کلمه جو
صفحه اصلی

افسار


مترادف افسار : دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار

فارسی به انگلیسی

band, curb, halter, line, rein, restraint, shunt, tether


band, curb, halter, line, rein, restraint, shunt, tether, bridle

bridle


فارسی به عربی

زمام , لجام

مترادف و متضاد

halter (اسم)
تسمه، هالتر، مهار، افسار، پالهنگ، طناب چوبه دار

bridle (اسم)
دهانه، قید، مهار، افسار، پالهنگ، عنان

harness (اسم)
دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن

rein (اسم)
لجام، افسار، عنان، کنترل، زمام

tether (اسم)
حدود، وسعت، افسار، کمند

headstall (اسم)
افسار، قسمت سر، کله گی

دهنه، زمام، عنان، لجام، لگام، مهار


فرهنگ فارسی

فسار: تسمه وریسمانی که به سروگردن اسب والاغ می بندند
( اسم ) تسمه و ریسمانی که بسر و گردن اسب و الاغ می بندند .
بمعنی افساست که افسونگر و رام کننده باشد .

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) تسمه و ریسمانی که به گردن اسب و الاغ می بندند.

لغت نامه دهخدا

افسار. [ اَ ] (اِ) چیزی را گویند که از چرم و جز آن سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند و رسنی به آن بند کرده باخیه بندند و این رسن را دنباله ٔ افسار گویند. (ناظم الاطباء). مِقوَد. (نصاب الصبیان ). عصام . جریر. (از منتهی الارب ). چیزی که بر چاروا زنند. فسار.(یادداشت مؤلف ). ریسمانی که بدان اسب را بسته میکشند، بهندی باگ دور گویند. (غیاث اللغات ). بند اسب و غیره . (فرهنگ شعوری ). افسار اسب و اشتر. (انجمن آرا).نخته . (در تداول قزوین ). آنچه اسبان می بندند و فسار[ بی همزه ] نیز نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه بدان اسب بندند و زفانگویا نوشته بدانچه لسان می بندند و عوام نخته گویند. (مؤید) : هزار شتر آوردند، دویست با پالان و افسارها ابریشمین ، دیباها درکشیده بر پالان و جوال سخت آراسته . (تاریخ بیهقی ص 425).
خصم اشتردل تو گر خر نیست
از چه رو افسرش شده ست افسار.

خسروانی .


از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم .

ناصرخسرو.


پای ببندش برسنهای پند
حکمت را بر سرش افسار کن .

ناصرخسرو.


همه افسار بدادند بنعمان تو بکوش
بخرد تا مگر افسار بنعمان ندهی .

ناصرخسرو.


دیو هوی سوی هلاکت کشید
دیو هوی را مده افسار خویش .

ناصرخسرو.


بر افسر شاهان جهانم بودی فخر
گر پاردم مرکبش افسار منستی .

سنائی (از آنندراج ).


افسری کش نه دین نهد بر سر
خواه افسر شمار خواه افسار.

سنائی .


ناید بهیچ حال ز افسار افسری .

وطواط.


ز افسار خرش افسرفرستم
بخاقان سمرقند و بخارا.

خاقانی .


ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ
بگردن در افساریا پالهنگ .

نظامی .


همان ختلی خرام خسروانی
سرافسار زر و طوق کیانی .

نظامی .


هرکرا در سر نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار.

شیخ بهائی .


- افسار سر خود ؛ مهارگسسته . خلیعالعذار. (یادداشت مؤلف ).
- افسار سر خود بار آمدن ؛ بی تربیت و مربی و مؤاخذه و بازپرس از کودکی بجوانی رسیدن . لاابالی بار آمدن . بی اعتنا بودن بقانون و آداب . (از یادداشتهای مؤلف ).
- افسارش را سر خودش زدن ؛ با اینکه لایق و سزاوار نیست او را مطلق العنان و مختار کارهای خود او ساختن . (یادداشت مؤلف ).
- بی افسار ؛ سر خود. بی بندوبار. افسارگسیخته .
- بی افسار آب خوردن ؛ سر خود بودن . بی مربی وبدون تربیت بودن .
- بی افسار آب خورده ؛ بی تربیت . سر خود. لاابالی . افسارگسیخته . رجوع به فسار و ترکیبات آن شود.
- امثال :
شتر را گم کرده پی افسارش میگردد .
خر پیر و افسار رنگین

افسار. [ اَ ] (نف مرخم ) بمعنی افساست که افسونگر و رام کننده باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). افسا. ساحر. چشم بند. افسونگر. (ناظم الاطباء).
- پری افسار ؛ افسونگر پری . پری افسا.
- مارافسار ؛ رام کننده و افسونگر مار. مارافسا.
و رجوع به افسا و ترکیبات آن شود.


افسار. [ اَ ] ( نف مرخم ) بمعنی افساست که افسونگر و رام کننده باشد. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). افسا. ساحر. چشم بند. افسونگر. ( ناظم الاطباء ).
- پری افسار ؛ افسونگر پری. پری افسا.
- مارافسار ؛ رام کننده و افسونگر مار. مارافسا.
و رجوع به افسا و ترکیبات آن شود.

افسار. [ اَ ] ( اِ ) چیزی را گویند که از چرم و جز آن سازند و بر سر اسب و سایر ستور زنند و رسنی به آن بند کرده باخیه بندند و این رسن را دنباله افسار گویند. ( ناظم الاطباء ). مِقوَد. ( نصاب الصبیان ). عصام. جریر. ( از منتهی الارب ). چیزی که بر چاروا زنند. فسار.( یادداشت مؤلف ). ریسمانی که بدان اسب را بسته میکشند، بهندی باگ دور گویند. ( غیاث اللغات ). بند اسب و غیره. ( فرهنگ شعوری ). افسار اسب و اشتر. ( انجمن آرا ).نخته. ( در تداول قزوین ). آنچه اسبان می بندند و فسار[ بی همزه ] نیز نامند. ( شرفنامه منیری ). آنچه بدان اسب بندند و زفانگویا نوشته بدانچه لسان می بندند و عوام نخته گویند. ( مؤید ) : هزار شتر آوردند، دویست با پالان و افسارها ابریشمین ، دیباها درکشیده بر پالان و جوال سخت آراسته. ( تاریخ بیهقی ص 425 ).
خصم اشتردل تو گر خر نیست
از چه رو افسرش شده ست افسار.
خسروانی.
از قول و فعل زین و لگامش نهم
افسار او ز حکمت لقمان کنم.
ناصرخسرو.
پای ببندش برسنهای پند
حکمت را بر سرش افسار کن.
ناصرخسرو.
همه افسار بدادند بنعمان تو بکوش
بخرد تا مگر افسار بنعمان ندهی.
ناصرخسرو.
دیو هوی سوی هلاکت کشید
دیو هوی را مده افسار خویش.
ناصرخسرو.
بر افسر شاهان جهانم بودی فخر
گر پاردم مرکبش افسار منستی.
سنائی ( از آنندراج ).
افسری کش نه دین نهد بر سر
خواه افسر شمار خواه افسار.
سنائی.
ناید بهیچ حال ز افسار افسری.
وطواط.
ز افسار خرش افسرفرستم
بخاقان سمرقند و بخارا.
خاقانی.
ز هر سو کشان زنگیی چون نهنگ
بگردن در افساریا پالهنگ.
نظامی.
همان ختلی خرام خسروانی
سرافسار زر و طوق کیانی.
نظامی.
هرکرا در سر نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار.
شیخ بهائی.

فرهنگ عمید

تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ می بندند.

دانشنامه عمومی

افسار ابزاریست که به دهان، سر و گردن چهارپایان برای مهار کردن آنها می بندند. افسار شامل سه بخش است: ۱- دهنه ۲- بند افسار ۳- سر افسار (یا دنباله افسار). دهنه قطعه ایست آهنین که در دهان حیوان قرار می گیرد. بند افسار، دهنه را به سر افسار متصل می کند که در دست سوارکار جای پیدا می کند. بند افسار معمولاً تسمه ای چرمیست اما می تواند از زنجیر یا ریسمان هم باشد.از واژه های زمام، عنان و مهار نیز ممکن است برای برای اشاره به افسار نیز به کار رود. اما این واژه ها خاص شتر می باشند.
گره راحت بازشو
گره اَخیه: گرهی است به شکل هشت لاتین، گره ای که از سر خوردن و لغزیدن جلوگیری می کند و به خوبی به دور گردن اسب بسته می شود و خطرناک نیست.
گره پاپیون: گره دایره ای یا به صورت رشته که برای بستن یک یا چند چیز استفاده می شود.
گره کمند
گره های تنگ ورشو
گره دوطرفه (گره گردن)
گره انگلیسی: گره ای که انتهای آن پیچش کمی دارد و توسط فرد به تنهایی به کار می رود و فشاری ثابت دارد.
نوعی افسار محکم که بر اسب های سرکش بسته می شود «مهار کافر-افسار» نام دارد.
فرهنگ دهخدا، سرواژهٔ دهنه.
فرهنگ معین، سرواژهٔ دهنه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ریسمان و دهنی حیوان را افسار می گویند که از آن به مناسبت در بابهای طهارت، جهاد، اجاره و قضاء سخن رفته است.
زینت کردن افسار به نقره، جایز و به طلا، حرام است.

زینت افسار ذمی در کشور اسلامی
ذمی در کشور اسلامی نمی‏تواند افسار حیوان خویش را به نقره یا طلا مزیّن کند.

اجاره افسار
لوازم مورد نیاز حیوانِ اجاره داده شده، مانند افسار و زین، در صورت توقّف استفاده از حیوان به آن، بر عهده اجاره دهنده است.

اختلاف سوار و کسی که افسار در دست دارد
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: awsâr
طاری: awsâr
طامه ای: owsâr
طرقی: awsâr
کشه ای: awsâr
نطنزی: owsâr


واژه نامه بختیاریکا

سر کلِه؛ دست جلو

جدول کلمات

لگام

پیشنهاد کاربران

پارهنگ

در گویش مردم شهرستان زرند اُسار

lead
افسار
قلاده

مهار . . . .


کلمات دیگر: