن است در یک هفته خرج شود، باید بگویم که ما به این مقدار نیاز داشته ایم، و هنوز به ۴۰۰ سنگ تراش، ۲۰۰۰ کارگز نیمه ماهر، ۱۰۰ گاری، ۶۰ ارابه و ۳۰ قایق برای حمل ونقل سنگ و زغال سنگ؛ ۲۰۰ کارگر معدن؛ ۳۰ آهنگر؛ و ۳۰ نجار نیاز داریم. همه این ها جدا از پادگان و هزینه خزید مواد هستند. به مقدار زیادی از مواد نیاز داریم… دستمزد کارگران پرداخت شده است ولی هنوز کارهای عقب افتاده فراوانی داریم، و مشکل اساسی ما جای خواب آن هاست زیرا این جا چیزی جای برای زندگی وجود ندارد.
محققان پیرامون گستره معنایی واژه دژ بحث می کنند، اما اغلب آن را به عنوان منطقه مستحکمِ شخصیِ یک مالک یا نجیب زاده به شمار می آورند. دژ با کاخ که مستحکم نیست؛ سنگر که مکان نجیب زادگان نیست؛ و مکان مستحکم که یک پایگاه دفاعی عمومیست، متمایز می باشد، از این رو میان این انواع ساختمان همانندی های فراوانی وجود دارد. در گذر زمان استفاده از این واژه تنوع یافته و به ساختمان های متنوعی اطلاق گشته است. در طول بیش از ۹۰۰ سالی که قلعه ها ساخته شده اند، این سازه ها اشکال و ویژگی های مختلفی را به دست آورده اند.
قلعه به عنوان یک نوآوری اروپایی، در سده های نهم و دهم، پس از سقوط امپراتوری کارولنژی و در نتیجه تقسیم قلمرواش میان مالکان شخصی و شاهزاده ها، ریشه گرفت. این نجیب زادگان قلعه ها را برای کنترل مناطق پیرامون خود بنا نهادند، و آن ها را دارای ساختارهایی هم تدافعی و هم تهاجمی کردند؛ چنین ساختمان هایی پایه ای را ایجاد کردند که نجیب زادگان را قادر می ساخت همان طور که در مقابل دشمنان مقاوم می بودند، برنامه های تهاجمی خویش را پیاده کنند. اگرچه خاستگاه نظامی دژها اغلب در بررسی های علمی این مکان ها مورد تأکید قرار می گیرد، اما این ساختمان ها همچنین به عنوان مرکز فرماندهی و نشانه قدرت نیز به کار می رفتند. قلعه های شهری برای کنترل مردم محلی و راه های مهم حمل و نقلی مورد استفاده قرار می گرفتند؛ قلعه های روستایی نیز اغلب در کنار عواملی مانند آسیاب ها و زمین های حاصل خیزی ساخته می شدند که برای زندگی در اجتماع مناسب بودند.
بسیاری از قلعه ها در اصل از گل و چوب ساخته شده بودند، اما بعدها با کمک سنگ قدرت تدافعیشان افزایش یافت. قلعه های اولیه اغلب از امکانات دفاعی طبیعی و عوارضی مانند برج ها استفاده می کردند، و بر روی یک برجک دفاعی مرکزی استوار بودند. در اواخر سده ۱۲ام و اوایل سده ۱۳ام پدافند قلعه ها به پیشرفتی علمی دست یافت. این پیشرفت با تأکید بر شلیک از جناحین موجب گسترش برج ها شد. بسیاری از دژهای نو چند ضلعی و برپایه دفاع متمرکز بودند (چندین مرحله از دفاع که به همراه یکدیگر قادر بودند به طور هم زمان عمل کرده تا قدرت قلعه را به حداکثر برسانند). این تغییرات در دفاع به ترکیب فناوری قلعه ها در طول جنگ های صلیبی، از جمله استحکامات متمرکز، و الهام گیری از پدافندهای پیشین مانند پایگاه های دفاعی رومی نسبت داده می شود. طبیعت تمام عناصر معماری قلعه نظامی نیستند، و مواردی مانند خندق ها از هدف اصلی خود (دفاع) به مظهری از قدرت تبدیل شده اند. مسیرهای منتهی به برخی قلعه های بزرگ، بسیار پیچ درپیچند و چشم اندازشان را تحت الشعاع قرار می دهند و بر آن مسلط می گردند.

دانشنامه آزاد فارسی

قلعه کرشاهی، بادرود
قلعه کرشاهی، بادرود
قلعه کرشاهی، بادرود
قلعه کرشاهی، بادرود
قلعه کرشاهی، بادرود
قلعه کرشاهی، بادرود
(یا: دِژ؛ دز) سازه ای دفاعی و مستحکم مرکب از ساختمان یا ساختمان هایی با برج و بارو مناسب برای اقامت طولانی ساکنان آن به هنگام خطر و محاصره از سوی دشمن. قلعه معمولاً محل سکونت کوتوال، امیر، فئودال، یا پادشاه و مرکز فرماندهی و دارای تأسیسات نظامی، ازقبیل انبار اسلحه و اصطبل و بندهایی برای نگهداری زندانیان و اسیران بود. قلعه ها را معمولاً بر نقطه ای بلند و در موضعی می ساختند که حداکثر دید را برای نگهبانان فراهم سازد، تا زودتر و آسانتر بتوانند نزدیک شدن دوست یا دشمن را تشخیص دهند. چنانچه سلطان یا امیری در کاخ دژمانندی زندگی می کرد و در اطراف گروهی کثیر از مردم عادی به سر می بردند و برگرد آن حصار می کشیدند، آن را در فارسی ارگ می خواندند. ارگ بم، ارگ علیشاه در تبریز و ارگ تهران قدیم، از این سازه هاست. کهن ترین استحکامات شهری ـ نظامی ایران هگمتانه (حدود قرن ۲۶پ م) به روایات تاریخی هفت دیوار، هر یک به رنگی دیگر داشته است. ارگ بم با قدمتی حدوداً ۲هزار ساله و دژ شاپورخواست از دوران ساسانی در لرستان (که از عصر قاجار فلک الافلاک نامیده شد و اهل محل آن را دوازده برجی می خوانند)، و قلعه های معروف اسماعیلیه ازجمله قلعۀ الموت و قلاع لمبَسر، طبس و ارجان، که در تاریخ ایران از اهمیت بسیار برخوردارند، از دژهای معروف اند. قلعه سازی در غرب نیز پیشینه ای کهن دارد. رومیان باستان شهرهای خود را با دیوارهای بلند محصور می کردند و کاخ های امپراتوران روم شرقی دژهایی مستحکم بودند. در قرون وسطا قلعه سازی رایج شد. در آغاز قلعه ها چوبی و ساده بود که روی تپۀ طبیعی یا پشته ای مصنوعی بنا و دور آن خندق کنده می شد. با پیشرفت فنون محاصره و قلعه گیری، دژها را از سنگ و ساروج و با یک یا چند دیوار بلند بر گرد آن می ساختند. در قرن ۱۱م شمار این قلعه ها فراوان بود. در فواصل دورتر از قلعۀ اصلی نیز باروهای بلند و ضخیم با برج های دفاعی کنگره دار برپا می شد. نورمن ها در انگلستان فن قلعه سازی را ترقی دارند. ارتفاع دیوارهای بلند و ستبر این قلعه ها بعضاً به پانزده متر می رسید و دریچه هایی کوچک در باروها تعبیه می شد. برج سفید در برج معروف لندن نمونه ای از این قلعه هاست (قرن ۱۳م). با اختراع توپ و استفاده از باروت، ساختن قلعه های جدید به پایان رسید و قلعه تدریجاً مفهومی شبیه قصر و کوشک اشرافی پیدا کرد. در جنگ های صلیبی، مسیحیان قلعه های مستحکمی در شام و فلسطین ساختند که معروف ترین آن ها کراک دِ شوالیه در سوریۀ کنونی است. ورود و خروج از قلعه های اروپایی مستلزم عبور از پل متحرکی بود که روی خندق قرار می گرفت و به دروازه ای چوبین و سنگین، پوشیده از لایه ای آهنین ختم می شد، که در مدخل تعبیه شده و قابل باز و بسته شدن، یا بالا و پائین رفتن بود.

فرهنگ فارسی ساره

دژ، کلات


گویش اصفهانی

تکیه ای: qalɂa
طاری: qalɂa
طامه ای: qa:le
طرقی: qalɂa / qaɂla
کشه ای: qa:la
نطنزی: qalɂa / qala


گویش مازنی

/ghale/ از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل - از توابع نرم آب دوسر شهرستان ساری

۱از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل ۲از توابع نرم آب دوسر ...


واژه نامه بختیاریکا

دِز؛ قلا

جدول کلمات

اورا

پیشنهاد کاربران

قلعه همان قالا در ترکی هست به معنی جایی برای ماندن و حفظ شدن.

دژ یا کاخ


اندخسواره

نامی ترکی از واژه قالماق به صورت قالا یعنی محل اقامت و سکونت با تبدیل ق به ک به صورت کالا یا کلی نیز تلفظ ونوشته می شود

کَلات= kal�t ( سنسکریت کَلَترَ ) :
کلات، دژ، قلعه ( واژه ی قلعه در اَربی نیز از سنسکریت کَلَترَ ساخته شده است ) و همخانواده با قلات است.

دژ، اورا، ارگ، استحکامات، بارو، حصار، صرح، قصر، کاخ، کوت، کوشک، کلات


بارو

پناهگاه


قلعه: تازی ( عربی ) شده " کلات" پارسی است و دز زبان ترکی به گونه "قالا " و "قلا" آمده ، مانند : باهوکلات در سیستان ، کلات نادری در خراسان ، آق قلا ( سپید کلات ) در گلستان ، صایین قلعه ( شاهین کلات ) در زنجان، همه ی این واژگان ریشه در زبان پارسی دارند و با آمدن تازی ها و ترکان دچار دگردیسی شده اند.

حصار

fort

قلعه از واژه پارسی ( ( کلات ) ) گرفته شده است که اگر درست بنگرید در نام بسیاری از شهر و روستاهای کشور بویژه مازندران ( همچون کلا که خود بهشهر است و یا کردی کلا ) و در سیستان و بلوچستان و خراسان و دیگر جاهای ایران آمده است که عربها از آن واژه ی قلعه را برساخته اند و این واژه سپس به جاهای دیگر راه پیدا کرده است . شماری از واژگانی که در زبان پارسی پهلوی دارای ک و گ به زبان عربی راه پیدا کرده اند و به ق ترادیس شده اند را خواهم آورد. همچون سایاگ که به سیاق ( سبک ) و زندیک که به زندیق دگرگون شده است. در شاهنامه فردوسی نیز این واژه آمده است که خود گواه دیگری بر پارسی بودن آن است: گذر بر کلات ایچ گونه مکن گر آن ره روی خام گردد سخن. . . یا دقیقی که پیش از فردوسی در پی نوشتن شاهنامه برآمد: تیر تو از کلات فرود آورد هزبر تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. . . پیامهای شماری از کاربران بسیار خنده دار است شوربختانه کسانی که اینجا پیامهایی گذاشته اند و تراوش های ذهنی خود را اینجا می نویسند بی آنکه یک گواه بر داوش ( ادعا ) خود داشته باشند، نشان از بی سوادی و هرزه گویی است. یکی از کاربران که این واژه را به واژه ای از زبان دیگر که به چم روی هم نهادن است پیوند داده که بسیار خنده دار است. کلات خود دارای چم روشن و بی ابهام است و روی هم نهادن به کلات چه پیوندی دارد و نمونه های دیگر که گواه از بی سوادی است. از کسانی که پیش از شاهنامه این واژه را در نسکی ( کتابی ) دیگر دیده اند خواهشمندم با آوردن منبع آن را ذکر نمایند. با سپاس

پاسخ به کاربر بهمن با نام زیبای پارسی: نیاز به یادآوری است که فرتاش واژه ای به چم ( معنای ) وجود در برابر عدم است چراکه در منطق وجود در برابر سور کلی نیز داریم. درباره پیشینه این نام باکمی جستجو می شود به خاستگاه آن پی برد. واژه فرتاش از برساخته های فرقه آذرکیوان می باشد. آذرکیوان موبد زرتشتی بوده است و زندگینامه او را می توانید بپژوهید. واژه فر نیز در فرتاش یک واژه پارسی است به چم ( معنا ) ورای و شکوه و بزرگتری است همچون فرامرز، فرایدون ( فریدون ) ، فربد، فریبرز، فریاد، فرزاد، فرتوس. . . و فر در این نامها به همراه یک نام یا بن مضارع و فعل می آید و فر هیچگاه با یک پسوند یا پیشوند دیگر که معنی آن ( هم ) باشد، یک نام برنمی سازد و اگر تاش آنگونه که شما میگویید یک پیشوند یا پسوند باشد از نظر دستور ی نادرست می باشد، پس تاش در اینجا به چم ( معنای ) <<هم>> نیست. دوم اینکه فرتاش که برابرنهاد وجود دربرابر عدم است با تاش موردنظر شما چه پیوند مفهومی دارد؟؟؟ شما برای اینکه پیشینه واژه ای را شناسایی کنید می بایست دستکم چهار فردید را رعایت کنید:1 - خاستگاه و پیشینه واژه ولو با دگرگونی آوایی به گونه ای که چم ( معنی ) واژه دستخوش دگرگونی نشود. خاستگاه کلات: کَریتاک ( پهلوی ) ، کَلات ( سنسکریت: کَلَترَ ) و کریتاک پهلوی و کلتر سانسکریت از یک بن هستند و در پی آن دگرگونی آوایی در زبان پارسی بلخی به ل دگرگون شده، همچون واژه خدیو به چم پادشاه که یک واژه آریایی است که در بلخی ( دگرگونی آوایی به ل ) به خلیف ترادیس ( تبدیل ) شده و سپس همین واژه به زبان عربی راه پیدا کرده بی آنکه دگرگونی چم ( معنا ) رخ دهدو یا واژه پیل به فیل و بسیاری واژگان دیگر. یک آدم خردپیشه تنها با آوردن همین داده خرسند می شود ولی پانمغول هیچ چیز را نمی پذیرد جز تراوش های انگاری خود . 2 - دست نوشته و نسک هایی که درگذشته این واژه در آنها بکار رفته است بویژه که اگر آن سراینده یا نویسنده از واژگان سره و تهی از واژگان بیگانه بهره ببرد ( اینکه شما شاهنامه فردوسی را نای ( نفی ) میکنید و از آنسو هرآنچه پانمغولیسم را بی آنکه نوشتاری پیش از آن ارایه دهند، ستایش می کنید نشان از نابهخردی شماست، دستکم نوشته های ایرانی را نمی پذیریدخاستگاه سانسکریت را که می پذیرید؟نه یک پانمغول به منطق هم پشت می کند. 3 - فرآیند تاریخی ( اینکه کسی در زمانهای گذشته در شبه جزیره عربستان یا در مغولستان به دلیل زندگی بدویی توانایی نوافزایی واژگان در برابر پدیده های باشنده در جهان را نداشته و سواد کمی در آنجا بوده، با گذشت دمان ( زمان ) وام واژه های بسیاری را به زبان خود آورده است، همانطور که امروزه اُستانده شده که واژگان بسیاری در زبان عربی بنمایه ای سانسکریت، اوستایی، پهلوی و یونانی داشته است نمونه اش واژگان زعفران، ترجمه، عرف ( که ریشه آن سغدی است ) ، هندسه، برهان، ذوزنقه، فن و بسیاری دیگر، زبان مغولی که دیگر جای خود دارد که به دلیل نزدیکی با زبان های خاوری هندوآریایی و پس از حمله مغول وام واژگان بسیاری را درون زبان خود کرده است و یا سلجوقیان در ترکیه که چه بسیار واژگان پارسی وام گرفته اند ) 4 - بکار بردن آن واژگان در گویش های بومی و مردمان آن سرزمین ( اینکه از هند، پاکستان ، بلوچستان، بلخ و خراسان و مازندران و گلستان وپارس و لرستان و کردستان این واژه را بکار می برند و همه اینها گویشهای هندو آریایی می باشدآیا نشان از این دارد که این واژه مغولی است؟مغولها چه فرهنگی داشتند که ما نمی دانستیم و همچنین دگرگونی آوایی از ک به ق یا از گ به ق یا از گ به ج صورت می پذیرفته نه وارونه ) . شیوه فرنایش ( استدلال ) پانمغولان :پانمغولان نخست حکمی می دهند و سپس به دنبال پیش فرض برای به کرسی نشاندن گفته هایشان می گردند و این چیزی است که دکارت فیلسوف فرانسوی سخت نکوهش کرده است و شیوه پانمغولیسم در ایران چنین است : واژه ای را حکم می دهند ترکی است چون آن را گویش می کند و با دگرگونی آوایی و معنایی بی آنکه از نظر چم ( معنا ) ، با واژه موردنظر برابرنهاد باشد ( مترادف باشد ) به آن پیوند می دهد. درباره واژه ( کلات ) نخست اینکه بنده خاطرنشان کردم که یکی از مدارک موجود شاهنامه می باشد و پیش از فردوسی نیز دقیقی به آن اشاره کرده است و این واژه را آورده است وپرسش من در پیام پیشین چنین بوده که آیا پانمغولیسم نوشتاری دارد که گویای آن باشد این واژه ای است مغولی. اینکه یکی از پانمغولان واژه کلات رابه قالماق پیوند داده بی آنکه شاید این واژه از زبان دیگری درون زبانش شده و شگفت آور اینکه به واژه کالا که یک واژه پارسی است رسیده نشان از ژرفای دانشپژوهی در آموزه پانمغولیسم دارد. حال اینکه معنای کلات یا دژ به کالا یا جنس چه پیوندی دارد تنها یک پانمغول می داند و بس. ایدون، واژه کلات که خاستگاه و معنای آن روشن است نیاز به دگرگونی معنایی ندارد. باید به کاربر بهمن گفت ما در زبان خود به ازای هر واژه ای برابرنهاد داریم و شما می توانید جای واژگان اتیمولوژی و ترمینولوژی ، بسامان واژگان بن شناسی و دانشواژه شناسی را بکار ببرید. و واژه کلات نیز از روی بن شناسی و ریخت شناسی در فتاد ( مورد ) 1 در بالا آمده است. در پایان این که شما راستینگی و حقانیت شاهنامه را به پرسش می کشی، نشان از کم سوادی شماست و فردوسی در زمانه خود و زمانهای پسین دشمنانی داشته، دوشمنانش نیز وجود فردوسی و شاهنامه را پذیرفتند ولی اینکه شما نمی پذیرید نشان از پوچ اندیشی شما دارد، نسکهای امام محمد غزالی و آن بیت سعدی را بخوانید، افزون بر آن بسیاری از سروده های فردوسی همخواند ( مطابق ) با اوستا و پیروان زرتشتی می باشد و همچنین آموزه های یونانی برای نمونه داریوش= دارا، کمبوجیه=کامبیز، ویشتاسب= گشتاسب و. . . . سخن با پانمغولان سخنی پوچ و ناورجاوند است. بدرود

ممنون ادمین عزیز از بابت نشر جوابیه بنده.
واما فر تاش عزیز ضریب هوشی مغولان که اگر بنده افتخار هم نژادی با این ملت شریف و پرافتخار را داشته باشم 100 است بزرگوار، و طبق لیست مایکل هارت، چنگیز خان مغول با شاخصه موسس بزرگترین امپراتوری در تاریخ بشر در رتبه 32 قرار دارد. و عناوینی هم مانند مغولان وحشی و غارتگر و. . . در تاریخ آکادمیک دنیا هیچ جایی ندارد و این الفاظ، فقط می تواند از افسانه سرایان رمانتیکی مثل زرین کوب در بیایید و در زبان شما هم نشخوار شود.

"ریچارد لین " روانشناس و استاد ۸۱ ساله دانشگاه اولستر بریتانیا در کتابی که در سال ۲۰۰۶ انتشار داد نتایج تحقیقات خود را در این باره منتشر ساخته است .

وی که متخصص مطالعه بر روی تاثیر دو متغیر "نژاد" و "هوش" بر روی یکدیگر است ، در کتاب خود وضعیت ضریب هوشی مردم جهان را با توجه به نژاد بررسی کرده و به این نتیجه رسیده که باهوش ترین مردم جهان با ضریب هوشی ۱۰۵ و بالاتر مردم کشورهای شرق آسیا ( چین ، کره شمالی و جنوبی و ژاپن ) هستند .

در رده میانی کشورهای اروپایی ، روسیه ، آسیای مرکزی و قفقاز و حتی مغولستان قرار می گیرند که متوسط ضریب هوشی آنها ۹۰ تا ۱۰۰ است .

ایرانیان به همراه تمامی کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا ، هند ، پاکستان و کشورهای آسیای جنوبی و نیز دو قاره آمریکای شمالی و جنوبی در رده میانی یعنی با ضریب هوشی ۸۵ تا ۹۰ قرار می گیرند.

البته در این تحقیق ضریب هوشی ایرانیان 84 است و این میانگین هم با حذف گروه نژادی هم تایان قفقازی اش در جغرافیای سیاسی ایران، بمراتب از این کمتر هم می شد!!!!

البته لازم به گفتن نیست که هوش ایرانیان هم مثل کتاب سوزان یونانی ها، عرب ها، مغولان، این بار هم هوش سوزی با فراز نخبگان ایرانی، عدم ازدواج نخبه گان ایرانی و. . . . . !!!!!! موجب کاهش ضریب هوشی میانگین از 104 به 84 شده است ( طبق گفته یکی از نمایندگان، همان وزرای باهوش پارسی در دربار سلاطین بیابان گرد ) !!!!! البته سنجش اولیه کی، کجا، و توسط چه کسانی انجام گرفته، خدا عالم است. ولی من رتبه توهم را برای شما عدد بینهایت را بی بروبرگرد قبول دارم!!!!!

به این عبارت "و حتی مغولستان قرار می گیرند" دقت کنید.
یک عبارت نژادپرستانه است. این عبارتی است که در گزارش، سایت مشرق در تاریخ انتشار: ۹ تیر ۱۳۹۰ - ۰۰:۱۵ کپی کرده ام.

یا مثلاً آقای روحانی روز دوشنبه ۷ بهمن سال 98 گفت: �این انتخابات را الکترونیکی کنیم بابا. افغانستان هم این کار را کرد ( همراه با خنده رئیس جمهوری و حاضران در این سخنرانی ) بیاییم این کار را بکنیم، این چیزی نیست که. �
بسیاری از کاربران افغانستانی هم در واکنش به سخنان رئیس جمهور ایران، روی به تمسخر ایرانی ها آوردند؛ اتفاقی که سنگ آن را تمسخر و تحقیر کشور افغانستان توسط روحانی رها کرد.
و. . . .

اندرشگفتم که از بُنواژه شناسی قلعه و کلات به روحانی، فرزند حسابی و بهره هوشی رسیده اید. من در اینجا دستاوردهای ایرانیان از اندیشمندان و دانشمندان تا شیوه فرمانروایی حکومتهای ایران را نام نمی برم ولی با این وجود، پیرو گفته شما، اگر چنگیزخان رتبه 32 که نَه ، رتبه یکم هم باشد، بر چه معیار و سنجه ای من بایدگفته های مایکل هارت را بپذیرم؟شما هنگامی می توانید از بزرگی آدمی و شکوه فرمانروایی ( چنگیز ) سخن بگویید که فرهنگ سازی و تمدن را در دوران حکومت وی ببیند، در زمینه دانش، سامانه حکومت داری و نه یک تمدن سوزی ( فرود فرهنگ خاورزمین و پیشتازی فرهنگ و اندیشه اروپاییان ) ، مقایسه کنید با نوشته های گزنفون یا گفتمان سقراط با فردی بنام الکبیادس در رساله الکبیادس که در پیوند با پادشاهی کوروش چه دیدگاه نیکی دارد، حال آنکه یونانیان آن زمان با سرزمین ما در ستیز و نبرد بوده اند. پیرو گفته شما، بهره هوشی ایرانیان بنابر گفته روانشناس ریچارد لین، 84 که نه 0 هم که باشد، چرا باید گفته های یک روانشناس را بپذیرم؟آیا روانشناسان شیوه کارکرد مغز را می دانند که اگر بدانند باید دشوارترین پرسش هستی شناسانه حل می شد. شما دستکم کتاب سنجش خرد ناب کانت و یا مبانی علم حساب فرگه و یا دیگر کتابهای منطقدانان را بخوانید تا بدانید رویکرد یک منطقدان در برابر دانش ( ! ) روانشناختی چگونه هست و چه خوار و حقیرانه به روانشناسی می نگرند. یک منطقدان در تلاش است که برپایه شیوه استنتاج صوری از مقدمه به نتیجه، کارکرد مغز را دریابد ولی یک روانشناس در تلاش هست که برپایه شیفتگی شما به فلان رنگ و یا فلان رفتار یا فلان نژاد، شخصیت شما را بسنجد. داوری با خودتان. اگر روانشناسان بخوبی مغز و بهره هوشی آدمها را شناسایی کرده اند، قضیه ناتمامیت گودل را چگونه حل میکنند؟این پرسشی است که راجر پنروز به این پی آیند ( نتیجه ) رسید که کارکرد مغز همچنان برای آدمی ناشناخته است. فراموش نکنید که گزاره ناتمامیت گودل یک گزاره منطقی است و نه روانشناختی. با سپاس.

پاسخ به کاربر ناآگاه رضا:
آیا کلات و قلعه آوای مشترک ندارند؟؟؟!چقدر آدمی می تواند بی سواد باشد؛در همین ریخت دو آوای َ و ل ( بادرنظر نگرفتن دگرگونی آوایی ) یکسان هستند. چشمایت را باز کن، درست ببین. دوماً این واژه بُن سانسکریت دارد، نکند واژه های سانسکریت هم از جیب آتاترک بیرون آمده؟
سوماً پیش خودت دودوتا چهارتا کن، ببین چگونه ممکن است ترکان که در شمال خاوری ایران بودند و کلات را قَلا می گفتند و عرب ها که در جنوب باختری ایران بودند و به کلات قلعه می گفتند، در میان این دو یعنی ایران، واژه را به گونه ای متفاوت یعنی کلات بکار ببرد؟ شمابی سوادها درست وارونه همه چیز را بکار می برید. . واژه کلات با ریخت کَلترَ و کریتاک پهلوی به زبان عربی وارده شده و پس از ورود واژه ی دگرگون شده قلعه به ایران، سپس در زبان ترکی با ریخت قَلا راه درآمده است. باید گفت واژه روز و روزه، هم در اوستایی و هم در پهلوی بوده است؛ما بخوبی می دانیم که از دید شما همه واژگان جهان ترکی است مگر اینکه اردوغان و الهام خلاف آن را بگویند. زبان ترکیت را برای خودت و افسانه های دوزاریت نگه دار، اینجا خانه الهام جون نیست، که هرجور دلت بخواهد دهانت را باز کنی.

حصن

گمان میرود معرب کلات است

البته معنی دیگری به نام دژ نیز میدهد


کلمات دیگر: